شرور می خواد زنده بمونه
قسمت: 9
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر نهم
«دورود به ارباب.»
وقتی که به خونه برگشتم، خدمتکار ها از قبل، جلوی عمارت منتظرم بودن.
«شام رو آماده کنیم؟»
بعد از اینکه از ماشین پیاده شدم، چند لحظهای در سکوت سرجام ایستادم و به آسمان نگاهی انداختم.
غروب آفتاب. ماه بالا آمده بود و ابرها به طوری که انگار نقاشی شده اند، به رنگ نارنجی درآمده بودند. این منظرهی شگفت انگیزی به شمار میرفت.
«ارباب؟......»
پیشخدمت که دستش رو دراز کرده بود تا کتم رو بگیره، من رو صدا زد.
«اوه، باشه.....»
«بله، دوست دارید چای بنو......»
«نه فعلا میل ندارم.»
به محض اینکه وارد عمارت شدم، از پله ها بالا رفتم و مستقیم به سمت اتاقم روانه شدم.
به هیچ عنوان احساس خستگی یا استرس نمیکردم.
{مرد آهنی}
رتبه بندی: منحصر به فرد
توضیحات: وضعیت رفتاری و فیزیکی بالا به صورت ذاتی
: پتانسیل فیزیکی عالی محسوب میشود.
یکی از ویژگیهایی که به عنوان شوخی اضافه کردم، ``مرد آهنی`` بود، به لطف این ویژگی من احساس خستگی جزیی میکردم و به سرعت بهبود پیدا میکردم.
با اینحال، از اونجایی که از نظر روحی خسته و کم آورده بودم، دوباره دوش گرفتم. چون میسوفوبیا داشتم، شستن خودم من رو خوشحال میکرد و دوباره جوون میشدم.*۱
بعد از حمام، روی صندلی مطالعه که توی اتاق کار قرار داشت نشستم. بعد یکی از کتاب های جادویی که آلن برام قرض گرفته بود رو بیرون آوردم.
``پایه کنترل جادو``
امروز قصد داشتم تسلط خودم رو بر کنترل نوعی جادو رو بالا ببرم، ``تحری&ک با ذهن`` که نزدیکترین ارتباط با سلاح تازه کشف شده من بود...
البته، من به عنوان دکولین بدنیا نیومده بودم، به همین خاطر هیچ دانش جادویی که این مرد ممکنه که به دست آورده باشه رو نداشتم. بنابراین، پایه و نهاد من به عنوان یک جادوگر، مثل یک سرزمین بایر، خالی بود.
با وجود نداشتن هیچ اطلاعاتی، اعتماد به نفسی که در حال حاضر داشتم از ویژگی ``درک کردن`` من ناشی میشد.
«......»
با حالتی خونسرد و با وقار کتاب رو باز کردم.
{معرفی: ارزش و اهمیت کنترل جادو}
تنها چهار موضوع در فهرست مطالب این کتاب قطور ذکر شده بود. کنترل اصلی جهت باد، کنترل اولیه چتر، استتار اساسی، تحریک ذهن اولیه. بلافاصله من ورق زدم و به بخش تحریک ذهنی پایه رفتم.*۲
{۴.فراروانی اساسی: درک تحریک ذهن پایه}
`` فراروانی اولیه یا پایه متعلق به جادوهای غیر اصلی میباشد. البته، نوع کنترل در بین هشت مورد فرعی و جزیی تلقی میشود. اما با این وجود، یادگیری آن، به عنوان پله ای برای افزایش قابلیت های جادوگر به شمار می رود. حالا به دایره های جادویی زیر نگاهی بیاندازید....
با دیدن محتوا، مو به تن من سیخ شد... همهی اون تصاویر برای من نا آشنا و غیر قابل فهم بودند.
نه تنها این، بلکه، اونها در هر صفحه، دایره های جادویی مربوط به تح+ریک ذهن رو حرکت به حرکت جدا کرده و تجزیه و تحلیل کرده بودند.
به بیان دیگر و زبان ساده تر، به نظر میرسید که کاراکترهای پیچیده حروف چینی، در صفحات بکار برده شده.
حتی توضیحات و محاسبات ``مانای مورد نیاز برای یک حرکت`` و `` جریان مامایی که به حرکت دیگر منتهی میشود`` بیش از ده خط تو هر حرکت به خودش اختصاص میداد و مقدار کل، کمی کمتر از ۶۰ صفحه بود.
«....مطمئنا کافیه...»
آیا ویژگی ``درک کردن`` من در مورد جادو هم صدق میکنه؟
آیا می تونم عملکرد چیزی به این پیچیدگی رو درک کنم؟
من چشم هامو بستم و با این وضعیت نامشخص مواجه شدم. بعد از زدن یه دکمه توی ذهنم، چشم هامو باز کردم.
دید ام آبی شده بود. نورهای داخل اتاق مثل ستاره ها سوسو و چشمک میزدند.
در وسط این دنیایی که مانند یک نقاشی امپرسیونیسم در مقابل من گشوده شده بود، تمرکز کامل من بر روی کتاب جادویی قرار داشت.
