شرور می خواد زنده بمونه
قسمت: 14
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر چهاردهم
زیرزمین برج. محل جلسه کمیته انضباطی چنان سرد بود که انگار گوشت آدمیزاد را میخورد و میبلعید.
در این مکان که نظم و انضباط برج جادویی دانشگاه اعمال می شد، در مجموع هفت نفر از اعضای کمیته جادوگران دور هم گرد آمده بودند، و کسانی که نظم و انضباط را بهم زده بودند، اطرف شیشه نامریی نشسته و منتظر مجازات خود بودند.
«چرا این دو نفر باهم دعوا کردن؟»
«من هنوز نمیدونم.»
صندلی اول، همان صندلی بالاترین، متعلق به رییس هیئت مدیره بود و من از روی صندلی دوم، اون دو نفر رو از شیشه می دیدم.
«چرا نمی دونی؟»
«...نمیدونم، چون نپرسیدم.»
ایفرین که به کمیته انضباطی برده شده بود، فقط سرش رو پایین انداخت و انگشت هاشو تکون میداد. از طرف دیگه، سیلویا نسبتا مطمئن و آرام بنظر میرسید.
این موقعیت کاملا بخاطر دعوای بین اون دو نفر ایجاد شده بود...
با اینحال، سیلویا وارث خانواده ایلیاد بشمار میرفت، و ایفرین فقط یه اشراف زاده دچار تنزل مقام بود، که اسمش هیچ جا برو و بیا نداشت؛ بنابراین دیدن اینکه کمیته انضباطی چه خواهد کرد، کار سختی محسوب نمیشد.
«اوه، رییس، پروفسور ارشد دکولین، شما اینجا هستید!»
در باز شد و اعضای کمیته انضباطی یکی پس از دیگری وارد شدند.
پروفسور، مرد چاق، با لبخندی حیله گر بر لب، لیلین از بخش پشتیبانی بود.
«......من نمیتونم باور کنم که این اتفاق تو کلاس اول افتاده. من خیلی عذر میخوام، پروفسور دکولین.»
مرد لاغری که سرش پایین بود، پروفسور لتران از حوزه روح و مرد ساکتی که لباس بلند به تن داشت، احتمالا پروفسور فزلی که مسئول خوابگاه محسوب میشد. چندی دیگر نیز حضور داشتند.
جمعا، سه نفر اونجا جمع شده بودند.
«واقعا باورم نمیشه. یه دختر بی نام و نشان، جرات کرد به ``جادوگر تازه کار امسال`` دست بزنه.»
به محض اینکه لیلین روی صندلی نشست، به ایفرین خیره شد. لتران نیز همین کار رو انجام داد.
«کاملا درسته. انگار اون حتی به آکادمی هم نرفته.»
خوشبختانه، این حرف ها به گوش ایفرین نرسیدند. با اینکه ما میتونستیم ایفرین رو ببینیم، اون قادر به دیدن ما نبود.
«با اینحال، من شنیدم که پرفسور ارشد دکولین به نحو احسن از پس این ماجرا براومد.»
لیلین زیر چشمی نگاهی به من انداخت. من انرژی لازم برای پاسخ به اون حرفای تملق آمیز رو نداشتم.
اینطور نیست که نخوام جواب بدم، فقط من خیلی خسته بودم. حتی الان، به سختی ارادهام رو نگه داشته بودم.
من همه مانام رو مصرف کردم، حتی تا آخرین شیره وجودش رو بیرون کشیدم تا اون وضعیت رو متوقف کنم. اگر کسی به خاطر سهل انگاری استاد مسئول صدمه ببینه، استاد دچار مشکل میشه...
«درسته. به نظر میرسه که من یکم پروفسور دکولین خودمون رو دست کم گرفتم! با اینحال، پروفسور دکولین یه جادوگر در رده بالا هست. یه تازه کار نمیتونه اون رو شکست بده، حتی اگر صد نفر از اونها باشه!»
«شما کاملا درست میگی!!»
رییس هیئت مدیره و لیلین به همین ترتیب گفتگو کردند. من بدون هیچ حرفی به ایفرین خیره شدم.
طبیعی بود که ابروهایم درهم رفت.
