فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

شرور می خواد زنده بمونه

قسمت: 27

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر بیست و هفتم

اولین هفته آپریل

روزی که حراج برگزار می‌شد با ماشینم به شهر روتن رسیدم. من به اینجا اومدم تا ابسیدین دانه برف رو بخرم.

«ما وارد روتن شدیم. پنج دقیقه دیگر می‌رسیم.»

راننده زمان رسیدن رو به من اطلاع داد.

«باشه، خسته نباشی. زمانی که رسیدیم، می‌تونی در حالی که منتظر من هستی، استراحت کنی.»

«بله؟ اه، بله. خیلی ممنونم.»

خیابان‌های «روتن» برق می‌زدند. این یکی از ثروتمندترین شهرهای تجاری امپراتوری محسوب می‌شد. اگرچه در مقایسه با دنیای امروزین چندان چیز جالبی به شمار نمی‌رفت، اما هنوز تعداد زیادی ساختمان بلند وجود داشت و و برخی از جاده‌ها با سالن‌های مجلل و جواهرفروشی‌ها ردیف شده بودند.

ما از این خیابان‌های باشکوه عبور و به به سمت مقصدمون حرکت کردیم، خانه حراجی که در خط ساحلی ساخته شده بود.

{روتن شاتزینسل}

من می‌تونستم زبان حک شده روی تابلوی اون‌ها رو بدون هیچ مشکلی بخونم. شاتزینسل با طرحی به عنوان «خانه اپرای سیدنی» ساختمانی باشکوه بود.

به در ورودی خانه حراج رسیدم. به عبارت دیگه، روی زمینی که به سمت دریا می‌رفت پیاده شدم. من به سرعت توسط خدمتکاران خانه حراج اسکورت شدم.

حرکت کردن کمی برایم سخت بود. چون از اونجایی که تو عمارت با شوریکن‌ها تمرین کرده بودم، کل بدنم پر از زخم شده بود.

«ما رسیدیم پرفسور ارشد دکولین.»

من از طریق راهی که فقط برای افراد مهم بود گذر کردم و به اتاق انتظار رسیدم.

«وقتی زمان شروع حراج فرا رسید، برمی‌گردم و شما رو جداگانه راهنمایی می‌کنم. لطفا راحت استراحت کنید.»

سرم رو تکون دادم و روی صندلی نشستم تا وقت‌کشی کنم. یعنی در واقع این قصد رو داشتم که ناگهان با یک فرد غیرمنتظره برخورد کردم.

اون ...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب شرور می خواد زنده بمونه را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی