همه به غیر من بازگشته هستن
قسمت: 128
فصل ۱۲۷
ایلهان احساسات پیچیدهای داشت، اما همانطور که قبلاً در مورد آن صحبت کرده بودند، بدون تردید مهارت را فعال کرد. مهارت حکمران، بسیار سادهتر از قرارداد بود و قبل از ناپدید شدن، علامت عجیبی بر گردن یومیر شکل گرفت.
[اژدها، یومیر، تابع شما شد. رشد یومیر تسریع میشود. میتوانید وضعیت یومیر را مشاهده کنید.]
«بابا چیکار کردی؟»
«برات قلاده گذاشتم.»
«آره!»
ایلهان سعی میکرد نسبت به یومیر بداخلاق باشد، اما یومیر چه میدانست چه اهمیتی نمیداد یا دوستش داشت، فقط با لبخند جواب میداد و گوشت را در حالی که سس را روی صورتش پخش میکرد میخورد.
«بیشتر.»
«آره، درسته، کل موجودیمو خالی کن.»
این بچه هنگام غذا خوردن هالهی آرامی داشت، بنابراین ایلهان هر بار گوشت را به واحدهای ۱۰ کیلوگرمی بیرون میآورد.
آتش ابدی با خم شدن به سمت بیرون کوره زندگی ایلهان را آسان میکرد و یومیر با تماشای ایلهان که آتش را مانند بخشی از بدن خود شکل میداد، کف زد.
«بابا شگفت انگیزه!»
«شکمت شگفت انگیزتره.»
در حالی که یومیر مشغول غذا خوردن بود، ایلهان پنجره وضعیت یومیر را روی قرنیه چشمش چک کرد.
[یومیر]
[بچه اژدها سطح ۱]
[عنوان - غسل داده شده توسط شعله ابدیت (افزایش ۱۳۰ درصدی مقاومت در برابر آتش، جذب بخشی از حملات آتشین)، تولد آشوب (۷۰ درصد افزایش مقاومت در برابر بیماری)]
[قدرت - ۴۸ چابکی - ۳۲ سلامتی - ۲۹ جادو - ۶۴]
[مهارتهای فعال – پنهانکاری سطح ۱، جادو باد رده متوسط سطح ۱، قدرت ابرانسانی سطح ۱]
[مهارتهای خودکار - حکومت بر مانا سطح ۱، بازیابی خون اژدها سطح ۱، مبارزه با تسلط سطح ۱، زبان سطح ۱، استراحت سطح ۱، ضربه کاری سطح ۱، مقاومت بالا در برابر سم سطح ۱، مقاومت بالا دربرابر نفرین سطح ۱]
«واو.»
-به این میگن استعداد.
این چیزی بود که پنجره وضعیت به او گفت. چگونه میتوانست از بدو تولد این همه چیز مفید داشته باشد!
[ایل هان، تو هم موقع تولد پنهانکاری داشتی؟]
«ببند.»
بله. دنیا ناعادلانه بود حتی اگر کسی به بهشت شکایت میکرد، جوابی نمیگرفت، بنابراین فقط میتوانست تمام تلاش خود را بکند تا با تمام وجودش زندگی کند.
و این بچه که کیلو کیلو گوشت میخورد، شروع فوق العاده سریعی داشت. علاوهبر مهارتهای بالاتر، چندین مهارت در اختیار داشت که ایلهان هرگز در مورد آنها نشنیده بود.
علاوه بر این، آن عناوین ترسناک! حرف لسینا درست بود. آتشی که در بدو تولد به او نفوذ کرد، تأثیر زیادی در قدرتش داشت.
به همان شکل تصمیم گرفت در چه جهتی باید او را بزرگ کند.
«*بورب*.»
بالاخره سیر شد؟ کودک آروغ کوچکی زد، روی زمین افتاد و خوابید. ایلهان فکر اینکه پس از طوفان شبی آرام فرا رسید، احساس کرد انرژیاش تخلیه میشود.
«واقعا خستم.»
[آه، خیلی نازه. چطور میتونه اینقدر بامزه باشه؟]
لیرا که هنوز از نامادری شدن برای کودک دست برنداشته بود، یومیر خفته را با جادو شست و او را در آغو*ش گرفت. سپس به ایلهان نگاه کرد و گفت:
[باید برایش لباس بخریم.]
«وقتی بیرون رفتیم باید این کارو انجام بدیم. خوبه، باید برای الفها هم لباس بخریم......»
در حالی که به یومیر در آغو*ش لیرا نگاه میکرد، قلبش لحظهای به تپش افتاد، اما تا آخر نفهمید چرا اینطور شد.
در حالی که درون موجودی جست و جو میکرد تا این احساس را از بین ببرد، چیزی را پیدا کرد که تا به حال فراموش کرده بود.
«آه، سطل.»
چیزی که ایلهان بیرون آورد، سطل بزرگی بود که بیش از نیمی از کارگاه را به خود اختصاص میداد. سطلی که خون اژدها را به یک الکل گران قیمت به نام نفس تبدیل کرد.
او سرانجام پس از رسیدگی به امپراتوری الفها و سایر مسائل آن را پیدا کرد.
[اون سطل چیه؟ جادویی که ازش احساس میکنم طبیعی نیست.]
«من هم کنجکاوم. اینطوری بود که من اول......»
لحظهای که سطل را لمس کرد، اطلاعات سطل دوباره روی قرنیه چشمش ظاهر شد.
[سطل غول پیکر آغشته به نفس اژدها]
[در نتیجه طنین تقریباً هزار قلب اژدها به همراه مواد ویژهای که سطل از آن ساخته شده بود، سطل به یک آیتم مشابه از اندام های جادویی اژدها تبدیل شد.
هر چیزی که وارد این سطل شود در نتیجه تزریق و گردش قوی مانا دوباره متولد میشود.]
«......»
رعد و برقی در ذهن ایلهان غرید.
[ایلهان؟]
[ایلهان؟]
فرشتگان که عکس العمل عجیب و غریب او را میدیدند، اطلاعات سطل را بررسی کردند و بدین ترتیب لال شدند.
[پس قلبهای اژدها اگه جمع شن اینطور میشن...... نمیدونستم چون هیچوقت جمعشون نکردم......]
[اصلا فرصت جمع کردنشون رو نداشتم...]
ایجاد یک آیتم با روشی غیر از فلزکاری کار بسیار سختی بود. به بیان دقیق، حتی ارتا که در ایجاد این آیتم نقش داشته است، هرگز چنین چیزهایی را تجربه نکرده بود.
اما با این آیتم چه میتوانست بکند؟ توضیحات، عالی بودند، اما در حقیقت یافتن یک کاربرد واقعی بسیار دشوار بود.
قطعاً چیزی وجود داشت، اما حتی دو موجود برتر هم نتوانستند پاسخی بدهند. تنها چیزی که میتوانستند به آن فکر کنند این بود که مقداری آب گرم داخل آن بریزند و یک حمام آرامش بخش داشته باشند. هیچ گنجی بهتر از این برای کسانی که راه مانا را یاد گرفتند، به خصوص کسانی که در جادو آموزش دیدند، وجود نداشت.
با این حال، ایلهان از قبل جواب را میدانست!
ایلهان یک کیسه پلاستیکی ۱۰۰ لیتری حاوی خون اژدها را از موجودی خود بیرون آورد و آن را در بالای سطل پاره کرد. خون داخل سطل ریخت.
[وا، چی کار میکنی!؟]
[اوه، از این طریق، میتونیم یک نوشیدنی الک*لی به نام نفس درست کنیم. این هم ساخت دست ایلهانه و هم من....]
«نه.»
ایلهان حرف او را تکذیب کرد. ارتا با این فکر که از شراکت در کار محروم شده دچار سوءتفاهم شده و چشمهایش پر از ناامیدی شد.
لحظهای بعد، ایلهان گوشت اژدها را بیرون آورد و داخل سطلی که خون اژدها درش بود انداخت!
[ها؟]
[......چی شد....]
ایلهان رو به فرشتگانی که مات و مبهوت صحنه را تماشا میکردند، مانند لحظهای که با موفقیت نهنگ نطفهای را در دریاهای طوفانی شکار کرده بود، فریاد زد.
«این شبیه نفس نیست. این...... این گنجینهایه که افق پخت گوشت هیولا رو گسترش میده!»
رعد و برقی که در ذهن ایل هان غوغا کرده بود، به دلیل مهارت آشپزیاش، حاوی یک دستور پخت جدید بود!
کتابهای تصادفی
