شرور می خواد زنده بمونه
قسمت: 43
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر چهل و سوم
همانطور که استیک نرم رو برش میدادم، مستقیما سر اصل مطلب رفتم.
«به نظر میرسه که این ازدواج رو نمیتونیم اونطور که تو دوست داری به هم بزنیم. نه اونطور که میخواستیم دیگه نمیشه. ما خیلی جلو اومدیم.»
«.....»
«تو باید از اول رد میکردی.»
جولی در حالی که با چشمان عصبانی به من خیره شد بود، میلرزید.
«دوباره این کار رو شروع میکنی؟»
صدایش میلرزید. جولی از قبل اونقدر اذیت شده بود که بنظر میرسید، حالا بغض کرده بود.
«منظورت چیه؟ قراره باز به فرمان شوالیه جدیدی که رفتم، فشار بیاری؟»
فریهم گروه شوالیهای بود که خود جولی و یکی از همکارانش تأسیس کردند. تنها یک سال گذشته بود، اما داستان موفقیتشان توسط چندین کمپانی خبری پخش شد اونها در مقالاتشون از اعمال شگفت انگیز جولی صحبت کرده بودند.
«اه!»
جولی چنگالش رو گرفت و تکهای استیک به چنگال کشید.
«تو خودت منو به این نقطه کشیدی.»
جولی استیک برش خورده رو به داخل دهانش برد. سس روی لبها، لباسش و روی میز پاشیده شد، اما اون اهمیتی نداد.
«من مجبورت نکردم این غذا رو بخوری، زیت...»
«تو اونو مجبور کردی.»
جولی عمدا بلند و با کثیف کاری غذا میخورد، چون میدونست من از این کار تنفر دارم. اوه خدای من، چه انتقام ترساننده و کوچکی!! در کمال تعجب، اون همه کارهاش رو آرام انجام میداد اما کاملا روی مخ من میرفت. تحمل این رفتار و سس پاشیده در اطراف تقاصی بود که میبایست پس میدادم.
«بس کن....»
«این مدل غذا خوردنمه!!»
«.....»
«آه، خیلی خوشمزس..»
من چشمهامو بستم. صداهایی که جولی از خودش در میآورد برای این که من رو به هم بریزن، کافی بود. اما به سرعت آرامش خودم را بهدست آوردم و این به من اجازه داد تا یک بار دیگر به اون مستقیما خیره بشم.
«جولی من دیگه این کارو نمیکنم.»
«منم دیگه گولت رو نمیخورم.»
«من کسی بودم که تورو درگیر اینجور چیزا کردم. حتی خانواده تو هم میدونند من چه کارهایی انجام دادم.»
«چی؟؟»
تنها اون زمان بود که جوری دست از عصبی کردن من برداشت و چنگال رو روی میز گذاشت. جولی با سس و روغن دور دهانش به من اخم کرد.
«در حال حاضر چه چیزی میخوای بگی؟»
«دارم میگم من کار بدی انجام دادم.»
من دستمالی برداشتم. صورت جولی به طرز عجیبی درهم رفته بود.
«نه تنها من، هم خواهرت، هم برادرت، اهل فشار و تحمیل هستند..»
«... نه، اونها.....»
«اگه اونا اهل این کار نیستن پس چرا تلاش میکنن تا جلوی جدایی ما رو بگیرن؟»
این از قبل، شرایط سختی برای من بود. من در واقع خانواده فریدن رو بیشتر از جولی میشناختم، زنی که همیشه برای خانوادهاش فداکاری میکرد.
«البته، همه اینا به این خاطر هستند که تو میخوای ازدواج کنی!»
«من گفتم که هر چی که تو بگی رو دنبالم میکنم. این حرفم به نظرت دروغ رسید؟ آره؟»
کتابهای تصادفی