شرور می خواد زنده بمونه
قسمت: 42
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر چهل و دوم
من میدونستم که جولی رو تو رستورانی که اغلب به اونجا میرم، قراره ببینم اما توقع نداشتم که فرد کناریش هم به جمع ما بپیونده.
جوزفین. از دیدگاه دکولین، اون بیش از هر شخصیت نامدار دیگری، در رتبههای بالای گروه خطر قرار داشت. این اولین باری بود که همدیگر رو حضوری میدیدیم، اما من چندین بار پشت مانیتور هم اونو دیده بودم. همچنین با شخصیتش هم آشنایی داشتم.
«حتما افراد زیادی در راه اومدن شما به اینجا، بهتون خیره شدن.»
حضور اون باعث شد یک لحظه به این فکر کنم که بشینم یا نه؟ با این حال، نمیتونستم ناگهانی اونجا رو ترک کنم. بعد از فکر کردن در این مورد، به یک نتیجه رسیدم، این که الان همدیگر رو ملاقات کنیم، شاید برای هردومون بهتر باشه. جوزفین یک شخصیت اسم دار بود که میتونست به طور تصادفی یک قاتل رو به دنبال من بفرسته. این که الان یک ملاقات غیرمنتظره باهاش داشته باشم خیلی بهتر و امنتر از مجروح شدن مرگبار در یک لحظه حساس محسوب میشه.
من نشستم و به جولی نگاه کردم. جولی هم به من خیره شد. کمی خجالت در نگاهش دیده میشد که با حس ندامتی آمیخته شده بود. با این حال، وقتی نوبت به دکولین میرسید، جولی چیزی برای تاسف و پشیمانی نداشت.
«جولی خواهر کوچکتر منه، اگه نبود هم باز به نظرم زیبا بود. با این حال، تو مثل همیشه هستی، اما امروز، یجورایی باحال به نظر میرسی.»
من میدونستم زیت که کمی دیرتر از من وارد اتاق شده در حال حرف زدن هست، اما هیچکدوم از حرفهاش به گوشم نمیرسید. تنها کاری که از دست برمیاومد، خیره شدن به جولی بود.
«تو درباره جولی الان چه فکری میکنی؟»
سوال جوزفین من رو به خودم آورد.
«اون زیباست.»
برای یک لحظه احساس کردم که نمیتونم چشمامو ازش بردارم. با این که جولی معمولا زره به تن میزد و آرایشی نداشت؛ او یک زن بیهمتا به شمار میرفت که زیباییاش برجسته به نظر میرسید. اما امروز اون حتی زیباتر از هرکسی که من در این دنیا دیده بودم، شده بود. آیا همه اینها بخاطر آرایش بود؟
«هاهاهاها! درسته!! اون خواهر کوچیکه خودمه!!»
زیت خندید.
«بگذریم، الان سه سال از زمان نامزدی شما میگذره. چه زمانی میخواید مراسم عروسی رو برگزار کنید؟»
با این که هیچ پیش غذایی روی میز قرار نداشت، زیت از قبل چاقو و چنگال بدست گرفته بود. بخاطر سایز و اندازهاش، تقریبا اینطور بنظر میرسید که اون میخواد میز رو ببرد و شروع به خوردنش بکند. اون یک نجیب زاده بیحوصله بود..
«خب، لرد...» *1
«بزرگترها دارند صحبت میکنند.»
در کمال تعجب، جولی تلاش کرد چیزی بگه اما زیت کف دستش که به اندازه در دیگ بود رو بالا آورد و جلوی دخترک نگه داشت.
«ساکت باش.»
«.....»
جولی بدون این که کلمهای به زبان بیاره، ساکت شد. و من هم متوجه جریان قرمز ضعیفی در هوا شدم.
[سرنوشت شرور].
در ابتدا فکر کردم که این جریان از طرف جولی میاد، اما مدتی طول نکشید که متوجه شدم تهدید از طرف جوزفین هست. اون در حالی که کنار جولی نشسته بود، با مهربانی به من لبخند میزد.
«تو چه پیشنهادی داری دکولین؟»
جوزفین سوال زیت رو به طرز دیگهای بیان کرد: «اره، بهمون بگو که چی تو ذهنته. ما پیشنهاد پروفسور دکولین رو دنبال میکنیم.»
جوزفین اوج نیرنگ و فریبکاری محسوب میشد. طرز حرف زدن ملایمش رد قصد ...
کتابهای تصادفی
