NovelEast

همه به غیر من بازگشته هستن

قسمت: 71

تنظیمات

فصل هفتادم:من یه خدام؟(سه)

]پدیده‌ی عجیب و غریب کاناگاوا، نیزه‌هایی که هیولاها رو به زانو در آوردن!]

«نخونش.»

[آیا خداوند از هیولاها خشمگین گشته و خود برای نابودی آنها آمده؟]

«نگفتم نخون؟ هیس.»

ارتا و لیتا داشتن با خواندن مقاله‌های اینترنتی که راجب ایل هان بود سر به سرش میزاشتن، هرچی بیشتر ادامه می‌دادند به نظرشون ایل هان نازتر میشد، پس نمی‌تونستن جلوی خودشون رو بگیرن.

اونها از خواندن اون مقالات لذت میبردن، حتی با اینکه ممکن بود تو مدت طولانی باعث بدخلقی ایل هان بشه.

ایل هان دوباره پرتاب نیزه‌هاشو شروع کرد و با هر نیزه چهار تا هیولا رو به سیخ میکشید، مردمی که تو میدان جنگ بودن همه شروع به فریاد زدن کردن.

«سو، سوسانوئه.»

«سوسانو به یوکوهاما اومده!»

«نیروهای کمکی هم هستن!هیولاها دارن گورشونو گم میکنن!»

با اینکه مدتی میشد که خورشید جای ماه رو تو آسمون گرفته بود اما هدف ایل هان تغییری نکرده بود و همچنان مشغول پرتاب نیزه بود هرچند به لطف خدای مرگ تمام حمله‌های ایل هان بدون نور ماه هم برای کشتن هیولاها کافی بود.

«سه تا با یکی!!»

«نه اسکل چهارتا با یکی.»

«خدای من، پنج‌تاشو با یه ضربه کشت!»

با اینکه میدان نبرد تا کمی پیش مملو از ترس و ناامیدی بود اما از وقتی که ایل هان سر رسیده بود تمام تنش‌ها ناپدید شده بود. وقتی هیولایی در تیررس اون قرار می‌گرفت دیگه محال بود بتواند از مرگ فرار بکند.

هر هیولایی که وارد تیررس اون میشد با حمله‌ی نیزه‌های اون که به نظر مردم شبیه طوفان بود کشته میشد، مردمی که ابتدا شوکه شده بودن و ترسیده بودم الان داشتن شادی میکردن.

«دارن در میرن بکششون!»

«احمقا جناب سوسانو وقشون رو با هیولاهای رده اول تلف نمیکنن خودمون باید بکشیمشون!»

«هیولاهای رده دوم رو به اینجا جذب کنید!»

به لطف حمله‌های برق‌آسای ایل هان الان دیگه فقط هیولاهای ضعیف باقی مونده بودن و کاربران نیرو میتونستن به راحتی اونارو بکشن.

اون کاربران نیرویی که هیچ کاری برای انجام دادن نداشتن خدای طوفان‌شون سوسانو رو دنبال کردن و بالاخره متوجه شدن چیکار باید بکنن و کار اون رو چندین مرتبه ساده‌تر کردن.

اونها هیولاهای رده دوم رو به سمت اون می‌کشیدند تا ایل هان بتونه راحت‌تر اونها رو شکار کنه و خودشون هم به حساب هیولاهای رده اولی میرسیدن که باعث شد سرعت پاکسازی اون حتی بیشتر بشه.

کاربران نیروی رده بالاتر پشت ایل هان راه افتادن و درحالی که به خودشون لشکریان سوسانو میگفتن کمک کردن که مناطق بیشتری پاکسازی بشه، تا حالا دیگه بیشتر کاربران نیروی کاناگاوا جمع شده‌بودن که تعدادشان بیشتر از2000 نفر بود.

«بیاریدشون، بیاریدشون اینجا!»

«این قدرت لشکر جناب سوسانوئه!»

«اولین باره موقع جنگیدن با هیولا اینقدر بهم خوش میگذره.»