هر دو چشم من فقط به دایره جادویی توصیف شده نگاه می کردند. در آن لحظه، ویژگی ``درک من`` فعال شد.
ذهنم داغ شده بود؛ این تقویت اجباری تمام بدنم رو تحت فشار قرار داد.
بنابراین حتی فراتر از تقویت شنوایی و بینایی ام فرا رفت و آگاهی ام به سطوح بالاتری رسید.
``فراروانی حرکتی``
دایره های جادویی، از روی کتاب بلند شدند و روی هوا ثابت شدند.
منحنی و خطوط مستقیم در هم پیچیده شدند و چیزی شبیه به طلسم رو تشکیل دادند. قدرت جادویی من در امتداد این خطوط ظریف جریان داشت و آبی و درخشان به نظر می رسید.
پرتوی از قدرت جادویی که از یک نقطه شروع می شد، خطی رو تشکیل داد، سطح رو پر و جادو رو آشکار کرد.
این تجلی جادویی "درک" من بود.
تجسم یک تصویر.
یک دایره جادویی به نام تح&ریک ذهن شکل گرفت، عمارت رو روشن و خیلی سریع به سرم نفوذ کرد.
``_با تزریق قدرت جادویی به یک وسیله، و متراکم کردن آن شبیه به یک هسته، اراده جادوگر را قادر میسازد تا شب مذکور را کنترل کند. به عبارت دیگر، جادوگر هسته جادویی را در داخل جسم کنترل می کند و نه خود شیء را.
بنابراین، کلید این جادو این است که اندازه هسته را تا حد امکان فشرده کنید و مدار جادویی که جسم را نگه میدارد را سفت کنید.
من قوانین و اصل پشت فراروانی حرکت رو درک کردم و تونستم همه رو در ذهنم به خاطر بسپارم.
«هاااااهههه...»
به محض اینکه استفاده از ویژگی درک کردن رو کنار گذاشتم، نفسی که حبس کرده بودم رو بیرون دادم. شقیقه هام درد میکرد و چشم هام متورم شده بود.
من قلم خودنویس رو از جیب داخلیم بیرون آوردم و مانا رو به اون تزریق کردم. قدرت جادویی در داخل قلم خودنویس سرایت کرد و به این ترتیب، خودنویس بلند با اراده من رو هوا شناور شد.
«کار کرد.»
در این لحظه، تح&ریک ذهنی پایه، که تا یک دقیقه پیش نمیتونستم محتواش رو درک کنم رو بدون اینکه در مورد دایره های جادویی قدیمی یا نحوه کنترل مانا فکر کنم، متوجه شدم.
این مدرکی بود که نشون میداد جادو کاملا در ذهن من حفظ شده.
هنگامی که یک جادو به طور کامل در ذهن ثبت و حفظ میشد، جادوی حفظ شده رو میشه در هر زمانی بدون نیاز به فرموله کردن یک دایره جادویی استفاده کرد. نه، مغز ناخودآگاه اونها رو ``فرموله`` میکنه. به این روش ``حفظ کردن`` میگن.
این اولین باری محسوب میشد که چیزی که از قبل توی تنظیمات خونده بودم رو تجربه میکردم.
«این خوبه و همه چیز رو دربرمیگیره، اما.... »
من هنوز قلم خودنویس رو با ارادهام تکون میدادم.
اگر فراروانی پایه فقط چیزی در این سطح محسوب میشد، حتی اگر به سطح استادی تحرک ذهنی تسلط پیدا میکردم، هرگز به سطح شمشیر کی که تصورش رو داشتم، نمیرسیدم.
«آیا این فقط جادوی غیر اصلی نیست؟»
آیا راهی برای افزایش عملکردش وجود نداره؟
البته، با استعداد محدودم، انجام هرکاری در این مورد سخت بود.
در حالیکه تو فکر کردن غرق شده بودم، دستی به چونهام کشیدم، ناگهان یک حقه به ذهنم رسید.
«اگر من یک دایره جادویی روی تمام بدنم هک کنم.»
چندین فرض اصلی برای جادوی این جهان وجود داشت. در میان اونها پررنگ ترین از این قراره: ``هر چقدر دایره جادویی بزرگتر باشه، قدرتمندتره".
«اگه اینطور باشه...»
اگر بتونم تمام بدنم رو با استفاده از ویژگی ``درک کردن`` بفهمم، باید بتونم یک دایره جادویی رو نه تنها روی مغز، قلب، یا پایین شکم، بلکه میبایست روی تمام بدنم حک کنم.
«اینکار ارزش تلاش کردن رو داره.»
البته، این بار سنگینی بر روی بدن من محسوب میشد. مطمئنا برخی عوارض جانبی غیرمنتظره هم برای من وجود خواهد داشت. بنابراین، باید یکبار دیگه به این موضوع فکر کنم.
آیا این بدن، بدن یک ``مرد آهنی`` نیست؟
اون جنون خاطر سپردن جادویی، که از تمام بدنم استفاده میکرد، چون در وهله اول، بدن مرد آهنی بود، این امکان پذیر هست....
