همه به غیر من بازگشته هستن
قسمت: 100
فصل ۹۹: تو، من، غریبهها - ۱۹
«این الان تعریف بود یا توهین. صبر کن، نه، توهینه، درسته؟»
[تو بینهایت مغروری و به همون اندازه قدرت داری. حتی از تنهایی لذت میبری، پس اگر اژدها نیستی، چی هستی؟]
واقعا توهین بود!
[میفهمم. حالا که اینطور میگی، ما با ایدهی تو همراهی میکنیم. اما، در نهایت در یه مکان مشترک مبارزه خواهیم کرد. نژاد اژدهایی که دستورات ارتش شیاطین نابودگر رو دریافت کردن هم شروع به تجمع میکنن.]
ایلهان هم به همین موضوع فکر میکرد. رفتن به تنهایی در برابر صدها اژدها شبیه به تلاش برای شکستن یک صخره با تخم مرغ بود.
بدین ترتیب، مجبور شد با استفاده از تاکتیک ضربه و فرار، تعداد آنها را تا حد ممکن کاهش دهد و فقط وقتی احساس کرد این کار به تنهایی غیرممکن است، تصمیم گرفت با اژدهایان متعلق به باغ غروب همکاری کند.
«باشه، اون موقع، من دنبالتون میکنم.»
[در آخر.]
درست زمانی که ایلهان چند سنگ جادویی رده سوم را بیرون آورد و از رِتا خواست که سازند را فعال کند، اژدها دوباره به حرف آمد:
[اسم من لسیناست. میشه اسمتو بگی؟]
«ایلهان.»
[ایلهان. اسم خوبیه عالیه.]
به نظر میرسید لسینا حرف بیشتری برای زدن داشته باشد، اما رِتا ساختار را فعال کرد.
ایلهان بدون اینکه به عقب نگاه کند دستور انتقال را داد.
... و هنگامی که با یک اژدهای متحد دیگر ملاقات کرد، دوباره ساختار را فعال کرد.
«لعنتی، نمیشه موقع فعال کردن ساختار متحدان رو فیلتر کنی!؟»
[تو دنیا رو زیاد دست بالا گرفتی، ایلهان.]
[آم، بعدی اینطور نمیشه! فورا فعالش میکنم!]
با این حال، بعد از استفاده بیش از بیست سنگ جادویی دیگر توانست به یک اژدهای غیر متحد ضربه بزند، و این آخرین اژدهایی بود که به تنهایی حرکت میکرد.
[قتل رده چهارم ۹۵۸/۱۰۰۰]
«۴۲ تای دیگه.»
در حال جمع آوری جسد اژدها، ایلهان یک خونجوش را گاز گرفت.
«بنابراین از این به بعد، کلی در مقابل یکی میشه.»
مقدار بسیار زیاد خونجوش به ۵۰ لیتر کاهش یافته بود. پس از پیشرفت هنرهای نیزهای، تعداد سپرها در حال حاضر تنها به ۲۰۰ عدد میرسید. البته بقیه وسایلش رو به راه بودند چون هر از چند گاهی آنها را تعمیر میکرد......
[قصد داری ساعت شنی ابدیت رو فعال کنی، ایلهان؟]
ایلهان جدی به این موضوع فکر کرد، اما در نهایت سرش را تکان داد.
«نه، اگر الان ازش استفاده کنم پشیمون میشم.»
[پس، تو هم همینطور فکر میکنی.]
«رِتا، بریم اژدهایانی با تهداد کمتر رو نابود کنیم.»
[متوجهم. گروه ۵ نفری کمترینه.]
«این بهترین چیزیه که داریم؟»
[آره.]
پس نمیتوانست تغییری در آن ایجاد کند. پاسخ قاطع او باعث شد که ایلهان در حالی که به رِتا اصرار میکرد، با درماندگی نیزه را بگیرد.
«پس بریم. بیایید به طرز حیرت آوری رنج بکشیم.»
