فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

شرور می خواد زنده بمونه

قسمت: 39

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر سی و نهم

{درخواست جانبی تکمیل شد: راه شما.}

ارز فروشگاه+۱

«هوم؟...»

از ناکجا، یک درخواست جایزه نمایان شد. انگار کسی که از آسمان رصد می‌کرد از من برای انتخاب‌های امروزم تعریف کرده و راضی بود.

_دررررر

ناگهان در کلاس باز شد و ایفرین از اونجا بیرون اومد. اون بدون توجه به من که به دیوار تکیه داده بودم، یه سمت پله‌ها دوید و مانند پنگوئنی که تخم حمل می‌کرد، سنگین و کج راه رفت.

«همممم.»

یا وجود این که شب کم کم تاریک‌تر می‌شد، کلاس در ظلمات فرو نرفته بود. روی میز ایفرین‌ طلسم‌های جادویی قرارداشتند که با نوری درخشان مهر و موم شده بودند. تعداد زیادی {روشنایی مرداب} مانند ارواح در هوا شناور بودند، {مه بلعیده شده} مانند ابرهای رعد و برق فلاش می‌زد و {فلز شناور} شکل گل رز به خودش گرفته بود.

به ساعت روی میز نگاه کردم.

[6:25:05]

شش ساعت و بیست و پنج.

تنها در بیست و هشت دقیقه این نتیجه به دست اومد. حسادت به آرومی در درونم بالا رفت. بیهوده اذیت شدم. اگر اینو می‌دونستم سخت‌تر پاسخ می‌دادم.

«جدا...»

ضمیر دکولین به من اجازه نمی‌داد با دیگران مهربان باشم. من به افراد کمی می‌تونستم محبت و خنده خودم رو نشون بدم و این زندگی رو برام سخت‌تر می‌کرد. آیا بخاطر ویژگی (نخبه گرایی) من اینطور رفتار می‌کردم؟ احساس خوبی نداشتم.

برگه ثبت رو بیرون آوردم و یادداشت کردم.

[بازیکن ایفرین | زمان مورد نیاز 6 ساعت 25 دقیقه 5 ثانیه}

{کیفیت کار در سطح بالایی قرار دارد، گرچه نقص‌های نهادینه‌ای وجود دارد، که منشا آن نداشتن تحصیلات آکادمی هست.}

(امتیاز: 0)

[دلیل: گذر از محدودیت زمانی (6 ساعت و 25 دقیقه) ]

*******

پس از بین بردن جادوی روی میز، به پارکینگ برج رفتم. مثل همیشه، بعد از کار می‌خواستم با ماشینم به خانه بروم.

«...؟؟؟؟»

در اواخر شب سرد، زیر نور خیابان جادویی در پارکینگ بزرگ، چیز غیرمنتظره‌ای رو دیدم. اون مرد کت ضخیمی به تن داشت که در اصل به اندازه دو کت بود. شانه‌های پهن و هیکلی عضلانی‌اش شبیه یک ببر سفید به نظر می‌رسید، اما صورت خوش تیپش با اندازه بدنش یکی نبود.

اون مرد رو خیلی خوب می‌شناختم.

زیت ون بلوگانگ فریدن``

اون رییس فعلی خانواده فریدن، و برادر بزرگتر جولی با دوازده سال اختلاف سنی بود. در مجموع، اون شبیه به یک مرد میانسال با موهای خاکستری به نظر می‌رسید که موهایش رو با روغن مو حالت داده بود.

احساس اضطراب در من شعله‌ور شد. زیت بخاطر قدرت رزمی خودش شناخته شده بود. قدرت او در میان سه نفر برتر قرار داشت و من خشم و شرارتش رو از دست مانیتور تجربه کرده بودم. زیت شخصاً خیلی بلندتر از لبرون جیمز به بود، و این اضطراب من رو تسکین نمی‌داد.

«پروفسور ارشد دکولین.»

اون در حالی که حالت...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب شرور می خواد زنده بمونه را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی