شرور می خواد زنده بمونه
قسمت: 30
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر سیام
هنگامی که حراج در نهایت به پایان رسید، جولی بلافاصله از صندلی خود بلند شد و قصد داشت آنجا را ترک کند، اما یک نفر راهش را مسدود کرد. دکولین با چشمان آبی کریستالیاش از پایین به او نگاهی انداخت.
«...تبریک میگم.»
جولی نمیخواست با او حرف بزند یا به حرفهایش گوش بدهد، اما دکولین سد راهش شد.
«تو هم ابسیدین دانه برف رو میخوای؟»
«هااا...»
قلبش برای لحظهای به لرزه دراومد. در کسری از ثانیه، احساسات او به هم ریخت. جولی نمیدانست چه چیزی باید بگوید. بدترین روز زندگیش، یعنی روز نامزدیشان در سرش پخش شد.
«اگه میخوای میتونم بهت بدمش. هرکاری که بخوای رو انجام میدم.»
این همان چیزی بود که در آن زمان به جولی گفته بود. یک روز، کالایی که جولی حاضر بود همه چیز را برای آن رها کند، در برابرش نمایش داده شد. چیزی که او احساس میکرد شادی یا سعادت نبود. جولی فقط احساس توهین میکرد. با این حال ``تحقیر واقعی`` هنوز از راه نرسیده بود.
زمانی که جولی دکولین را ترک کرد، شایعات مانند مه پخش شد. شایعاتی مبنی بر اینکه بالاخره یک گل دوردست توسط دکولین چیده شده بود. جولی به شوالیههای هادکاین وعده داده شده بود. او دوست داشت شوالیهها ازش خواستگاری کنند.
چنین سخنانی ننگ، باور و ایمان جولی محسوب میشدند. آیا دکولین به این خاطر به او نزدیک شده بود چون فکر میکرد که جولی بخاطر ابسیدین دانه برف پیشش برمیگرد؟
این میزان احمق بودن دکولین را نشون میداد. مهم نبود که جولی چقدر تلاش کند، دکولین کسی محسوب میشد که او هرگز نمیتوانست دوستش داشته باشد. این بار هم همینطور بود...
«متاسفم..»
«چه کوفتی میخوای؟ هاه؟»
دکولین ازش رو برگردوند. چرا اون معذرت خواهی کرد؟ اون بلافاصله اونجا رو ترک کرد و جولی به جای خالیاش خیره شد.
«اومممم...»
با اینکه جولی گیج شده بود، اما وقتی که اون رفت، خیالش آسوده شد. اتفاق سال گذشته تکرار نشد.
«...هااا.»
اون آه عمیقی کشید. همه چیز تموم شد. ابسیدین دانه برف سرانجام پس از سه سال انتظار به حراج گذاشته شد. چیزی که اون مشتاقانه منتظرش بود. اما اون توقع نداشت که ابسیدین از دستش در بره...
... اونم توسط اون شخص.
«چرا پروفسور دکولین ابسیدین دانه برف رو خرید؟»
صدایی به گوشم رسید.
«منم در اون مورد تعجب کردم...»
به نظر میرسید که اشراف زادهها هرگز نمیدونستند چه زمانی صحبت رو متوقف کنند، تقریبا انگار کارشان شایعه پراکنی بود. نه، فقط اونها نبودند. همه در اتاق انتظار درباره اتفاقی که امروز رخ داد، درست مثل یک سال پیش صحبت میکردند. جولی میدونست که حرفهایی از دهان اونها خارج میشه، که دوست نداره بشنوه.
«این یه هدیه از طرف نامزدش هست، مگه نه؟»
جولی دندانهاشو بهم فشار داد.
«هوهوهوهو!!! شاید، اما اگه اینطور بود دکولین میتونست تسلیم بشه و اجازه بده اون ببره.»
«تو شخصیتش رو میشناسی. من فکر میکنم خودش میخواد شمشمیر رو بهش بده، به همین خاطر انقدر پیش رفت.»
اون میدونست که نباید اونها رو بر اساس شنیدههاش قضاوت کنه، اما اونها از خودشون خیلی مطمئن بنظر میرسیدند. ابسیدین برف رو نمیشد در کنار جادو استفاده کرد. مانای داخلیاش خیلی قوی به شمار میرفت و فقط به عنوان یک شمشیر عمل میکرد. همچنین از فلز پیچیدهای ساخته شده بود که هیچ کس نمیتونست بدون کسب اجازه از اون استفاده کنه. حتی در اون صورت،...
کتابهای تصادفی