رِتا ساختار را فعال کرد. ایلهان که به احساس فعال شدن ساختار عادت کرده بود، پلک زد و به جزیرهای رسید که اطراف آن را دریا احاطه کرده بود. نزدیک ساحل هم بود.
«فکر کنم این مکان جاییه که در طول زندگیم هرگز کاری با من نخواهد داشت.»
در حالی که سرش را بلند میکرد، خورشید به شدت میدرخشید. هیچ ابری وجود نداشت؛ و دریا نوری به رنگ یاقوت کبود ساطع میکرد، انگار همه برای اضافه کاری به رویش میخندیدند. هالهی پروانههای اجتماعی که در این مکان سرازیر شده بود باعث شد ایلهان کمی عقب بکشد.
این مایه تسلی بود که این جهان محکوم به فنا بود و مردمی نداشت.
ارتا که دربرابر از دست دادن انرژی ایلهان مات شده بود پرسید:
[و چه مکانی به تو ربطی داره؟]
«ساحل نیست، اما اگه یکم جلوتر بریم، من موبی دیک رو توی دریاها کشتم.»
[اون موبی دیک لعنتی!]
[اژدهایان توی هوان!]
«آه، بله.»
وقتی به زمین برگشتم باید به ساحل برم! تنهايي! - ایلهان نیزه خود را بالا گرفت. اژدهایی را یافت که با بالهای بزرگش پرواز میکرد و با تمام قدرت پرید.
تصویر او که صدها متر، نزدیک به یک کیلومتر، به آسمان پرتاب میشد، بسیار تماشایی بود.
در اواسط راه، چیزی را حس کرد که مانند جادوی خطر مانعش میشد، اما جادوی خطر نصب شده توسط کسی در سطح اژدها نمیتوانست ایلهان را تشخیص دهد، بنابراین مهم نبود.
[کی دستگیر میشه؟]
[خیلی زود. حالا که اژدهایان تنها مردن، اگر قصد فرار نداشته باشه، چارهای بجز پیدا کردن ما نداره.]
[لعنت به اون انسان بیپروا.]
اژدهایان گروه بندی شده واقعاً به نوعی متفاوت بودند. گویا پرواز میکردند تا برای ایلهان که یک انسان بود، محیط نامناسبی ایجاد کنند.
با این حال، همیشه چنین افرادی وجود داشتند.
[از این وضعیت خسته شدم. لعنتی داریم چیکار میکنیم؟ چطور قوی ترینهای این دنیا، ما اژدهایان، باید از یه انسان بترسیم!]
[کالیانا!]
[من میرم این اطراف دور بزنم! همین الان انجامش میدم، خیلی بیشتر این اطراف گشت میزنم!]
یکی از اژدهایان ناگهان با سرعت زیاد فرود آمد و به داخل دریا شیرجه زد!
ایلهان با نگاهش آن را دنبال کرد، طبیعتاً نیزه را به سوی آن نشانه گرفت و پرتاب کرد.
البته با انتقال وزن.
[ضربه کاری!]
[کااااا!]
دریای یاقوت کبود به دلیل خون اژدها به رنگ سرخ درآمد.
هنگامی که بدن ایلهان ظاهر شد، جادوی خطر که در نهایت ایلهان را تشخیص داد، صدای گوش خراشی از خود در آورد.
[ا، انسان!؟]
[مراقب باشین، ما نمیتونیم تواناییهای پنهانش رو دست کم بگیریم!]
اژدهایان بعد از اینکه متوجه ایلهان شدند، همه جادو شلیک کردند. تنوع بسیار زیادی وجود داشت، از جمله جادوی آسیب فیزیکی تا جادویی که باید ایلهان را در جای خود نگه میداشت!
البته ایلهان انتظار داشت که اژدهایان همگی به یکباره حمله کنند، پس به محض اینکه خود را ظاهر کرد دوباره پرید و به سمت پایین شیرجه زد. هدف او اژدهایی بود که نیزه را در بدنش فرو کرده بود!
