شرور می خواد زنده بمونه
قسمت: 6
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر ششم
جولی هنوز روی زمین مرمری ایستاده بود، به طوری که انگار آنجا ریشه درآورده بود.
در اعماق او انبوهی از احساسات تحریف شده وجود داشت که به نظر می رسید او را میبلعند.
یوکلین خودش.
فریدن خودش.
حرفی که یک نفر قبلا به او زده بود، در گوشش تکرار شد.
«دکولین یک جادوگر برجسته هست، و جولی هم ویژگی های یک شوالیهی با استعداد رو داره. اگر خون این دو خانواده اشرافی باهم یکی بشه، هم از نظر شجره نامه و هم از نظر س&یاسی برای هر دو طرف مفید واقع میشه.»
با اینحال، در واقع، هر دو خانواده اشرافی میدانستند که استعداد جادوگری دکولین عالی نه، بلکه چیزی در حدود سطح متوسط بشمار میرود.
دکولین به دنیا دروغ گفت و تبدیل به یک پروفسور شد، او خودش را ``نابغه تفاسیر دایره های جادویی`` نامید...... پس از چند حادثه، منابع تئوری هایش ناگهان قطع شد.
اگر این دو خانواده با سی&است مرکزی مرتبط نبودند یا فاصله کمتری داشتند، هر دو طرف از خود بی خود میشدند. آنها با یکدیگر راحت بودند، چون هر دو خانواده معتبر محسوب میشدند.
اگر هیچ کدام از آنها قدم به جلو برنمیداشتند، و طرف مقابل رو رد نمیکردند، نامزدی بهم نمیخورد. و حتی اگر هم بهم میخورد، گناهان دکولین آشکار نمیشد.
بنابراین جولی فکر کرد که دکولین میخواهد اشتباهاتش را اصلاح کند. با این وجود، او با رفتاری محکم تر از همیشه، نشان داد که کارهای شیطانی خودش را نمیپذیرد و قصد تغییر ندارد.
اگر این طور بود، جولی باید خودش این داستان را به اتمام میرساند.
پایان این نامزدی حقیر.
انتهای این رابطه از راه فرا رسیده بود...
«حالت خوبه؟»
ستوان که مثل سایه پشت سرش ایستاده بود، به آرامی این سوال را پرسید.
نام او ورون بود. مردی با موهای سیاه و سفید که روی صورتش قرار داشت.
جولی بدون آنکه نگاهی به پشت سرش بیاندازد، سرش را تکان داد.
«هیچی نیست. وقت سخنرانی رسیده. بیا بریم.»
جولی شروع به راه رفتن کرد. و افراد زیادی از پشت سرش او را دنبال کردند.
نوادگان خانواده معتبر فریدن که به عنوان استاد شوالیهها و سرزمین مقدس شناخته میشدند. جولی که سرمشق همه شوالیه های جوان این جهان بود، سخنرانی خودش را ارائهداد.
بر عکس دکولین، که در سخنرانی تنها از کلماتش استفاده میکرد، اما چیزی که جولی برگزار کرد را میشد ``سخنرانی واقعی`` نامید، زیرا در حین سخنرانی او کامل خودش و توانایی اش را نشان داد و شمشیرش را در هوا به چرخش درآورد.
......یکی از شوالیه های که جولی را دنبال میکرد، متوقف شد. چشمان سرخش از لابه لای موهای پرپشت مشکی اش برق زد.
نگاه مرد به آرامی به عقب برگشت و به دکولین در حال رفتن خیره شد. زندگی سرد و نا امید کننده ای به سمت گردنش کشیده شد...
شوالیه جولی ورون، در فکر فرو رفت.
امروز او به دنبال پاسخی برای رنج و اندوه بی پایان بود.
برای حفظ خداوندگارش از خطر، این فرصتی برایش به شمار میرفت. این تنها کاری بود که او میتوانست انجام دهد.
.........بیا اون رو بکشیم.
ان مرد کثیف و شرور..
باید گلویش را ببرم و به تکه های ریز تقسیمش کنم.
بیا سرورمان را شاد کنیم.
*******
کافه تریای مدرسه:
ایفرین در حالیکه املت و برنج رقت چندشش را زیر و رو میکرد، آهی کشید.
«.....اصرار.»
او سعی کرد دکولین را به سالن سخنرانی برگرداند.
روش``تفاسیر دایره های جادویی ای`` که دکولین به آن افتخار میکرد، همش حرف مفت و چرت و پرتی بود. او نمیتوانست از توانایی پدر ایفرین استفاده کند. بنابراین اگر از دکولین خواسته میشد که تکنیک جدید را در یک موقعیت خاص تفسیر کند، او قادر به تقلب نمیشد و بدجوری گیر می افتاد.
البته خطر سرنگون شدن ایفرین توسط دکولین وجود داشت.... اما آن مرد چطور موقعیت را به نفع خودش تغییر داد؟؟
ایفرین فکرش را نمیکرد که فقط بخاطر اینکه آنها اسمشان را نگفتند، دکولین تبدیل به یک شخص احمق و بی ادب بشود. او حرف سرسختی بشمار میرفت.
«فکر کردم قراره از خجالت بمیرم....»
«ههههههه.» صدای خنده هنوز در گوش دخترک میپیچید.
«هههههه، شبیه نوعی توهم بنظر میرسه.»
ایفرین لبخند زد.
همانطور که انتظار داشت، دکولین میبایست خجالت زده میشد، چون او هیچ تجربه واقعی نداشت. مگر نه؟
جادوی توهم نوع بسیار دشواری از جادو محسوب میشد.برای غلبه و فریب ادراک و آگاهی دیگران، مقدار زیادی مانا نیاز داشت تا جایی که نرخ عملکرد هزینهای بسیار بد محسوب میشد. به همین دلیل، هنگام استفاده از اکثر تکنیک های جادویی نوع توهم، یک "میانجی " ضروری بشمار میرفت.
اما “جادوی توهم” بدون یک میانجی؟؟
«تو احمق نه، بلکه یک احمق واقعی هستی!!!»
آن زمان، ایفرین واقعا احساس رضایت کرد.
«ایفرین!! ایفرین!!»
صدای بلندی که ایفرین را صدا میزد، با قدم های کوتاه به او نزدیک شد. ایفرین نگاهی انداخت.
آنها هفته گذشته در مراسم آشنایی برای جادوگران تازه کار، نظر او را جلب کرده بودند.
«مچکرم.»
«هاه؟ چی؟ این چی بود؟»
ایفرین تنها پلک زد. همان جادوگر، دست هایش را روی شانه های او گذاشت و فریاد زد.
«دایره جادویی در ورودی خوابگاه!»
دیشب یک دایره جادویی ناشناس که با مایع قرمز کشیده شده بود، روی درب ورودی خوابگاه جادوگران ظاهر شد.
این یک دایره جادویی محسوب میشد که قبلا هرگز در دنیای آکادمیک ظاهر نشده بود. بنابراین مردم با عصبانیت گفتند:«این کار شیطان هست.» اما تازه کاران با دیدن این صحنه انگیزه گرفتند و با خودشان جملاتی مانند «من تجزیه و تحلیلش میکنم، و پایه های اون رو بنا میکنم.» تکرار کردند. در هر بخش، رقابت شدیدی وجود داشت.
«....چی؟ اما من کاری نکردم!!؟»
«بس کن بابا. کاری نکردی؟ تو از پروفسور دکولین سوال پرسیدی.»
«هاااه؟؟؟»
ایفرین خجالت زده شد.
«من ازش سوال نپرسیدم، من فقط اذیتش کردم، میدونی؟ پس دیگه در مورد چی داری حرف میزنی؟»
«آه، این خیلی باحاله. ما انقدر ترسیده بودیم که جرات نکردیم سوالی بپرسیم. تو واقعا شجاعی.»
«هاه؟؟ نه یک دقیقه صبر کن، اون جادو..... واقعا جادوی مانع هستش؟»
ایفرین گیج شد.
«داری میگی که دکولین درست گفت؟؟؟»
«آره. در حقیقت، اگر فرض بگیریم که اون یک جادوی مانع هست و از همون جا بازسازیش کنیم، کاملا باهم مطابقت میکنن. پروفسور دکولین خیلی خفنه، مگه نه؟ هیچ میانجی ای در کار نبود، پس چطور اون متوجه شد که این جادو از نوع توهم هست؟»
ایفرین از روی تعجب زیاد دهانش مثل غار باز شد. از آن دهن باز تنها صدای تیز نفس کشیدن شنیده میشد.
«ممنونم، ایفرین. ما قراره یه گزارش بنویسیم و تحویلش بدیم. بخاطر این کارت، اسم تو هم زیرش مینویسم.»
«اوه... تو نباید.... نیازی نیست اینکار رو بکنی.... اما، آره، گزارشت رو تحویل بده.»
«باشه!»
آنها با عجله دور شدند.
ایفرین با بی تفاوتی به پشت آنها خیره شد.
آنها چه آدم های خوبی بشمار میرفتند. میتوانستند از ایفرین اسمی نبرند، اما با اینحال، اعتبار را بین همه تقسیم کردند.
با اینحال، شرایط به خودی خود خوب نبود.شهرت دکولین بی دلیل بالا رفته بود.
«او-اون شانس آورد. از خودش حدس زد؟»
پس از مدتی، ایفرین که در حال انکار بود، کاغذی را از کوله پشتی خودش بیرون آورد. این برنامه سخنرانی ها محسوب میشد، که توسط اساتید برج نوشته و قرار بود شروع شود.
{درک جادوی عنصری}
{درجه: شروع کننده محدود، پیشرفته(۵ اعتبار) }
{مدرس: دکولین ون گراهان یوکلین.}
«.......»
سخنرانی دکولین.
با اینکه اون ویژگی عنصری نداشت، دلیل بر این نمیشد که سرجایش بنشیند و کاری انجام ندهد..... در وهله اول، عناصر، اساس همه جادو ها بودند. از قدیم گفته میشد: دشمن و خودت رو بشناس، اونوقت هرگز بازنده نخواهی شد.
«فقط منتظر بمون......»
ایفرین در حالیکه زیر لب غر غر میکرد، به برنامه خیره شد.
کتابهای تصادفی