نه تنها حریفشون فقط هیولاهای ضعیف بود بلکه تحت حفاظت ایل هان یا همون سوسانوی خودشون قوت قلب میگرفتن و بدین ترتیب با نیرویی بیشتر از همیشه مبارزه میکردن.

«واقعا چیزی برای گفتن ندارم، هرکدوم ازین پسرا دارن کار ده تا مرد رو برام میکنن.»

[خوبه مگه نه؟]

«پس چی.»

ایل هان فقط هیولاهای رده دوم رو هدف گرفت، مردم هم بلافاصله متوجه هدفش شدن و درحالی که هیولاها رو به سمت اون کشوندن، ترتیب هیولاهای رده اولی رو هم میدادن.

این واقعا ازون داستانا بود که تهش همه به خوبی و خوشی زندگی میکردن، ایل هانم سعی میکرد انتظاراتشون رو براورده کنه و تو هر ضربه سه، چهار یا پنج تا هیولا رو می‌فرستاد اون دنیا که باعث ارتقای مهارت نیزه‌زنی خودش هم شد.

{به علت نمایش شگفت‌آور تکنیک‌های تان، مهارت نیزه‌زنی شما تکامل یافت، استفاده از نیزه برای شما حتی راحت‌تر میشود.}

«پس یه همچین چیزیم داریم.»

[سوابق اکاشیک به معنای واقعی کلمه به ارتقای مهارت مرتبطه، اما تو بدون انجام چالش پیشرفت کردی، طبیعیه که شرایط ارتقای مهارت ساده‌تر بشه.]

مهم نبود چقدر ارتقا پیدا میکرد بهش نمی‌خورد مهارتی باشه که بتونه برای کشتن هیولاهای رده چهارمی روش حساب باز کنه، با فکر اینکه باید هرچه سریع‌تر مهارت‌های تقویتیش رو ارتقا بده با شور و شوق بیشتری به پرتاب نیزه ادامه داد.

ساعت دو ظهر ایل هان دیگه نتونست خط دفاعی تشکیل شده از کاربران نیروی جی اس دی اف رو پیش روی خودش ببینه، سنگر شهر توکیو که نزدیک تعدادی از ساختمون‌های فرو ریخته برای جلوگیری از نفوذ هیولاها بنا شده بود.

«خ، خط دفاعی توکیوئه!»

«مسخرس، چطوری رسیدیم اینجا؟»

نه مرز توکیو بلکه به حاشیه منطقه‌ی بیست و سوم توکیو رسیده بودن.

«ببینم نکنه گم شدیم؟»

«نه، ما همه‌ی کاناگاوا رو پاکسازی کردیم‌.»

«یعنی ما تو کمتر از یه روز کل کاناگاوا رو پاکسازی کردیم رفت؟»

«در واقع جناب سوسانو این کارو کرد.»

هم زمان با اینکه ارتش پنج هزار نفره‌ای که ایل هان رو دنبال میکردن مشغول پچ پچ بودن نیروهای خط دفاعی گیج شده بودن.

اول که خیلی ناگهانی تعداد هیولاهای منطقه کم شده بود و الانم سر و کله‌ی چند هزار کاربر نیرو پیدا شده بود.

اونها شنیده بودن که سوسانو ظهور کرده اما بازم دیدن این موضوع با چشمای خودشون خیلی فرق داشت، مثل فرق دیدن یه عکس با عینک یکی دیگه و با چشمای خودت بود.

«جناب سوسانو تمام هیولاها رو کشتن، کاناگاوا الان امنه.»

«خط دفاعی رو منحل کنید و با ما به توکیو بیاید.»

«نه، نمیشه.»

«مطمئنید که چیزی رو پشت سرتون جا نزاشتید؟ اگه اشتباه کرده باشید اون وقت توکیو...»

«انقدر وقت رو تلف نکن، جناب سوسانو به نظر انسان‌ها اهمیتی نمیده باید خودمون رو با ایشون هماهنگ کنیم.»

خط دفاعی مسئول دفع موج هیولاهایی بود که به سمت توکیو میومد اما رفتن خط دفاعی به توکیو دیگه مشکلی نبود، وقتی که قرار بود شکست سیاه چال بهرحال تو توکیو هم اتفاق بیوفته عبور یکی دوتا هیولا چه فرقی میکرد؟

«پس بیاید بریم.»

پس از کمی بحث و گفتگو خط دفاعی منحل شد و جی اس دی اف و بقیه‌ی کاربران نیرو بعد از اینکه شنیدن ممکنه سوسانو اونها رو جا بزاره به ارتش کاربران نیرو ملحق شدن.

اونها واقعا با دیدن لبخند زدن ارتش سوسانو اونم تو همچین شرایطی حسادت میکردن، آرامش اونها ناشی از اطمینانشون به قدرت سوسانو بود.

در بین نفرات ارتش فعلی اونها تعدادی کاربر ضعیف‌ترم وجود داشت اما اگه اونهام میتونستن بدون اینکه خودشون رو به کشتن بدن هیولاها رو شکار کنن وسطحشون رو ارتقاء بدن.

در بین خط دفاعی ثابت، دوست‌های قوی اونها که از کره اعزام شده بودن هم وجود داشت، یعنی اداره‌ی انحصار.

«حالا میتونیم یه نفس راحت بکشیم!»

«ستوان اول هان، شنیده بودم بعد اینکه در رفتی به زور فرستادنت اینجا حمالی.»

«وای، خبرش به شماهم رسیده؟ دلم میخواد آب شم برم تو زمین!»

«نترس بعد مرگت قول میدم ولت کنیم.»

«سرهنگ!...»

به نظر هان یو رانگ به درجه ستوانی اتفاق پیدا کرده، اون و سرهنگ یون دائه هان، ایل هان این دو نفرو خیلی خوب می‌شناخت.

گرچه دوباره یه شانس جدید برای وصل شدن به اداره پیدا کرده بود اما دلش نمی‌خواست اختفاش بخاطر ارتباط برقرار کردن با یکی دیگه کنار بره بخاطر همین تصمیم گرفت بعد جنگ بالاخره مذاکره برای فروش تجهیزات رو شروع کنه.

ایل هان حتی تو توکیو هم متوقف نشد، اون همچنان به پرتاب نیزه‌هاش ادامه میداد هرچند بعداز چند ساعت پرتاب نیزه دست راستش بیحس شده بود بخاطر همین کارش رو با دست چپش ادامه داد.

وقتی که دید دیگه چیزی ازین هیولاهای ضعیف بهش نمیرسه هرچند وقت از قدرت ابر انسانی استفاده میکرد تا بتونه حداقل مهارت‌هاشو ارتقا بده و مهارتی هم داشت که می‌توانست موقع تموم شدن زمان مهارت کمکش کنه.

«مهارت بازگردانی.»

بله اون آسیب کم تعدادی رو حین مبارزه در حالت ضعف مهارت قدرت ابر انسانی میدید با کمک این مهارت درمان میکرد.

بدین ترتیب ایل هان همچنان مهارت‌هاشو تو این آشوب تمرین میداد و به لطف اونها الان زمان وضعیت ضعف تو مهارت قدرت ابر انسانی به پنج ثانیه رسید و انرژی استراحتی که نیاز داشت رو با کمک خون جوش تامین می‌کرد و مهارت‌هاش همچنان در حال ارتقا بود.

{مهارت قدرت ابر انسانی به سطح۴۲ام رسید.}

{مهارت بازگردانی عالی به سطح۳۲ام رسید.}

هربار که ایل هان نیزه‌ای رو پرتاب میکرد جان چندین هیولا و ناامیدی مردم رو می‌گرفت.

«ضربات سوسانو قوی‌تر شده!»

«پنجتا، بازم پنجتا تو یه ضربه، واقعا حیرت انگیزه!»

هرکدام از نیزه‌های ایل هان شبیه به ضربه‌ی صاعقه بود و بعد از کشتن بیشمار هیولای رده دومی به سطح هشتاد رسیده بود، هرچی میگذشت مردم بیشتر مطمئن میشدن که اون انسان نبود، احتمالا حتی اگه اون خودشو بهشون نشون میداد همینطور باقی می‌ماند.

[اون نمیتونه از مانا استفاده کنه اما بازم هرکاری ازش برمیاد.]

[حالا فهمیدی من چه احساسی دارم؟](ارتا)

«لعنتی، یه سیاه چال دیگه هم شکست.»

«گندش بزنن، اون‌جا حداقل سطح ورود 50 داشت، سریع یه خط دفاعی تشکیل بدین، حتی یه روزنه هم باقی نزارید!»

بعد از اینکه ایل هان هیولاهای باقی مونده‌ی اطرافش رو کشت با کمک مهارت جهش چند صد متر به هوا پرید.

گردابی که دروازه‌ی سیاه چال بود کم کم محو میشد و میشد هزاران هیولاهایی که داشتن به یکباره آزاد میشدن رو دید، مثل باز شدن دروازه‌ی جهنم بود اما ایل هان فقط لبخند زد.

«خیلیم عالی.»

اون برای چند لحظه اتلات رو کنار گذاشت و صدها نارنجکی که با مواد مختلف که با تمام سنگ‌های جادویی رده دومی که بدست آورده بود رو از کیف ذخیره‌اش رها کرد، قبلانم میتونستن این کارو بکنه اما اون موقع نگران بود که نکنه مردم صدمه ببینند اما حالا که فقط هیولا پیش روش بود میتونستن همه‌ رو با مهارتی که طی این جنگ بدست آورده بود پرتاب کنه.

{شما مهارت پرتاب(سطح آخر)را بدست آوردید، درصورت تکمیل پیش نیازها ارتقای بنیادین ممکن خواهد شد.}

{ضربه‌ی کاری!}

(اااااه)

(کیییااااا)

خط دفاعی که کاربران نیرو برای تقابل با هیولاها تشکیل داده بودن کاملا در سکوت فرو رفته بود و هیچ کس از ترس افتادن تو اون بلبشو جرات تکون خوردن نداشت.

بدین ترتیب هزار هیولایی که تو یه لحظه پدیدار شده بود در زیر بیست ثانیه تبدیل به خاکستر شدن.

ایل هان از پیام‌های پی در پی کسب تجربه‌ای که براش میومد کمی گیج شده بود اما کمی عقب‌تر هیولایی رو دید که بعد از اون همه انفجار زنده مونده بود اون باید یه رئیس رده سومی می‌بود.

ایل هان اتلات رو به سمتش انداخت و اون هم با یک ضربه کشته شد.

{شما سوابق کارتاکر سیاه سطح 108 را بدست آوردید.}

{شما9860901 تا تجربه کسب کردید.}

{شما به سطح۲۸رسیدید، جادو، سلامت، قدرت و چابکی هرکدام به ترتیب، یک، دو و دو واحد افزایش یافتند.}

{شما عنوان کسی که هزار نفر را در یک ضربه کشت را بدست آوردید، آسیب ضربه‌ی کاری هنگام حمله به چند دشمن 50 درصد افزایش میابد.}

تمامی هیولاهایی که از سیاه چال بیرون آمده بودند کشته شدند، و همه‌ی اینها در کمتر از بیست ثانیه رخ داد.

«سوسانو...»

«اون یه تنه داره ژاپن رو نجات میده.»

«اون تاکه میراکوچی نبود؟»

«شایدم اماتراسو؟»

مردم دقیقا نمیدونستن چه اتفاقی افتاده انگار چندتا خدای دیگه هم به سوسانو ملحق شده بودن.

اما همه‌ی اونها از یه چیز مطمئن بودن، برگ جدیدی از دفتر تاریخ داشت در پیش چشمان اونها رقم میخورد.

کتاب‌های تصادفی