«با این وجود، پروفسور دکولین... زیاد عصبانی نباش. من باید از یه چیزی سر در بیارم.»
به نظر میرسید که لیلین حالت چهرهاش رو با عصبانیت اشتباه گرفته، اما این به اون معنا نبود...
هوای عجیبی از ایفرین خمیده بلند شد. یه گاز سبک و شوم که مثل بخار آب پخش میشد.
من اخم کردم تا این پدیده عجیب رو از نزدیک تر ببینم.
اگر حدسم درست از آب در می اومد، پس این تجلی بصری یک ویژگی دیگهی {سرنوشت یک شرور} بشمار میرفت، که فقط به دلیل ویژگی [بصری] برای من قابل مشاهده بود.
{سرنوشت یک شرور}
رتبه بندی:؟؟؟؟
توضیحات: سرنوشت یک شرور. تمام دنیا میخواهند که او بمیرد. با اینحال، هرچیزی که تورو نکشد، قوی تر میکند.
تمام دنیا میخواستن که من بمیرم.
سرنوشت قتل ایفرین، یعنی ``پرچم مرگ``، ایفرین روزی من رو میکشه. و حالا توسط ویژگی{بینایی و بصیرت} این اتفاق برای من آشکار شد.
«خب، حالا که همه ما اینجا جمع هستیم، بیاین کمیته انضباطی برای جادوگران تازه کار ایفرین و سیلویا رو شروع کنیم.»
********
«نه، بهم بگو که چطور جرات کردی داخل کلاس دعوا کنی؟ اونم با جادو، نه چیز کمتری؟ اگر بخاطر پروفسور ارشد دکولین نبود، امکان داشت مردم آسیب ببینن. ای احمق های نادون!!»
کمیته انضباطی از همان ابتدا، سهمگین و سخت شروع کرد.
از پشت شیشه فقط میشد نیمرخ و شبح شخص را دید، اما ایفرین آن شکل شمایل و صدا را میشناخت.
پروفسور لیلین.
در کلاس دیروز، او شبیه به یه پروفسور بسیار مهربان بنظر میرسید اما در حال حاضر، همونطور که عصبانی بود بسیار ترسناک بنظر می اومد.
«خب، دلیلت برای دعوا چی بود؟»
لیلین این سوال را پرسید. ایفرین به سیلویا که کنارش نشسته بود، نگاهی انداخت.
``اون هر&زه اسم بابام رو وسط کشید.
نه نه، من خیلی بهش فحش دادم.
این توهین بی ادبانهای محسوب نمیشد. اما هر چه که بود، ایفرین نمیتوانست چیزی بگوید، چون دکولین درست کنار لیلین نشسته بود.
``.......در حقیقت، حتی اگر دکولین هم اونجا نبود، من چیزی به لب نمی آوردم.
چیزی مربوط به پدرش.
ایفرین نمیخواست در این مورد با کسی حرف بزند. حتی از این موضوع نمیخواست به عنوان بهانه ای برای در رفتن از کمیته انضباطی استفاده کند.
«من نمیتونم بهتون بگم!!»
«صبر کن ببینم! الان داری من رو دست میندازی؟».
چهره پروفسور لیلین درهم رفت.
«نه، فقط...»
«بهم بگو که چرا دعوا کردین؟ به این خاطر بود که احساس حقارت کردی؟»
ایفرین دهانش را بسته نگه داشت و سرش را خم کرد. لیلین که حالا با صدا نفس میکشید، به سیلویا که کنار ایفرین نشسته بود، نگاهی انداخت.
«سیلویا پس تو یه جوابی به ما بده.»
«در حین کلاس، من تصادفی نتیجه این دختر رو خراب کردم. همین باعث شد که دعوا پیش بیاد.»
«چی؟ تو فقط به همین خاطر باعث ایجاد این وضعیت شدی؟ آیا این کاملا تقصیر اون احمق نادون نیستش؟ هی، با تو هستم، مشکل کنترل خشم داری؟ من حتی اسمت رو به یاد نمیارم....»
«هوومممم... که اینطوریه. من فکر میکنم که تصمیم گرفته شده. پروفسور دکولین؟ حرفی نداری که در این مورد بزنی؟~ کلاس تو بوده.»