چند جادو او را از پشت تعقیب کردند، اما او در حالی که به زره و عنوان خود اعتقاد داشت آنها را نادیده گرفت. چیزی که اکنون برای او مهم بود این بود که تعداد اژدهایان را تا حد امکان کاهش دهد.
[به حمله کردن ادامه بدید!]
[کالیانا، حرکت کن!]
[لعنتی، کالیانا توی شوک رفته!]
[یه شوک فقط به این خاطر که اجازه دادیم یه انسان برامون کمین کنه؟ ضعیف......!]
بعد از اینکه متوجه شدند جادوی آنها به درستی انسان را نمیکشد، اژدهایان به سرعت حرکت کردند.
یکی مسیر سقوط ایلهان را پیشبینی کرد و سعی کرد با استفاده از جادوی انتقال فضایی در فواصل کوتاه، ایلهان را مسدود کند، در حالی که دیگری برای حمله به او دهها ساختار جادویی در اطراف آن ایجاد کرد و حتی یکی دهانش را باز کرد تا او را کامل ببلعد.
در واقع، تعداد بیشماری قتلهای گروهی در آن فرآیند اتفاق افتاد.
[به کی حمله میکنی ح&رو&مز&اده!]
[چون تو خیلی ناگهانی ظاهر شدی، نتونستم اون انسانو بکشم! لعنتی!]
«این بچهها کار گروهی وحشتناکی دارن.»
در میان توهینها و جادوهای بیشمار، ایلهان موفق شد دوباره خود را پنهان کند. این حتی ساده تر از مبارزهی یک در برابر یک با اژدهایان به نظر میرسید!
با خیال راحت به دریا فرود آمد و نیزه را با استفاده از جمع آوری از راه دور به دست گرفت.
اژدهایی که تازه به خودش آمده بود سرش را تکان داد، ایلهان دوباره نیزه خون آلود را در محل زخم فرو کرد!
[ضربه کاری!]
[مهارت، ضربه کاری، به سطح ۴۰ تبدیل شد. هنگامی که ضربه کاری رخ میدهد، قدرت حمله بیشتر میشود.]
[کیاااااااک!]
فریاد اژدها در آسمان طنین انداز شد. گرفتن دو ضربه کاری با نیزه مخصوص کشتن اژدها چطور میتوانست خوب باشد؟
[ککک کاااااااااااا!]
در حالی که از درد خود میپیچید، فریاد زد، اژدهایانی که به کالیانای مجروح از پایین نگاه میکردند، احساس وحشت کردند.
ایلهان، کسی بود که حرکات اژدهایان را پیش بینی میکرد، پس از اصابت جادوی اژدها نمیمیرد، از اکثر جادوها جاخالی میداد و حتی خود را به راحتی در میان آنها پنهان میکرد.
[اون، واقعاً......]
[داره مارو شکار میکنه.]
ایلهان نیزه خود را چرخاند و وزنش را جابجا کرد، اژدها به همین راحتی مرد.
در واقع، او دو بار با استفاده از پرتاب نیزه حمله کرده بود، اما هیچ راهی وجود نداشت که اژدهایان این را بدانند زیرا راز مهارت را نمیدانستند.
[شما ۱,۰۲۲,۹۴۸,۳۰۵ تجربه کسب کردید.]
[کشتن رده چهارم ۹۵۹/۱۰۰۰]
ایلهان زمزمه کرد: «۴۱تا باقی مونده.» سپس، قبل از اینکه پوزخند بزند، به اژدهایانی که او را از هوا تماشا میکردند، نگاه کرد.
به نظر میرسید از نظر روحی دست بالا را داشته باشد.
[انسان......]
[لعنتی بهش حمله کن! میخواد تعداد بیشتری از متحدانمون رو بکشه!]
«خب، ببینیم آخرش کی میمیره!»
البته اگر اوضاع بد به نظر میرسید فرار میکرد، اما این را نگفت و بعد از اینکه جسد اژدها را جمع کرد پرید!
کتابهای تصادفی

