شرور می خواد زنده بمونه
قسمت: 29
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر بیست و نهم
«امروز به کامم نیست.»
من حتی اسم اشراف زادهای که کنارم نشسته بود رو نمیدونستم اما او در حالی که بدنش به شدت میلرزید و منم متوجه این لرزشها میشدم، همینطور به صحبت کردن با من ادامه میداد.
«این قیمتی که شما برای اون کالا میپردازید، در حال حاضر برابر با کل دارایی خالص منه.»
برایم مهم نبود. ویژگی مرد ثروتمند این گمان رو به من داد که ارزش خالص دو شخصیت مشهور رو داره. پتانسیلش میشد به عنوان یک چیز محشر دسته بندی بشه. من از قبل در زمانی که حراج به نیمه خود رسیده بود، یازده آیتم از بیست و چهار موردی که امروز به حراج گذاشته میشد رو برنده شده بودم. به همین خاطر احساس وجد در من موج میزد.
«ایتم بعدی لیست ما `` آرامش`` هست.»
از این جا به بعد دیگر هیچ قصد دخالتی نداشتم. تمام آیتمیهایی که بعد از گردنبند زبان رون باستان قرار داشتند، از استانداردهای من پایینتر بودند. به علاوه، من میبایست مطمئن میشدم که بودجهام زیر ۹۰ میلیون الن نمیره. یعنی سه برابرِ ارزش تخمینی ۳۰ میلیون دلاره ابسیدین. تا زمانی که این مقدار رو داشتم، مطمئن بودم که میتونم با موفقیت هدفم رو تضمین کنم.
«─شاخ لوکورن...»
مزایدههای در حال حاضر خیلی آرامتر از مزایدههایی بود که من در اون شرکت میکردم. حتی اشراف معمولی، که با دقت و احتیاط تمام معامله میکردند، یواشکی در حراج شرکت کردند تا از آرامش و آسوده خاطری که در نهایت بهدست آوردند لذت ببرند. حداقل تا زمانی که آیتمی که من دنبالش بودم به سکو آورده میشد، این آرامش ادامه داشت...
شمشیر امپراتوری که در طول تاریخ بسیار به صاحب خود خدمت کرده بود. بالاخره، ابسیدین دانه برف که به عنوان جادوی طبیعت و آتش زمستان شناخته میشد، سرانجام ظاهر شد. قیمت اولیه اون ۵ میلیون الن با افزایش از ۲۰۰.۰۰۰ هزار الن بود. اولین شمارهای که پیشنهاد داد، شماره ۱۰۸۹ بود.
«شماره ۱۰۸۹، پنج میلیون الن.»
من به فردی که روی صندلی ۱۰۸۹ نشسته بود و با شجاعت ظاهر شد، نگاهی انداختم. با خودم فکر کردم که اون حتی از پشت سرهم آشنا بنظر میرسه. اون موهای درخشانش رو بالای سرش جمع کرده بود و زره سفید رنگی به تن داشت که انگار برای نشان دادن هویتش بود.
جولی... چشمهای مصممش، قصد عقبنشینی ...
کتابهای تصادفی