«هاهاااا...فووووو...»
من از اینکه امتحانش کنم هیجان داشتم، اما با یه نفس عمیق، خودم رو آروم کردم.
مانای باقی موندهام ۸۰۰ بود.
ویژگی ``درک کردن`` رو فعال کردم و اجازه دادم جادو در بدن جاری بشه.
«...!!!!!»
درد شدید و طاقت فرسایی رو احساس کردم.
بطوری که انگار تمام استخوان و عضله های بدنم با چکش له، و همه ماهیچه هام پیچ خورده و از هم جدا میشن. درد غیر قابل قیاسی محسوب میشد.
کرک...! کرک.....!
همه این صدا ها از بدن من می اومدند.
مفاصلم میپیچید و قلبم داشت از دهانم بیرون میاومد.
حداقل این چیزی بود که من احساس میکردم.
-اما
در حالیکه توسط این درد شدید غسل تعمید داده میشدم، این بدن حتی یک ناله کوچک هم سر نداد. حتی لب هاش رو هم گاز نگرفت. با اینکه نمیتونست جریان عرقش رو کنترل کنه، اما هرگز کمرش رو اندکی هم خم نکرد.
در یک حالت و وضعیت بسیار ثابت.
روحی سرسخت و خم نشدنی.
بازی با این جسارت کاذبی که تو مرز جنون قرار داشت و اخلاق و منشی که اشرافی محسوب میشد- درک ابتدایی از این شخصیت به شمار میرفت.
مرحمت....
من کاملاً مانای درون بدنم رو کنترل کردم تا از رگ های خونیم عبور کنه. ارادهی خودم رو از طریق جریان مانا به هر قسمت از بدنم متصل کردم.
قلب، ماهیچه ها، استخوان ها و روده هام.
این حک کردن دایره جادویی فراروانی برای من بود.
ضربه محکم-!
باشنیدن صدای شکستن چیزی، احساس ضعف توی وجودم آشکار شد.
این یه شکست بود.
من مانام رو خسته کرده بودم، به همین خاطر ویژگی درک کردن غیر فعال شد.
خیلی سریع چشم هامو باز کردم. تمام بدنم از جوش، قرمزی و خارش میسوخت. البته که من شروع به خاروندن خودم نکردم، چون اینکار برخلاف شأن من به شمار می اومد.
«بقیه کارها رو بعدا انجام میدم....»
مانا:{۱,۳,۳۷۵}
بخاطر کمبود مانام شکست خوردم. در آخر، فقط کمی دایره جادویی روی شونه هایم حک شد.
خوشبختانه بخاطر اینکه شکست خوردم مجبور نشدم از اول شروع کنم.
به عبارت دیگه، این فرآیند از طریق درک تدریجی انجام شد.
برای مقایسهی این فرایند با یک بازی، میشد گفت هنگام بازی، حتی اگه بعد از برنده شدن تو مرحله اول تو مرحله دوم شکست بخورید، به جای برگشتن به مرحله اول، فقط دوباره از مرحله دوم شروع میکنید. روش این فرایند هم همین شکلیه.
``دو هفته``
گردن، شانه ها، بازوها، دست، شکم، ران، ساق، عضلات پا. من تقریبا تخمین زدم که برای هشت قسمت از بدنم چه مدت زمان طول میکشه.
تقریبا دو هفته برای ``فراروانی پایه`` زمان نیاز بود.
برای چیزی سطح بالاتر مثل، ``فراروانی پیشرفته`` مدت زمان بیشتری طول میکشید.
«...»
از روی صندلی بلند شدم، و افکارم رو کنار هم گذاشتم. اول از همه دوش گرفتم، چون بدنم خیس از غرق بود.
بدنم رو با یک شستشوی طبیعی بدن پاک کردم و با ربدوشامبر بلندی روی تخت دراز کشیدم.
«لباس خواب..»
احساس کردم که دارم غش میکنم. بدنم میخواست که لباس خواب به تن کنم. خوابیدن با ربدوشامبر کاملا غیر قابل قبول بنظر میرسید.
«لعنتی.»
من خودم رو مجبور نکردم تا اون لباس رو بپوشم.
از اونجایی که من کیم ووجین هستم، نه دکولین، اجازه نمیدم که توسط شخصیتی که با کد ساخته شده، دستکاری بشم...
یادداشت مترجم
میسوفوبیا یک ترس شدید از میکروب ها است. باعث ایجاد وسواس شدید نسبت به آلودگی می شود. این بیماری با نام های دیگری از جمله: باسیلوفوبیا (Bacillophobia) نامیده می شود.
حرکت فراروانی: از عملیات ذهنی ادعایی که گفته میشود شخص به کمک آن می تواند بدون لمس اشیا یا تبدیل انریی به شیوه های معمول ، تغییراتی را در یک جسم یا دستگاه انریی ایجاد کند مثلا عددی را در نظر بگیرید و از این راه بر اعداد حاصل از طاس ریزی با یک دستگاه اثر بگذارد.
کتابهای تصادفی

