شرور می خواد زنده بمونه
قسمت: 16
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر شانزدهم
«خب چه اتفاقی افتاد؟»
هوا کم کم به تاریکی میزد. سیلویا هم با گیلتون در حال برگشت به عمارت بود.
فرمان ماشین در دست پدری که عاشق رانندگی بود، قرار داشت؛ در حالی که سیلویا روی صندلی کمک راننده نشسته بود و از پنجره به بیرون نگاه میکرد.
«عزیزم، پس از عمد این کار رو کردی؟»
سیلویا در پاسخ به سوال پدرش، در سکوت، فقط سری تکان داد.
«از اون دختر متنفری؟»
«اون هیچی نداره، چرا باید ازش متنفر باشم؟»
«خوبه... اون یه بچه با استعداده. اما دیگه خیلی براش دیر شده و آب از سرش گذشته...»
گیلتون بعد از کمی پند و اندرز دادن به دخترش، ناگهان برخی وقایع را که مدتها پیش اتفاق افتاده بود را به یاد آورد.
ده سال پیش، در روز آزمون ورودی آکادمی. در اون روز دو نفر با ساختن جادو در ``آزمون استعداد`` املاک ایلیاد حضور پیدا کردند....
معمولا یکی از آنها تشویق میشد، اما مشکل از این قرار بود که یکی سیلویا و دیگری لونا بود.
لونا.
آنها یکی از وابستگان دیرینه ایلیادها محسوب میشدند، اما حالا زمان زیادی از آن موقعها گذشته بود و خانوادهها از هم جدا شده بودند.
همچنین زمانی که بیش از یک نفر با استعداد سرشار در رقابت وجود داشته باشد، ناگزیر مشکل خاصی رخ میدهد.
«اون از قبل تو مسابقه عقب مونده، بنابراین نیازی نیست در موردش نگران باشی. فقط نادیدش بگیر.»
دنیای جادویی این قاره، سنت دیرینهای داشت.
صرف نظر از نوع یا ویژگی، فقط سه نفر میتوانستند به عنوان ``جادوگر`` در یک نسل شناخته شوند.
از آنجایی که استانداردها بسیار بالا و عالی به شمار میرفتند، نزدیک به سی سال بود که دو پست خالی محسوب میشدند. اما یک پست قطعا توسط رییس اشغال میشد، اما اگر سیلویا موقعیت خالی را بدست میآورد، لونا میباخت. و اگر برعکس این ماجرا اتفاق میافتاد، سیلویا حذف میشد.
البته که در ظاهر، درگیری بین خانوادهها بیداد میکرد و حوادث زیادی رخ داده بود. اما این مهمترین دلیلی بود که گیلتون استعداد جادویی لونا را رد کرد.
گیلتون به آرامی گفت: «با این حال عزیزم، مراقب دکولین باش. اون شخصیت سر به راه و مطیعی محسوب نمیشه. وقتی اون جوان بود، نابغه و اعجوبه صدا زده میشد. اون در حال حاضر راکد و ساکن هست، اما ممکنه هر زمانی یهو اوج بگیره. من فقط با فروختن استعداد به یه زن اندازهاش رو کاهش میدم...»
«میدونم. من از قبل مچم توسط اون استاد گرفته شده. اون از رازهام خبر داره.»
«هاهاهاها...... میگن که پسر کو نشان دارد از پدر...»
گیلتون خندید اما سیلویا لبه لباس روی زانویش را چنگ زد و در مشتش گرفت. او هنوز کلی شک و تردید داشت. لعنتی، دکولین چطور از واقعیت ماجرا بو برد؟
اگر امکانش وجود داشت، او دوست داشت مستقیما این سوال را از خود دکولین بپرسد.
گیلتون با دیدن چهره دخترش، ماشین را کنار زد.
«اممم... ما رسیدیم. بالاخره تونستم بعد از سخت کوشی زیاد، کنار دخترم رانندگی کنم. اما از این که مدت زمانش کوتاه بود، ناراضیام. عزیزم، نظرت چیه که مثل قدیمها بابایی تورو به خرید ببره؟»
«من دارم میرم.»
«چی؟»...
کتابهای تصادفی
