فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

شرور می خواد زنده بمونه

قسمت: 32

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر سی و دوم

«...»

سکوت برای لحظه‌ای حکم فرما شد و کمی بعد صدای خفه کننده‌ای به گوش رسید. گانشا ناگهان فریاد زد.

اون در حالی که چشم‌هایش گشاد شده بود، به من نگاهی انداخت و گفت: «واووووو.»

گانشا چتری‌هاش رو عقب داد و من متوجه شدم که موهای پشت دستش همه سیخ شده‌اند‌.

«نمی‌دونستم چنین واکنشی از خودتون نشون می‌دید، پروفسور...»

چون حتی خود من هم نمی‌دونست اینطور می‌شه. من نمی‌دونستم.

«باشه. من رازت رو نگه می‌دارم.»

همینطور که من تو ذهنم با خودم حرف می‌زدم، گانشا دستش رو مشت کرد. این باعث شد که اون به طرز شگفت انگیزی کوچک بنظر برسه.

«اوه، اینم باید بگم. یوکسادو حواسش به شماست، پروفسور. اون رو می‌شناسید، درسته؟»

یوکسادو رئیس ششمین مار، یکی از بدنام‌ترین باندهای جنایتکار در قاره بود که میلیون‌ها ثروت داشت.

«اون‌ها دنبال چیزی هستند که تو خانه حراج خریدین. البته روتن کالاها رو با امنیت تمام تحویل می‌ده، چون اگه کالا در حالی که هنوز در اختیار اون‌ها هست گرفته بشه، برای اون‌ها هم مشکل بزرگی ایجاد می‌شه. با این حال، بهتره پس از رسیدن کالاها مراقب باشید.»

گانشا انگشت سبابه‌اش رو بالا آورد.

«فکر نمی‌کنم این روزها به اندازه کافی از دفاع جادویی استفاده کرده باشین. این بی‌خیالی شمارو نشون می‌ده. مطمئن بشین که دستگاه‌های قدرتمندتری رو نصب می‌کنید و سیستم امنیتی جادویی عمارت رو به همان اندازه قابل اعتماد و غیرقابل نفوذ، بازسازی کنید.»

«متوجه شدم.»

بعد از جواب من، گانشا دست‌هاشو توهم قلاب کرد.

«من واسه امروز معذرت می‌خوام. من قصد فالگوش وایسادن، نداشتم... اجازه نمی‌دم این اتفاق دوباره بیافته.»

«گانشا...» اسمش رو صدا زدم و اون با چشم‌هایی مردد به من نگاه کرد.

«بله، چی شده؟»

«اگه فقط کسی، کسی دنبال یریل باشه....»

برای احتیاط می‌بایست اینکار رو انجام می‌دادم. اگر دکولین سه ماه پیش تلاش کرده بود کاری با یریل انجام بده.... اگه کاری رو انجام می‌دادم که ازش باخبر از نبودم... باید از گانشا می‌خواستم که اون رو برام بپوشونه.

«اه....»

گانشا ناگهان لبخندی زد، لب‌هایش شبیه به مهتاب بود. راز و رمزی که اون رو احاطه کرده بود، من رو لال کرد.

«نگران نباش... اون اتفاق نمی‌افته.»

_هووووو

باد وزید و باعث شد و پرده‌هایی که پنجره رو می‌پوشاندند و گانشا به اون تکیه داده بود، تکان بخورند. زمانی که هوا آرام گرفت و دیگر باد نوزید، اون ناپدید شده بود.

«هااا...»

به محض این که حضور اون ناپدید شد، وضعیت ایستاده من کج شد. من به طور تصادفی، دست توی موهام ...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب شرور می خواد زنده بمونه را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی