همه به غیر من بازگشته هستن
قسمت: 72
فصل هفتاد و یکم:من،یه خدام؟(چهار)
ایل هان همچنان قدم برمیداشت و هر ثانیه جان چندین هیولا رو میگرفت، اهمیتی به اینکه مردم اون رو تحسین بکنند یا نه نمیداد.
هیولاهای رده دومی که از سیاه چالهای شکسته شده بیرون اومده بودند هنوز در سرتاسر توکیو پرسه میزدن، فقط میخواست تا قبل از اینکه ماجیا یا شوالیههای آهنین و هر کس دیگهای مزاحمش بشه تا جای ممکن تعداد هیولاها رو کم کنه.
[تقریبا میشه گفت سیاه چالهای اینجا بیشتر از کاناگاواست.]
[اره اما اینجا هیولای اصیلی نیست.]
«بقیه مناطق چطورن؟ آسیب به اونجاها هم رسیده؟»
[اره اما مشکلی نیست، گرچه فقط تعداد کمی سیاه چال سالم باقی مونده اما سطحشون در حدی هست که جی اس دی اف از پسشون بربیاد، نه در واقع از عهده این کار بر نمیان، فقط دارن به زور تحمل میکنن.]
«زحمت میکشن.»
به عبارت دیگه اون باید خودش به تنهایی تمام توکیو و چیبا رو پاکسازی میکرد!
ایل هان لحظهای وایساده و به ارتش سوسانو که پشت سرش حرکت میکرد نگاه کرد، تقریبا دوازده هزار مرد پشت اون حرکت میکردن.
«فکر کنم همین که یکم پشتیبان شون کنم بس باشه.»
[اگه یه هیولای رده سوم پیداش بشه همشون مردن پس نه.]
تفاوت بین ردههای مختلف کاملا آشکار بود، حتی برای صد نفر رده اولی سخت بود که با یه رده دومی طرف شن و دویست نفر رده دومی نمیتونستن به یه رده سومی غلبه کنن، هیولاهایی مثل ایل هان که دیگه جای خود داشت.
«اون، اون ارتش سوسانوئه!»
»ما نجات پیدا کردیم!»
حالا که دیگه تعدادشون به این اندازه رسیده بود فقط حرکت کردنشون ابری از گرد و غبار درست میکرد، ابری که هیولاها با دیدنش پا به فرار میزاشتن و انسانها شادی میکردن.
اونها بالاخره وارد منطقهی نیراما در شهر توکیو شدن.
«خیلیم عالی.»
توکیو علاوه بر اینکه مرکز ژاپن بود جزء معدود شهرهایی بود که مرکز دنیا هم محسوب میشد، هرکسی که ارزش اینجا رو درک میکرد تمام قدرتش رو تو همون جا متمرکز میکرد به همین دلایل تعداد زیادی از انجمنهای خارجی(اونور ابی)به اینجا آمده بودن تا بتونن برای خودشون شهرت و اعتباری بدست بیارن.
مردم کاناگاوا وقتی فهمیدن کسی قرار نیست بهشون کمک کنه وحشت کرده بودن اما خوشبختانه داستان در توکیو متفاوت بود.
همین حالا هم انجمن شوالیههای آهنین از انگلستان در حال مبارزه بود، به لطف جسارت و زره محکمشون تقریبا هیچ هیولای رده اولی در میدان باقی نمونده بود.
حتی هیولاهای رده دومی هم نمیتونستن به خط دفاعی سوم نفوذ کنن، حتی اگه ایل هان هم اونها رو ول میکرد این خط دفاعی سقوط نمیکرد.
«وایی، رئیس.»
«الان میکشمش، ضربه دوتایی.»
(غااااااا)
«این که نمرد!»
البته این خط صرفا قرار نبود سقوط کنه وگرنه قدرت حملهی کافی برای کشتن هیولاها رو نداشت، تنها کاری که ازشون بر میومد دفاع کردن بود، تقریبا این موضوع تو تمامی اعضایشان یکسان بود.
با این شرایط بهترین کاری که میتونستن بکنن همکاری و اتحاد با یه انجمن دیگه بود اما بخاطر غرورشون هنوز همچین اتفاقی نیفتاده بود.
«ما اونارو میکشیم فقط فعلا سرشون رو گرم کنید.»
«اما با این وضع...»
«سعی نکن جلوی مسیر شکوفایی شوالیههای آهنین رو بگیری!»
«اونا دارن چه غلطی میکنن؟ نکنه از قرون وسطا اومدن به این زمان یا همچین چیزی؟»
[نکنه فکر کردی مردم قدیم احمق بودن چون نگرفتن موقع جنگ سلاح هستهای بسازن و پدر دنیاشون رو دربیارن؟](لیتا)
[تازه فقط همین نبود.]
ایل هان در این مورد چیزی نمیدونست اما انجمن ماجیا از ایتالیا هم توشرایط مشابهی بود، گرچه به لطف جادوگرهای رده بالا قدرت آتش خوبی داشتن اما دفاعشون حفرههای زیادی داشت. اگه با یه انجمن دیگه متحد میشدن میتونستن از حداکثر توانشون استفاده کنن اما فعلا که همچین کاری نکرده بودن.
این انتخابشون قابل درک بود چون اگه این کارو میکردن نمیتونستن اعتبار بالایی بدست بیارن اما به لطف غرور احمقانشون تاخیر زیادی تو شکار هیولا داشتن و تلفات زیادی داده بودند.
ممکنه فکر کنید اگه کسی جای مغز گچم تو کلهاش باشه همچین کاری نمیکنه اما وقتی پای پول و قدرت وسط باشه اعمال انسانها فرق چندانی با سگ و خوک نداشت.
بخاطر رفتارهای بچگانه شون این دو انجمن زجر زیادی میکشیدن اما باز اوضاع انجمن خدای صاعقه کمی بهتر بود.
اونها تونسته بودن بین دفاع و حمله شون تعادل برقرار کنن اما کمبود قدرت فیزیکی داشتن و به همین دلیل تحرک کندی داشتن، صد البته که اونها هم با هیچ انجمن دیگهای متحد نشده بودن.
البته موقعیت اونها فرق داشت، درکل همه انجمنها از اونها میترسیدند پس در هر حال بیشتر اعتبار کارهاشون به خودشون تعلق میگرفت اما بازم هیچ کاری نکرده بودن.
در کل همشون یه مشت عوضی اعصاب خرد کن بودن.
«خب این اتفاقیه که افتاده.»
[میدونی باید چیکار کنی مگه نه؟]
[تو اینجور مواقع.](ارتا)
«معلومه.»
اون اتلات رو بالای سرش برد و بازوش رو با مهارت قدرت ابر انسانی تقویت کرد، سپس هیولایی که به نظرش قویترین میومد و شوالیههای آهنین به سختی اونو عقب میروندند رو گرفت و پرتاب کرد.
[شما۹۷۶ .۸۷۸تا تجربه کسب کردید.}
{شما سوابق اسپایک کتورا سطح۹۶را بدست آوردید.}
«چی شد؟»
«کی، کی هیولایی رو که ما میخواستیم شکار کنیم کشت؟»
ایل هان بیتوجه به تعجب شوالیههای آهنین نیزههاشو پرتاب کرد و هیولاهایی که روبه روی اونها بود رو هدف قرار میداد، سر، گردن، قلب هربار چهار یا پنج تا از نقاط حیاتی هیولای رده دومی رو بهم میدوخت.
«چه کوفتی؟»
«این سوسانوئه، آهای این هیولاها شکار ماست.»
شوالیهها عصبانی شده بودن اما ایل هان بیتوجه به اونا به پرتاب نیزههاش ادامه داد تا زمانی که تمام هیولاهای میدان نبرد توی کیف ذخیرهاش بود.
«کثافت، فک کردی چون بهت میگن سوسانو تمام دنیا ارث باباته؟»
«آهای میشنوی چی میگم؟ ما پیدات میکنیم و پوستت رو میکنیم!»
اون بدون اهمیت دادن به عربده کشیدن اونها به پرتاب نیزههاش ادامه داد تا اینکه دیگه هیچ هیولای رده دومی باقی نموند، سپس قدری خودش رو کش داد و گفت:
«چه شانسی.»
[تو واقعا تو این کارا تبحر داری، انگار شیطانی چیزی هستی.]
[خب اینم یکی از جذابیتهای ایل هان منه.](لیتا)
اعضا و رهبر انجمن شوالیههای آهنین داشتن تو سر تا سر میدان فریاد میزدند که هر طور شده یو ایل هان رو پیدا میکنن و میکشن اما شخص مورد نظر اونها داشت به سمت ناحیهی دیگهای میرفت و ارتش سوسانو هم به دنبال شون راه افتاده بود.
«همونطور که از جناب سوسانو انتظار میرفت ایشون هیچ وقت عقب نمیکشن.»
«بهتر نیست اون احمقای بدرد نخورو بفرستیم خونشون؟»
«روباههای کثافت میخواستن با قربانی کردن زندگی بقیه به شهرت برسن؟ باید بفرستنشون به همون جهنمی که ازش اومدن.»
مردمی که برای محافظت از خونه و وطنشون میجنگیدن داشتن به شوالیههای انگلیسی توهین میکردن، درسته که تعدادی هم قصد داشتن از این موقعیت برای ارتقای رتبه و اعتبارشون استفاده کنن اما اولویت اونها در واقع نجات جون مردم بود به همین دلیل در حال حاضر انجمن شوالیهها کاملا شایسته توهینهایی که بهشون میشد بودن.
«لعنت بهشون!»
«رئیس باید جامونو رو عوض کنیم اینجا هیچی نسبیمون نمیشه.»
«درسته، باید حرکت کنیم، بجنبید.»
رهبر انجمن شوالیههای آهنین مایکل اسمیث سان در حالی که دندون هاشو بهم میسایید اینطور به یکی از اعضاشون جواب داد، حالا که همه درحال نفرین کردن اونها بودن چارهای جز عقب کشیدن نداشت.
با این حال هنوز هیولاهای زیادی تو ناحیه چیبا بود، هنوز کلی فرصت داشتن.
«بیاید موقعیتمون رو عوض کنیم فقط نباید بریم همون جایی که اون یارو سوسانو میره، دنبال انجمنهای کوچیکی باشید که میخوان به ما ملحق بشن با این اوضاع کاری از پیش نمیبریم.»
«متوجه شدم.»
«انجمنهای کوچیک رو جمع کن ما بهشون یه مرگ افتخار آمیز میدیم و در ازاش ما زنده میمونیم و قدرتمون رو بیشتر میکنیم.»
«البته رئیس»
مایکل مثل روباهی در پوست انسان حرف میزد اما از اونجایی که زیر دستانش یه مشت هرزه بودن مشکلی نبود، وقتی که زیر دستانش رفته بودن اون درحالی که دندون هاشو رو بهم میسایید گفت:
«سوسانو، قبرت رو خودم میکنم.»
ایل هان به چند مورد دیگه مثل شوالیههای آهنین برخورد کرد اما اون بیتوجه به اونها همچنان به پرتاب نیزههاش ادامه میداد و به دنبال اون سطحش هم افزایش پیدا کرد.
{شما به سطح ۴۸ام رسیدید، قدرت و جادو و سلامت یک واحد و چابکی دو واحد افزایش میابد.}
«سرعت افزایش سطحم خیلی کمه.»
{دیگه تویی که تو یه روز۸بار سطحت بیشتر شده نباید این حرف رو بزنی.}
{خیلیها تو چند سالم قدر این یه روز تو افزایش سطح نداشتن.}(لیتا)
«این که زیاد نیست، من حتی درست حسابی نخوابیدم...»
اون درحالی که غرغر میکرد کیف ذخیرهاش رو چک کرد و وقتی دید چند ده هزار هیولا اون توئه تازه فهمید چقدر هیولا شکار کرده.
«هی چرا فضاش رو زیاد نکردید؟»
[ما هرچقدر که میشد فضاش رو بیشتر کردیم فقط موقع تبدیل وزن حواست رو جمع کن ممکنه شونهات بشکنه.]
[فک کنم چند روز طول بکشه تا همش رو تخلیه کنی.]
قطعا قضیه قرار نبود فقط با شکستن شونه تموم بشه وقتی که وزن دهها هزار هیولا رو تو کیف ذخیرهاش داشت.
هرچند این به این معنی بود که با تبدیل وزن به تانک میتونست به راحتی هر دشمنی رو له کنه،البته برای این کار کنترل خیلی دقیقی نیاز بود چیزی که یو ایل هان درش استاد بود.
[چه فکر ترسناکی.]
[من که حس خوبی دارم، اون منو یاد روزهای پر شور و شوق جوونیم میندازه.]
[لیتا همش تقصیر توئه که اون اینطور شده.]
یو ایل هان با دیدن ارتا که یقهی لیتا رو گرفته بود و تکونش میداد خندید، گرچه از نظر منطقی انجام این تکنیک ممکن بود اما قرار نبود تا وقتی که مجبور بشه ازش استفاده کنه.
هرچند مثل همیشه فجایع قرار بود خیلی سریعتر از انتظارات اون سر برسه.
«به نظر هیولاهای اینجا پاکسازی شدن.»
«هنوز تو ناحیه شمالی کلی هیولا هست، بریم همون جا.»
«افراد حرکت کنید.»
انجمن خدای صاعقه تاکتیکهای حملهشون رو ارتقا داده بودن و با پاکسازی ذره ذرهی هیولاها برای خودشون بین تمام انجمنها اسمی بهم زده بودن.
رئیس انجمن کانگ میرا تمام بطری اکسیر مانایی که به قیمت هنگفتی خریده بود رو تموم کرد.
«دلم یه جنگ پرهیجانتر میخواد!»
«میرا دوباره اونطور شد، رفت رو حالت دختر رواااااانی.»
«بهت نشون میدم یه دختر روانی واقعی چه جوریه یونا.»
نگاه چشمای کانگ میرا به سردی یخ شده بود اما تصمیم گرفت تمرکزش رو بزاره رو جنگ، حساب نایونا رو بعدا میرسید، یکی از اعضای انجمن صداش زد.
«رئیس یه چیزی داره از اسمون میوفته.»
«چی هست؟ یه هیولا؟»
«نه اونجا یه مکعب داره از اسمون میوفته، هالهاش هم خیییییلی عجیبه، هان یکی دیگه؟!»
تاپ،تاپ،تاپ
سه تا مکعب از اسمون در نزدیکی اونها سقوط کرد، کانگ میرا و بقیه اعضا نمیدونستن این چیه اما فرشتهی نگهبان نایونا، فیتا میدونست.
[یه تلهی ویرانگر...؟]
فیتا با حیرت اینو گفت، نایونا برگشت و با لحن سوالی گفت هان؟ اما...
فیتا جوابش رو نداد و جیغ کشید:
[همه فرار کنید، ازین جا فاصله بگیرید!](فیتا)
اما دیگه دیر شده بود، سه تلهی نابودی تقریبا همزمان سقوط کردند، موج عظیمی از مانا از نزدیکی اونها فوران کرد و گروه رو با موجی از مانا پوشوند.
هیچ هیولایی تو این ناحیه نمیتونست در برابر اون وسوسه مقاومت کنه، هیولاهای روی زمین، توی آسمان تو یه جا جمع شدن و زمین طوری شروع به لرزیدن کرد که انگار زلزلهی عظیمی اتفاق افتاده بود.
تمام مردمی که تو میدان جنگ بودن شوکه شدن، بزرگترین کابوس اونها اتفاق افتاده بود، با اینکه هنوز اون ناحیه از سیاه چال پوشیده شده بود.
در مرکز شهر توکیو که پوشیده در امواج سیاهچال بود.
طغیان آغاز شده بود...
کتابهای تصادفی

