شرور می خواد زنده بمونه
قسمت: 59
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر پنجاه و نهم.
دید شاهین دشوار بود و این درک کل داستان رو غیرممکن میکرد. با این حال تا جایی که سیلویا دید، شوالیه تلاش کرد تا دکولین را به قتل برساند، این امر دکولین را مجبور کرد تا از خود دفاع کند و سبب شد شوالیه از صخره سقوط کند و جان خودش را از دست بدهد.
نه، دکولین تلاش کرد تا او را نجات بدهد، این به این معنی بود که شوالیه به میل خودش مرد.
سیلویا از طریق جادوی خودش، فوری شاهد ماجرا بود که انگار این اتفاق در جلوی چشم او رخ داده بود. حتی مکالمه و صحبتهایی که آنها داشتند مستقیماً به گوش او رسید.
او در حالی که چشمهایش را بسته بود، دکولین را تنها و ایستاده روی یک صخره در حال سقوط دید. همین که او خودش سقوط نکرده بود، به تنهایی یک معجزه به شمار میرفت. اما نشست۶ ساعت دیگر برگزار میشد.
سیلویا با خودش فکر کرد که او برای اینکه سر وقت به برشت برسد، به یک معجزه دیگر نیاز دارد.
دکولین به آسمان نگاهی انداخت، به نظر میرسید که مستقیماً به شاهین نگاه میکند. سیلویا که از این اتفاق بسیار متعجب شده بود به شاهین دستور داد که بازگردد. به هر حال اگر طوفان شدیدتر میشد، مشاهده بیشتر غیرممکن بود. همچنین امکان داشت که گزندی به شاهین وارد شود، اتفاقی که بیش از هر چیزی سیلویا میخواست از آن اجتناب بکند.
این اولین ساخته او به شمار میرفت و سیلویا میخواست تا مدت زمان طولانی شاهین را حفظ بکند. اگر مانای سنگ مانا به اتمام میرسید، او تصمیم گرفته بود به جای تعویض آن را شارژ کند.
«برگرد.» سیلویا بعد از دستور دادن چشمان خودش را باز کرد و دید خود را به چشمانداز برشت بازگرداند.
«اوه، خانوم سیلویا؟»
هووو---
همانطور که او آهی کشید و صورت خودش را چرخاند، با مردم پادشاهی که سیرو در موردش صحبت کرده بود، روبرو شد.
«پس شما اینجایین~~ من مشتاق دیدارتون بودم!»
«این افتخار بزرگیه که شما رو شخصاً ببینم، تازه کار سال.»
«درود. من از خانواده ``جودرا`` از پادشاهی رئوک هستم.»
«.....»
سیلویا از پاسخهای عجیب و غریب اونها احساس سنگینی میکرد.
********
در راه آهن قطار سریع السیر، کارمند سکو به یک مقام عالی رتبه سلام کرد.
«این افتخار منه، معاون مدیر.»
معاون مدیر اداره ایمنی عمومی پادشاهی، لیلیا پریمین بود.
به طور اتفاقی اون در رشته کوههای شمالی کمپ زده بود، که ناگهان در مورد حادثه قطار شنید و بلافاصله به عنوان معاون امنیتی به محل اعزام شد.
«یک حمله غافلگیرانه انجام شد و انفجار رخ داد؟»
کارمندی که مسئول مربوطه بود، پاسخ داد: «بله، این یک اتفاق رایج در روند سفر به برشت هست. پاداشش حتی ۱۰ برابر بزرگتر از پاداش قتلهاییه که تو خود برشت انجام میشه. این چیز خاصی نیست.»
پریمین نگاهی به پایین صخره انداخت. «چقدر تلفات داشت؟»
«هنوز هیچ چیزی تایید نشده. اما پروفسور دکولین و شوالیه ورون در حال حاضر مفقود شدن. اون گزارش دقیقتری از شاهدهای عینی داره.»
پریمین به سمتی که پرسنل به او اشاره کرد، نگاهی انداخت. و مردی با سیبیل بلوند و آلن را دید که انگار روی راه آهن خوابیده بودند.
«بله، جادوگر و شوالیه منو نجات دادن، اما وقتی به خودم اومدم کل قطار از قبل سقوط کرده بود. شاید شوالیهها دست به حمله ثانویه ...
کتابهای تصادفی

