همه به غیر من بازگشته هستن
قسمت: 134
فصل ۱۳۳
آنها از شهر خارج شدند و مستقیم به سمت جایی که ستون نور از آن ساطع میشد، شتافتند. ایلهان حضور چند نفره از مردم را احساس کرد. کانگ میرا گفت که با افراد زیادی تماس گرفت، اما به نظر میرسید نفوذ او چیزی نباشد که بشود مسخره کرد.
«هوم.»
الفها در جمعآوری اطلاعات از طریق بینایی، شنوایی یا بویایی خود مهارت داشتند، زیرا مدت زیادی پنهانی زندگی میکردند. طبیعتاً حواس آنها تقریباً در سطح ایلهان بود.
«پس افراد ماهر اونقدر زیاد نیستن.»
«هرچند بعضیا هستن که فرق چندانی با ما ندارن... اعلیحضرت واقعاً با اونا فرق داره.»
«به زودی میرسیم.»
بلافاصله ساکت شدند و برای دریافت پنهانکاری دور ایلهان جمع شدند.
آنها به محلی رسیدند که ورود غیرنظامیان به آن ممنوع بود. اگر چه زمانی که هیولاها شروع به بیرون آمدن کنند، این اخطار بیمعنی خواهد بود....... ایلهان خندید و با الفها از آن خط گذشت.
هیولاهای زیادی بودند که با قدرت خود، سیاهچالهایی را خلق میکردند، اما بیشتر سیاهچالها از تلههای ویرانگر ساخته شده توسط فرشتگان به وجود میآمد. فرشتگان چون احمق نبودند آن تلههای ویرانگر را در جاهایی پراکنده کردند که انسانها حضور چندانی نداشتند، اما این بار، سیاهچال در مرکز این حادثه و از بخت بد در نزدیکی شهر است.
البته خیلیها به خوبی میدانستند که یک سیاهچال در این نزدیکی است، اما چه به خاطر پول، چه به دلیل سن یا شرایط غیرقابل اجتناب، افراد زیادی بودند که نمیتوانستند خانه خود را ترک کنند و به جای دیگری نقل مکان کنند.
با این حال، از طریق این حادثه، آنها چارهای جز ترک خانههای خود نداشتند، زیرا برخی از پرسنلهای دولتی مشغول تخلیه غیرنظامیان بودند، و برخی نیز آن خانهها را برای همیشه پاکسازی میکردند.
«اصلاً میتونیم نزدیک بشیم؟»
یک صدای آشنا. معلوم شد که مایکل سیمسون، رئیس انجمن شوالیههای فلزی بود. صدای کمی خستهی زنی به این سوال پاسخ داد که متعلق به رئیس انجمن اژدهای جادویی، تاکاگاکی آسوها بود.
«قبلا دروازههای زیادی رو در منطقه کانتو دیدیم که شبیه این بودن. یعنی همون روزی که موج سیاهچال رخ داد. متوجه منظورم هستین، درسته؟»
هیچ احمقی در آن مکان نبود که نفهمد سیاهچال در شرف شکستن بود.
«ورودی هر لحظه ممکنه باز بشه و الان واردش شدن فرقی با خودکشی نداره. هرچند به خاطر احتمال از دست دادن جون خودمون موقع جستوجو مجبور شدیم فرار کنیم، اما حداقل ۳۰ هزار رده دوم و بیشتر از ۲۰۰ رده سوم بودن. چیزی که باید بدونیم اینه که این فقط یه بخش کوچکیه. مبارزه با همچین اعدادی خیلی سخته، نمیتونیم توی محیطی بجنگیم که به نفع اوناست.»
انگلیسی خونسرد و روان. قطعا صدای کانگ میرا بود. در آن هنگام، ایلهان و چهار الف توانستند وارد محوطه وسیعی شوند که انجمنها آن را پاکسازی کرده بودند، اما هیچکس به خاطر پنهانکاری متوجه ورود ایلهان نشد.
«راستش خوبه که با خیال راحتتر بجنگیم... خانم کانگ؟ خیلی خونسردین.»
«در حال حاضر داریم غیرنظامیا رو تخلیه میکنیم. علاوه بر این، اگه تلفات غیرنظامی وجود داشته باشه، حتی اگر یکی از اعضای انجمن خدای صاعقه رو اینجا از دست بدیم، در آینده شاهد فاجعه بزرگتری خواهیم بود. من به عنوان رهبر باید خونسرد باشم.»
او افزود که «البته قصد ندارم اجازه بدم تلفاتی از سمت غیرنظامیان ببینیم.»
کارخانه حاوی صدای سردی بود. مایکل سیمسون هرچقدر هم سرسخت و خودپسند بود، نمیتوانست رفتار مثبتی نسبت به او نداشته باشد. ایلهان میتوانست ببیند کانگ هاجین او را از صحبت بیشتر با کانگ میرا باز میداشت. نایونا مثل همیشه با لبخند در کنارش بود.
«خیلی دلم میخواد الان سوسانو ظاهر بشه.»
اتحاد خط مقدم همه اعضایی بودند که قهرمانی سوسانو را دیدند. طبیعی بود که بعضیها به دنبال سوسانو میگشتند.
«مطمئن نیستم. صادقانه بگم، قبلاً حوادث خیلی زیادی وجود داشت، اما هیچ کدوم به این بزرگی نبودن. با این حال، نتونستیم هیچجا پیداش کنیم، و این یعنی..... یا در دنیای دیگه رفته و مشغول انجام کاریه، یا مرده، نه؟»
«مرگ؟ اون؟ خانم مالاتستا. این کاملا خندهداره.»
«خوشحالم که خندهدار میدونینش. البته شوخی بود. اون کسی نیست که فقط چون یه نفر کشتتش بمیره.»
«سوسانو، هاه.»
پیت که حالا به لطف آیتم میتوانست گفتار انسان را بفهمد، با صدایی کمی هیجان زده رو به ایلهان زمزمه کرد:
«به قول اونا به نظر میرسه که سوسانو قویترین روی زمین باشه. علیرغم این، قویتر از اعلیحضرت نخواهد بود، به نظر میرسه خیلی خوب باشه!»
«اون منم دیگه.»
«همونطور که از اعلیحضرت انتظار میره! شما حتی در بین انسانها هم محترم هستین!»
الفها که در چند روز گذشته تمرینات سختی را گذرانده بودند، همه دهانشان را با چابلوسی باز کردند. اما، ناراحت کننده بود که هیچ کدام از آن حرفها، روی ایلهان تاثیر نگذاشتند.
در آن لحظه، افراد جدیدی وارد محوطهای که قبلاً مملو از جمعیت بود، شدند.
«۱۲۹ نفر از انجمن ضربت اینجان. دروازه هنوز باز نشده، درسته؟»
«۵۸ نفر از انجمن چرخه هم رسیدن. نمیتونستیم یه جا بمونیم چون ونگارد توی کره قرار داره.»
همه حداقل رده دوم بودند. سطح افراد بالاتر حدود ۸۰ میرسید. رئیس انجمن ماگیا میگفت که اتفاقات زیادی روی زمین افتاده، اما از آنجایی که سطح آنها بسیار بالا بود، به نظر میرسید راست میگوید.
«ما پاکسازی رو گسترش میدیم! انجمنهایی که به تازگی وارد شدن لطفا به جایی که راهنماییتون میکنیم برید!..... یونا.»
«اوه آره الان به عموی کوچکترم زنگ میزنم. فقط باید اون مجتمع آپارتمانی رو پاک کنم و تسویه حساب رو گسترش بدم درسته؟»
فقط با تصمیمات کانگ میرا و نایونا، صدها میلیارد وون (صدها میلیون دلار) فوراً از بین رفتند. ایلهان صحنه تخریب ساختمانهای عظیم توسط کاربران توانایی را تماشا کرد و به این نتیجه رسید که فروش سلاح به آنها تصمیم عاقلانهای بوده است.
«مراقب باشین با بقیه درگیری نداشته باشین.»
«بله قربان!»
ایلهان با سفارش الفها موبایلش را در آورد و به کانگ میرا پیام داد.
[من رسیدم.]
کانگ میرا که داشت با دیگران مکالمه میکرد، به نظر میرسید لرزش تلفنش را احساس کرد و آن را بیرون آورد تا بررسیاش کند. بعد از بررسی پیام لبخند، روی لبهای ایلهان ظاهر شد.
«خوبه.»
«چی خوبه میرا؟»
«هوف.»
کانگ میرا با نادیده گرفتن نایونا به تلفنش ضربه زد. تلفن ایلهان زنگ خورد.
[احتمالا وقتی اومدی اینجا خودت دیده باشی ولی سیاهچال به زودی باز میشه. طبق گفتهی فیتا، سیاهچال فوراً با زمین ادغام نمیشه و هیولاها بیانتها از سیاهچال بیرون میان. چیز دیگهای وجود داره که در موردش کنجکاو باشی یا چیزی که بتونیم توش بهت کمک کنیم؟]
چیزی بود. ایلهان لبخند ملایمی زد و یک بار دیگر به موبایلش ضربه زد.
[راهنمایی رو به تو میسپارم و قوی ترین جادوی رعد و برقی که داری رو آماده کنی. وقتی احساس کردی لازمه میتونی شلیک کنی.]
[فهمیدم.]
اگرچه درخواست او ممکن بود کمی عجیب به نظر برسد، کانگ میرا قبل از اینکه کنترل اوضاع را به کانگ هاجین واگذار کند، موافقت کرد و شروع به آماده کردن جادویش کرد. ایلهان با دیدن اینکه نایونای تیز هوش از پهلو او را تقویت کرد، لبخند زد.
«هههه. زنان ساده.»
[نمیتونی این عادتو که مثل شرورا صحبت میکنی درست کنی؟]
سلاحهایی وجود داشتند که وقتی اوقات فراغت خود را در دارو می گذراند، با فکر کردن به نبرد روی زمین ساخته بود. سلاحهای مخصوص ساخته شده با اجساد نژاداژدها که انواع جادو در آنها جاری بود! و با حمایت کانگ میرا یکی از آنها امروز نور را میدید.
ایلهان با فکر کردن به اینکه چه چیزی در شرف وقوع است، نمیتوانست جلوی خندهاش را بگیرد.
ایلهان خود را خدای فاجعه نمیدانست، اما اگر صورتش را در آینه میدید، نمیتوانست این موضوع را انکار کند.
در این لحظه، او واقعاً خدای فاجعه بود.
خدای فاجعهای که نابودی را نه برای انسانها، بلکه به سمت هیولاها به راه میانداخت!
کتابهای تصادفی

