شرور می خواد زنده بمونه
قسمت: 51
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر پنجاه و یکم.
«...رقت انگیز.»
دکولین با اظهارات تحقیرآمیز خود کلاس را متوقف کرد. کلاس بهخاطر ناامیدی پروفسور ارشد، به طور موقت در سکوت فرو رفت. سپس بعد از آن، آههای عمیقی در سراسر کلاس شنیده میشد. جادوگرهای جوان احساس کردند که رویاهایشان به دیوار برخورد کرده و از بین رفته. جادوی دکولین غیر قابل حرکت و استوار بود. (فراروانی حرکتی) پروفسور، همانند یک قلعه تسخیرناپذیر و به شدت محافظت شده بود که به سادگی باعث ایجاد سوال ``چطور فراروانی حرکتی میتونه اینجور باشه`` در ذهن کسانی که سعی در محاصره جادو داشتند، ایجاد شد.
بر اساس دانش جهانی آنها {فراروانی حرکتی} مبحثی به شمار میرفت که یادگیری و آشنایی با آن آسان محسوب میشد. این حال، اگر آنها استعداد آن را نداشتند، خروجی ضعیف بود. قطعا این شاخهای از جادو نبود که بتوان آن را کوچک و جزیی دانست. از این رو، فراروانی حرکتی دکولین، به تنهایی یک شاهکار به شمار میرفت. این اتفاق، باعث ایجاد سوالات متعددی شد، مانند: ``جادوی دیگر دکولین در دنیا چیست؟ و ``مانای خالص او چقدر هست؟``
با استفاده از چنین توجیهاتی، کسانی که از سطح پایینتر از پروفسور ارشد قرار داشتند، حتی اگر با تحقیر به آنها نگاه میشد و مانند کثیفی با آنها رفتار میشد، احساس شرمندگی نمیکردند. سکوت سنگین، بعد از سه دقیقه به اتمام رسید.
«آه، اون مزخرفه.»
«اگه میدونستم که چطور انجامش بدم، دیگه یه تازه کار نبودم که.»
«اون دوست داره با ما بازی کنه و سر به سرمون بزاره؟»
«این همه سنگ مانا از کجا گیر آورده؟ حتماً پول زیادی براشون داده.»
«اون به دور انداختن پولش معروفه. منظورم اینه که ۲۰۰ میلیون الن رو تو خونهی حراج خرج کرد، اونم تو یه روز.»
«۲۰۰ میلیون؟»
چنین صحبتهای گستاخانهای با هیجان کلاس را پر کرد.
«واااییی... من دارم میمیرم. به هرحال، ایفی، چطور تونستی انجامش بدی؟ من فکر کردم قراره بمیرم.»
جولیا زمانی که کمی هوشیاریش را به دست آورده بود این سوال را از ایفرین پرسید. ایفرین به او نگاه کرد و سر تکان داد.
«... خودمم مطمئن نیستم. نمیتونم توضیحش بدم.»
با این حال، زمانی که این کار را انجام داد، او احساس کرد که امکان دارد از خوشحالی بمیرد. برای اغراق، او احساس موفقیتی مشابه زمانی داشت که در امتحان ورودی برج قبول شد. هدف جادوی دکولین بود، به همین دلیل بود که او آنقدر تلاش کرد که انگار زندگیاش در آن سی دقیقه به آن وابسته بود.
«فقط به من بگو چه حسی داشتی.»
«اگه بخوایم دروغی نگیم، با دست خالی، قطار هل بدی.»
«داری میگی مثل این بود که انگار با دست خالی، یه قطار رو هل دادی؟»
ایفرین سری تکان داد. جادوی دکولین تقریباً شبیه گراز روهاوک بود. درست مانند طعم بسیار متمایز گراز وحشی که با هیچ خوک دیگری قابل مقایسه نیست، جادوی او از اساتید دیگر برج جدا بود.
«اووووو...»
بعد از اینکه او بالاخره تمرکزش را رها کرد، بلافاصله احساس خستگی تمام بدنش را فرا گرفت.
«نه، اما سختیش خیلی زیاد نبود؟ فکر میکنم اون فقط میخواد ما رو بچلونه.»
جولیا در حالی که دوستش آب سرد مینوشید غر میزد.
«...فکر میکنم یکم درک میکنم. آه، حالا تازه زبون ...
کتابهای تصادفی
