فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

شرور می خواد زنده بمونه

قسمت: 4

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر چهارم

حالا تالار کنفرانس پر از دانش آموزان عمومی، شوالیه ها و دانشجویان مشتاقی بود که جادوگر محسوب نمیشدند، بنابراین موضوع خارج از حیطه اونها قرار می‌گرفت.

«خیر، بستگی به این داره که مانا رو روی کدوم قسمت از بدن خودتون قرار بدین.»

بعد از اتمام حرفم، دایره های جادویی ناپدید شدند و تصویری از آناتومی انسان، جای اون رو گرفت. توده آبی رنگی از مانا، قسمت های سر، قلب و شکم رو پر کرده بود.

«اول از همه، سر هست. به عبارت دیگه، مغز. تصور یک تکنیک تو مغز شما کار آسانی محسوب میشه، البته که میشه خطوط و دایره های پیچیده تری پیاده سازی کرد. به همین دلیل، جادوگران معمولی مانای خودشون رو توی سرشون نگه میدارن.»

شاید این شخص هم در سر خودش مانا داشت.

به صورت عددی۳۳۷۵.

این مقدار اونقدر ها هم بد محسوب نمیشد. من برخی از کاراکتر های اسم دار رو دیدم که مانای اولیه‌شون چیزی در حدود ۳۰.۰۰۰ بود‌.

«بعدی قلب هست. قلب جایی هست که خون ازش پمپاژ میشه. بنابراین مانایی که توی قلب ذخیره میشه، راحت تر توی بدن پخش میشه. با اینحال، نگه داشتنش در یک مکان، کار دشواری به شمار میاد. به همین خاطر، قلب جای بهتری برای شوالیه ها نسبت به جادوگران هست تا مانارو درش نگه دارن.»

من به آرومی و راحت حرف زدم تا همه بتونند محتوای دست نوشته رو درک کنند.

من احتمالاً نحوه سخنرانی رو از طریق ویژگی "درک" به خوبی متوجه شده‌ام.

«آخری هم شکم هست. به عبارت دیگه قسمت پایین در شکم. در این قسمت، بیرون و درون اغلب باهم مخلوط میشن. بنابراین استفاده ازش به عنوان یک شوالیه یا جادوگر و یا حتی انسان ساده، چیزی فراگیر و عادی بشمار میاد......»

بعد از تموم کردن این قسمت، نگاهی به ساعتم انداختم. چهل دقیقه گذشته بود.

«...چیزی که من می‌خوام بگم، درکش خیلی راحته. البته که تلاش، بسیار چیز مهم و ارزشمندی محسوب میشه، اما اگه شما به اندازه کافی استعداد نداشته باشین، باید کارایی رو در نظر بگیرین. استعداد به همه داده نمیشه، به همین دلیل، بیشتر شما نیازه که انتخاب کنید و تمرکزتون رو روش بزارید.»

با خوندن این خط، تقریبا خندیدم.

اما اگه شما به اندازه کافی استعداد نداشته باشین، باید کارایی رو در نظر بگیرین. استعداد به همه داده نمیشه، به همین دلیل، بیشتر نیازه که انتخاب کنید و تمرکزتون رو روش بزارید.

این توصیه فوق العاده ای، برای دکولین در حال حاضر بشمار می‌رفت.

«و.....»

بالاخره به انتهای دست نوشته رسیدم. اما پاراگراف آخر کمی مبهم بود.

با خودم فکر کردم که آیا باید اون جمله رو بگم یا نه؟ نمیدونستم. ولی چون تو اونجا نوشته شده بود حتما میبایست خونده میشد‌.

«در آخر، کسی سوالی داره؟»

سکوت حکم فرما بود و کسی چیزی نگفت.

خوبه.

«اگه کسی سوالی نداره، پس....»

وقتی که میخواستم با خیال راحت از اینکه کسی سوالی نداشت بچرخم، یک نفر دستش رو بالا برد و از روی صندلی بلند شد.

«پروفسور دکولین. دیشب یه جادوی مرموز تو خوابگاه جادوگران پیدا شد. همچنین باور بر اینه که یه کار شیطانی هست، پس اگه پروفسور دکولین که گفته میشه یه نابغه در تفاسیر دایره های جادویی هست، می‌تونه.....»

«تو عضو برج دانشگاهی هستی؟ بهتر نیست که ادب رو رعایت کنیم و اول اسم و نسبت خودمون رو بگیم؟»

من خیلی سریع این حرف رو زدم. از درون عجله داشتم اما اونچه که از بیرون نشان دادم ظرافت محض بود. البته به طور غریزی اشرافی صحبت کردم.

«چی؟ اوه، اسم من...»

«دیگه خیلی دیره. من سوال بچه های بی ادب رو جواب نمیدم.»

«اه....»

قسمت پایینی صورت جادوگری که لباس بلند به تن داشت قرمز شد.

متاسفم، اما کاری از دست من برنمیاد. مصرف مانا برای ویژگی``درک کردن`` بسیار زیاد بود و من رو میترسوند.

{مانا:۲۰۰۵/۳۳۷۵}

به اندازه ۱۳۰۰ امتیاز در یک زمان است.

برای تفاسیر دایره های جدید به مانای بیشتری نیاز بود، و من هم نمی‌خواستم زیاده روی کنم. احساس میکردم سرم هم کمی گیج می‌ره.

«به پایان سخنرانی رسیدیم.»

پوووف پووف

در میان تمسخر و بدبینی که از اون جادوگر دریافت کردم، مشغول به مرتب کردن آستین های ژولیده‌ام شدم.

این ترتیب حفظ ژست ها مثل نفس کشیدن، برای من عادی به شمار می‌رفت.

«اما هنوز!!!! »

وقتی که چرخیدم، یه صدای بلندی به گوشم خورد. من قدم هام رو متوقف کردم، و سرم رو چرخوندم تا به پشت سرم نگاهی بندازم.

جادوگر زن نا شناخته ای که هنوز ایستاده بود، در هوا شناور شد و با مانا، یک دایره جادویی رسم کرد.

«حتی برج هم از تفسیرش امتناع کرد و طوری کنارش گذاشت که انگار فقط یه شایعه بودش! پروفسور دکولین که یه نخبه هست، من فکر میکنم که شما بتونید این خطوط رو بلافاصله تشخیص بدین...»

«.....»

به اون جادوگر پیگیر نگاهی انداختم.

چطور جرات میکرد که به دکولین انقدر سخت بگیره؟ تعجب میکنم که آیا شخصیتی مثل اون اصلا تو بازی وجود داشت، اما دایره های جادویی، نظرم رو جلب کردند. اونها واقعا کمی عجیب بنظر می‌رسیدند.

نمیشد یک دایره جادویی عادی رو فقط با یک خط مستقیم، منحنی یا با قوس های مختلف تعریف کرد، به کل بیشتر شبیه به ده ها انگل زنده بودند، که به طور تصادفی درهم تنیده میشدند.

لحظه ای که من به دایره جادویی نگاه انداختم، صرف نظر از قصد من``اون`` فعال شد.

به طوری که انگار چشمهام با رنگ پوشونده شد، دیدم به رنگ آبی دراومد، قدرت فکر کردن و محاسباتم تقویت شدند و به نظر می رسید گذر زمان آرامتر شده بود. بوی سوختنی با تاخیر به دماغم رسید، به طوری که تارهای عصبی مغزم نمیتونست اون بار رو تحمل کنه.

تنها یک لحظه بود.

{مانا:۳۶۰/۳۳۷۵}

زیر یک ثانیه، تقریبا همه مانای من به هدر رفته بود. با مصرف اون همه مانا من فقط تونستم به سختی متوجه هویت جادو بشم.

{نوع توهم: سحر و جادوی مانع}

درک کردن بیشتر از این، به عبارت دیگر فهمیدن چگونگی اجرا کردن این تکنیک، نیازمند مانای دوبرابری بود که من نداشتم. اما خوشبختانه اون دختر هم نمی‌خواست این رو بدونه.

دختر جادوگر فقط میخواست هویت اون دایره جادویی رو بدونه.

«دانشجوهای سال اول تو خوابگاه دارن سخت تلاش میکنن تا این دایره رو آنالیز کنند، اما از اونجایی که الان تعطیلات هست، سال بالایی ها و پروفسور های زیادی نیستند که ازشون درخواست کمک کنند. پروفسور، اگه شما یه راهنمایی کوچک به ما کنید...»

«من راهنمایی‌تون نمیکنم. کامل توضیح میدم: این یه جادوی مانع از نوع توهم هست. یه نفر تلاش کرده تا تو رو حبس کنه.»

«...ببخشید؟»

«همش همینه.»

یک جواب مطمئن.

جادوگر جسور خجالت زده بنظر می رسید. اما من بدون اینکه به عقب نگاه کنم، سالن همایش رو ترک کردم.

کتاب‌های تصادفی