شرور می خواد زنده بمونه
قسمت: 22
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر بیست و دوم
«اه......»
«گووه....»
ضربان قلب ایفرین طوری بالا رفت که انگار قصد داشت منفجر شود و تمام ذهنش خالی شد. همه برنامههای داخل ذهنش در خاک فرو رفت.
ایفرین سعی کرد به نحوی پنهانی، عقبنشینی کند.
«وسط راه قرار گرفتی، حرکت کن.»
با این حال، مشکلی در این کلمات وجود داشت.
-چرا بهم میگی که حرکت کنم؟
ایفرین لبهایش را گاز گرفت و صورتش را بالا آورد. سپس کاغذهای داخل دستش را مستقیم جلو آورد.
«...م!!!»
او قرار بود با یک دست این کار را انجام بدهد، اما در نهایت با دو دستش به روشی بسیار مودبانه این کار را به سرانجام رساند. این یک شکست مفتضحانه بشمار میرفت.
«....من...»
دکولین هنوز با چشمهای سردش به او نگاه میکرد.
ایفرین نفس عمیقی کشید و ذهن در حال شتابش را آروم کرد. درست همان موقع، او به خودش قولی داد.
-این چشمهای مغرور رو امروز نه، اما یه روزی حتما اونها رو از کاسه چشمش در میارم.
«من قصد دارم یه انجمن تشکیل بدم. با این حال، ما نیاز به امضای یه مشاور و پروفسور داریم.»
با اینکه او هیچ پاسخی دریافت نکرد، موقعیت بهوجود آمده باعث شد که گونه بقیه افراد از خجالت قرمز شود؛ با این حال ایفرین به صحبت کردن ادامه داد: «..... ما سر هیچ چیزی شمارو اذیت نمیکنیم. فقط بقیه پروفسورها با چیزی شبیه به انجمن افراد عادی موافق نیستند. پس فقط امضا.....»
ایفرین همه انرژیاش را استفاده کرد، تا این جملات را بگوید. دستهای دراز شدهاش میلرزید. به نظر میرسید فشار سنگین سکوت دکولین، او را از هم پاشیده.
__با اینحال
چیز غیرمنتظرهای اتفاق افتاد.
دکولین، برگههایی که ایفرین به سمتش دراز کرده بود را گرفت. او حتی یک کلمه هم به زبان نیاورد. دکولین فقط با دستش برگهها را به سمت خودش کشید.
«هاااه؟؟...»
ایفرین از تعجب و شگفتی صدایی از دهانش خارج شد.
دکولین طرح را خواند.
ایفرین کمی مضطرب بنظر میرسید. او میترسید که دکولین برگهها را پاره کند و بگوید: «چطور جرات کردی که ب...
کتابهای تصادفی