رئیس هیئت مدیره، اسم کسی که ایفرین بیشترین تنفر را نسبت به او داشت را صدا زد.
او میتوانست نگاه دکولین را که از شیشه عبور میکند را احساس کند. قلب ایفرین به شدت تپید.
چه دکولین او را میشناخت چه نه، ایفرین هیچ چارهای جز این نداشت که خودش استعفا بدهد.
«من، دکولین به عنوان پروفسور ارشد و عضو کمیته انضباطی برج...»
ایفرین احساس کرد که تمام بدنش در چاهی عمیق و تاریک افتاده... مانند درد و عذاب زنده زنده غرق شدن...
«یک سوال باید از سیلویا بپرسم.»
این، عجیب بود.
به دلایلی به نظر میرسید که موضوع بازجویی سیلویا باشد نه، او.
«تقصیر تو، تو اون شرایط چی بود؟»
«...؟؟؟؟؟»
ایفرین که در حال غرق شدن بود، خیلی سریع سرش را بالا آورد و پلک زد. سیلویا گیج شده، لب هایش را لیسید.
«باید دوباره سوالم رو تکرار کنم. تو اون موقعیت تو هیچ کار اشتباهی انجام ندادی؟؟»
این یک تحول غیرمنتظره به شمار میرفت. تعدادی سوال به ذهن ایفرین رسید.
``من مطمئن بودم که دکولین قراره به من حمله کنه. چرا یهو داره از سیلویا سوال میپرسه؟؟
اوه امکان نداره، اون داره اینکار رو به عنوان یوکلین نه دکولین انجام میده، تا وارث خانواده ایلیاد رو تحت کنترل خودش نگه داره؟ اما چرا؟ هر کسی میتونه ببینه که این اتفاق تقصیر منه. مگه نه؟
«سیلویا. من مطمئنم که تو میتونستی جلوی این وضعیت رو بگیری.»
صدای منحصر به فرد، سرد و مستقیم دکولین به گوش رسید.
«اما تو اینکار رو انجام ندادی. آیا منتظر بودی که کسی به دلیل انفجار جادویی آسیب ببینه؟»
کمی تغییر در چهره بی حالت و خنثی سیلویا رخ داد.
ماسک ضخیمی از یخ که از ابتدای جلسه به چهره اش زده بود، کم کم در حال شکستن بود.
«یا این میزان تواناییات به شمار میرفت که همه منتظر اون بودن؟»
ماسک یخی روی چهره سیلویا کم کم ترک میخورد و حالت چهره خنثیاش از بین میرفت. او سرش را پایین انداخت تا پنهانی کمی لب هایش را گاز بگیرد.
«متاسفم. من میتونستم جلوی اون اتفاق رو بگیرم اما اینکار رو نکردم. این بدجنسی و بدخواهی من بود که خواستم تقصیر جادوگر ایفرین بیشتر بشه.»
سپس، او مطیعانه اشتباهش را پذیرفت.
صدایی احمقانه از دهن ایفرین خارج شد.
«وضعیتی که من به سختی قادر به درکش بودم، دوباره آشفته شد. سیلویا چه مرگش بود؟ من میتونستم جلوی این اتفاق رو بگیرم، اما نکردم؟»
«با اینحال، پروفسور ارشد دکولین. تقصیر اون نیست که در برابر حمله از خودش دفاع کرد. مگه نه؟ هرکسی که اول حمله کرد، تقصیر اون هست.»
پروفسور لیلین بلافاصله وارد بحث شد. سپس دکولین سرش را کج کرد و نگاهی به او انداخت.
«اگه میخواین از چنین حرفی استفاده کنین، آیا در وهله اول این وضعیت تقصیر من نیست که سخنرانی رو سازماندهی کردم؟ پروفسور لیلین، آیا می خواید من رو مقصر بدونید؟»
«چی؟! نه! من اینطور فکر نمیکنم.»
«پس حرفت رو شفاف بزن.»
صدای محکم و شیوا در اتاق بازجویی طنین انداز شد. ایفرین و سیلویا بدون اینکه متوجه شوند آب دهان خود را قورت دادند.
کتابهای تصادفی

