فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

شرور می خواد زنده بمونه

قسمت: 2

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر دوم

{درک کردن.}

رتبه بندی.

منحصربه فردی

توضیحات: توانایی درک کردن چیزها. این ویژگی با مصرف مانا، فعال میشود.

قبل از اینکه تو این دنیا گیر بکنم، من اشتباهی ویژگی {درک کردن} رو به جای {همدردی} یه شخصیت اضافه کردم.

من به عملکرد این مهارت باور داشتم.

نه تنها این، بلکه این ویژگی، یک مهارت رتبه بندی شده‌ی منحصر به فرد بود. رتبه بندی منحصر به فرد تنها در نیمه دوم بازی ظاهر میشد و شخصیتی که من قبلا باهاش بازی کردم، حتی اون رو بدست نیاورد.

«بیا یه آبی به دست و صورتمون بزنیم.»

از روی تخت بلند شدم و به سمت دستشویی رفتم. سپس لباس هامو درآوردم و دوش رو باز کردم.

محیطی تمیز، آب گرم، دوش یا فشار آب خوب. همه این‌ها، چیزهایی محسوب میشدند که من دوست داشتم.

بعد از دوش گرفتن، در رختکن رو باز کردم. این اتاق، بزرگتر از کل آپارتمان من بشمار می‌رفت و داخلش پر از انواع وسایل قیمتی و کت و شلوار بود.

من با اعتماد به غریزه‌ام لباسی انتخاب کردم.

یک پیراهن سفید و یک کت و شلوار سرمه‌ای اشرافی. بعد یک کروات آبی برداشتم، به همراه یک عینک که من رو باهوش تر نشون میداد... در آخر یه اورکت روی لباس هام پوشیدم، به تمام بدنم عطر زدم و تمام موهام رو مرتب بالا دادم.

بعد از انجام دادن این کارها، تو آیینه نگاهی به خودم انداختم.

«....»

در واقع این استایل، برای من تهوع آور بنظر می‌رسید، اما از طرفی زیبا و برازنده‌ی من بود. کاملا با این تیپ، مغرور بنظر می اومدم اما وقار خاصی هم در من دیده میشد.

این احتمالاً کار [فرهنگ ارعاب]، [حس زیبایی شناختی] و [آداب نجیب] هست.

در حقیقت من نمیتونستم چیزی برخلاف آداب معاشرت بگم یا انجام بدم. مهم نبود که چقدر گرسنم میشد من نباید فقط به میل خودم غذا میخورم، نباید غر میزدم و همیشه میبایست وقار و فرهنگ خودم رو حفظ میکردم.

به این ترتیب، انجام دادن این کار ها برای من بسیار طبیعی شد. به شکلی که انگار شخصیت من کاملا تغییر کرده، و این رفتار های ناکارآمد مثل نفس کشیدن، برام راحت و عادی شده بود.

حتی به محض اینکه شاهد این رفتار های خارج از نزاکت و ساده قرار میگیرم، احساس تحقیر و اهانت در من برانگیخته میشه.

«نمیزارم وجودم توسط این شخص بلعیده بشه.»

این کاراکتر، ویژگی های زیادی داشت، به خصوص در دسته ``شخصیت``.

چیز هایی که در لاگ سیستم در حال حاضر نوشته شده بودند شامل: «مبادی اداب» «نخبه گرا» «میسوفوبیا» «معتبر» و غیره.

این ویژگی های شخصیتی قطعاً به من منتقل شده.

به همین خاطر بود که الزام برای برگزاری اون سخنرانی، برای من بسیار طبیعی بنظر می‌رسید. من یک اشراف زاده برجسته و نجیب هستم.... چه مزخرفاتی...

«ووجین.»

من دوباره به مرد خوش تیپ تو آینه نگاه کردم.

«کیم ووجین‌.»

من خودم رو نمیبازم.

اسم من متشکل از دو حرف بود ``وو`` به معنی خانه و ``جین`` به معنی حقیقی.

یک مرد کره‌ای سالم، قدبلند و خوشتیپ، با زبانی عینی اما با استفاده از کلمات دیگران. یک بازنده....!

یک رقت انگیز، بدبخت...

این منم!

شتلق!!

سیلی‌ای به صورتم زدم و از در بیرون رفتم.

******

تق تق، تق تق

صدای واضح و منظم قدم ها به گوشم می‌رسید. پاهایی بلند که به آرامی حرکت می‌کردند.

در واقع، یک راه رفتن ظریف و منظم.

کنار ماشینی که در حیاط پارک شده بود ایستادم و سبک قدیمی اون رو تحسین کردم.

«روز بخیر قربان.»

خودرویی با طرح آنتیک که تنها در دوران مدرن فوردیسم پیدا میشد. این مدل ماشین، نماد ثروت در این جهان بود.*۵

«من دارم میرم بیرون.»

«متوجه شدم.»

همونطور که متصدی در رو برام باز کرد و روی صندلی عقب ماشین نشستم، یک پسر کوچیک رو دیدم که کنار صندلی من نشسته بود.

«...؟؟؟؟؟»

زیر شنلی که بالا کشیده بود، تونستم چهره بامزه اما سختش رو ببینم.

«پروفسور خفن!! روز خوبی داشته باشی!! موفق باشین!!!؟.»

اون هیجان زده صحبت کرد و یک چیزی رو توی دست من گذاشت. اونها یک سری اسناد بودند.

«......تو یه جادوگری؟»

«ببخشید؟ آه بله!!! الان سه سالی میشه که زیر نظر پروفسور کار میکنم....»

«داشتم شوخی میکردم.»

من خندیدم و به اسناد نگاهی انداختم.

در ابتدا فکر کردم که این برگه ها مربوط به سخنرانی هستن، اما در حقیقت یک متن دست نویس بود. این دست نویسی به شمار می‌رفت که شامل هر موضوعی از ابتدا تا پایان سخنرانی بود.

در واقع، چطور دکولین خودش رو برای سخنرانی آماده می‌کرد؟

ویژگی ای که در حال حاضر میخواستم، نبوغ، یا شگفت انگیز بودن، نبود؛ بلکه من به استعداد جادویی متوسط نیاز داشتم. به همین دلیل من محتاج این دست نویس بودم.

«خسته نباشی.»

«ببخشید؟»

با اینحال وقتی که به جادوگر گفتم که کارش خوبه، خجالت کشید.

در حقیقت، این تعریف کردن از جادوگر باعث شد، که یه احساس عجیبی رو داخل شکمم لمس کنم. این یک سرایت "شخصیت" آشکار بود، اما من باید بر اون غلبه می کردم.

چشمامو بستم و ادامه دادم:«کارت خوب بود. تا میرسیم اونجا یکم استراحت کن.»

«بله، بله متوجه شدم آقا!!»

جادوگر که سرش پایین بود، مثل جسد ساکت شد. دهانش از زیر شنل معلوم شده بود و لبخندی روش نشسته، به نظر می‌رسه که اون از تعریف خوشحال شده.

«.....»

من دست نویسی که در دست داشتم رو خوندم. احساس کردم که کاغذ ها کثیف هستن، دفعه بعد دستکش هامو دستم میکردم..... نه نه نه.

حالا اجازه بدین که پیش بریم.

من تنظیمات بازی رو تا حدودی میدونستم، اما به لطف ویژگی ``درک کردن``، به سرعت کامل دست نویس رو فهمیدم.

از شروع آماده شدن برای سخنرانی حدود سی دقیقه می‌گذشت.

«...؟؟؟»

مناظر جالبی از بیرون پنجره ماشین ظاهر شدن.

من ناخودآگاه به اونها نگاه کردم. به دنبالش، حتی لبخندی روی لب هام نشست.

-نور آفتاب عصرگاهی به همه جا می‌تابید و همه جارو روشن میکرد.

جاده ای که اطراف اون رو گل ها و درختان درخشان و مرتعش فرا گرفته بود، به ورودی‌ای منتهی می شد که مجسمه اولین امپراتور در اون قرار داشت.

ساختمان های زیادی وجود داشت که زمین وسیع رو پر کرده بودن و پرتوهای نور نرمی از آسمون، به آرامی روی اونها فرود می اومد.

به طور کلی به اون "دانشگاه امپراتوری" می گفتن.

اینجا محل کار دکولین بود.

هر چیزی که تو مانتیور می‌دیدم و تو چشمام انعکاس پیدا میکرد، حالا چیزی واقعی تر از طرحی سه بعدی بود. اینها همه، نتیجه طراحی های من محسوب میشدند.

یادداشت مترجم:

*۱یک نیروی ماوراء طبیعی غیرشخصی است که می تواند منتقل شود یا به ارث برسد.

۲۳ (به انگلیسی: Lucid Dream) به رؤیایی اطلاق می‌شود که در آن رؤیابین از این واقعیت که در حال رؤیا دیدن است، آگاهی دارد.

واقعیت مجازی (به انگلیسی: Virtual Reality ) به اختصار وی‌آر (VR)، نوعی تجربه شبیه‌سازی شده است که کاملاً مشابه یا متفاوت از دنیای واقعی است. کاربردهای واقعیت مجازی زیاد است و شامل سرگرمی (مثلاً بازی‌های ویدیویی)، آموزش (مثلاً آموزش پزشکی یا نظامی) و تجارت (مثلاً جلسات مجازی) می شود.

۴* مترجم انگلیسی هم نمیدونست که منظور نویسنده چیه

*۵فوردیسم که بین دهه‌های ۱۹۴۰ و ۱۹۷۰ در اروپای غربی و عمدتاً در آمریکای شمالی رایج بود.

کتاب‌های تصادفی