فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

شرور می خواد زنده بمونه

قسمت: 26

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر بیست و ششم

«ایفی!!»

-ایفی احتمالا منظورش به منه. نه. چرا یکی بدون اجازه من باید اسمم رو کوتاه کنه...؟

ایفرین سرش را چرخاند و به پشت سرش خیره شد.

دافی، زنی با موهای صورتی روشن، رتبه ۱ را در دپارتمان جادوگران تازه‌کار داشت. آن زن در حال حاضر به سمتی که ایفرین در آنجا بود، می‌آمد..

«ایفی! ایفی! کلاس امروز پروفسور دکولین رو شرکت کردی؟»

«اره برای چی می‌گی؟»

-اون حتی به من نزدیک نیست چرا اسمم رو مخفف می‌کنه؟

با اینکه ایفرین کمی معذب شده بود، دافی همچنان به او لبخند می‌زد و بعد با صراحت پرسید: «می‌گم که... یادداشت برداری کردی؟؟ اره...؟»

ایفرین سرش را برای او تکان داد.

«امروز هئیت جادوگران بودم. شنیدم که سخنرانی پروفسور دکولین خیلی خوب بوده. به همین خاطر الان دنبال سخنرانی‌ام. اگه یادداشتی داری من تمایل دارم اون‌ها رو ازت بخرم. فقط اون‌ها رو برام کپی کن.»

خرید. پول. یادداشت‌ها. کپی.

-اون یادداشت‌هامو با پول می‌خره.

کلماتی که می‌توانست به ایفرین اجازه بدهد امروز غذا بخوره، توجه او را جلب کرده بود، تله، خط،.....

اما...

«من دوست دارم.... اما تو من رو می‌شناسی. من یه چند وقت پیش، کمیته انضباطی رفتم. چون احساس ضعف می‌کردم، حتی نتونستم کلاس رو درست بگذرونم.»

ایفرین نمی‌خواست این واقعیت را فاش کند که انقدر سخنرانی پروفسور دکولین را مرور کرده که باعث شده احساس ضعف بکند.

«اه، جدا؟... خب پس... نمی‌تونی کمکم کنی.»

در حالیکه ایفرین لبخند تلخی به لب داشت، دافی اخم کرد.

«ببخشید.»

«باید برم پیش یه فرد عادی دیگه. خداحافظ.»

سپس او سریع انجا را ترک کرد. در حالی که دافی از آنجا می‌رفت، ایفرین شنید که او زیر لب یه جمله شبیه به ``اون‌ها واقعا نمی‌تونن شانسی که بهشون رو میاره رو توی چنگشون نگه دارند`` را شنید.

با توجه به اینکه دافی دنبال افراد عادی بود این معنی را می‌داد که او فقط به دنبال کسی می‌گشت که پول نداشته باشد.

-اما من یه شخص عادی جامعه نیستم. من یک نجیب زاده‌ام. بنظر می‌رسه که من پول ندارم؟ اگه یه دفعه دیگه ازم درست درخواست می‌کردی، من اینکار رو برات انجام می‌دادم.

قار و قووور.....

ایفرین در حالی که شکم خالی‌اش را گرفته بود راه می‌رفت. همینطور که راه می‌رفت، صحنه روبه‌رویش باعث تعجبش شد. او حتی به یک نفر دیگر در خیابان برخورد کرد.

«هاه؟»

آن شخص، یک جادوگر موبلوند با ردایی از جنس مخمل بود. هر که بود، قطعاً از یک خانواده بزرگ اشرافی محسوب می‌شد. اما وقتی که به آن شخص نگاه کرد...

او سیلویا بود.

سیلویا در حالی که وسط خیابان ایستاده بود، به او خیره شد. ایفرین وقتی که در...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب شرور می خواد زنده بمونه را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی