شرور می خواد زنده بمونه
قسمت: 64
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر شصت و چهارم.
میز گرد به راحتی برای دستور جلسههایی که پس از جعبه قرمز صورت گرفت به نتیجه رسید. با وجود همه اینها، من فقط بینش مثبت و نظرات سبک ارائه دادم تا خیال خانوادههای دیگر رو در مورد بحث جعبه قرمز، حتی اندکی، راحت کنم.
صحبتهای من باعث شد تا خشم برخی از خانوادهها فروکش کنه، اما اونها بیشتر به موضوعات امروز علاقهمند بودند تا چیزی که من گفتم.
من میخواستم [سرنوشت شرور] رو فعال کنم، اما اونها از کسانی که از جعبه قرمز دفاع میکردند به عنوان یک شرور رفتار میکردند.
هر چند این کاملا طبیعی به شمار میرفت. طبق داستان بازی، در اولین نشست برشت، ``مهار و سرکوب جعبه قرمز``، تقریبا یک رویداد قطعی بود.
به غیر از این، نشست پس از 9 ساعت به پایان رسید.
«تو این دنیا چی میخوای؟ نکنه پنهانی داری یه جعبه قرمز بزرگ میکنی؟»
به محض اینکه ما از سالن بزرگان خارج شدیم، بتان من رو گرفت. سرم رو تکان دادم و به چشمهای پر از نفرتش خیره شدم.
«بهتره که لحن پر از خشمت رو پایین بیاری.»
«خشم... جای تعجبی نیست. از اونجایی که تو خشم رو تنها از سمت من احساس میکنی، ریشه همه اینها رو انکار میکنی. اجداد تو بودند که جعبه قرمز رو به عنوان شیاطین در نظر گرفتند. خانواده من در جنگ اجداد تو رو دنبال کرد و نابود شدند.»
بتان به من خیره شد و من هم به اون خیره شدم. بتان کوتاه قد به شمار میرفت اما بدنش محکم، پر از مانا و استقامت بود.
«با این حال، نیازی به شیطان سازی کل نژاد اونها نیست. منطق یک جادوگر باید عاری از خشم باشه.»
«...»
بتان دندانهاش رو بهم فشار داد و نیشخندی روی لبهاش نشست.
«فکر نکن که این آخرین روز نشست هست.»
«دچار سوءتفاهم نشو. من از بئورادها متنفر نیستم.»
«مهم نیست. از این به بعد، بئورادها از تو متنفرند.»
بتان از کنارم گذشت.
حقیقت این بود که عصبانیت بتان قابل درک بود.
بئورادها بیش از هر خانوادهای دیگری با شور و شوق جلسه کردند، اما اونها تقریباً همه چیز از جمله رهبر خانواده خودشون رو شصت سال پیش از دست دادند. اونها حتی در ازای اون چیزی به دست نیاوردند، چون دست آوردهای بسیار کمی داشتند. اونها فقط بهخاطر تلاش شدید بتان و پدرش تونستند دوباره پیشرفت کنن و به بالا کشیده بشن.
اسسیل مدتی بعد از رفتن بتان به من نزدیک شد.
«من به تغییر نظر ناگهانی شما در مورد جعبه قرمز مشکوک بودم، اما منم هم نظرم. ما از این به بعد میبایست دما با جعبه قرمز رو پایین نگه داریم، چون این به نفع ما هم هست.»
بقیه جادوگرها چیزی به من نگفتند، اما حتی اگه چیزی به زبان میآوردند، نیت خیر زیادی از اونها وجود نداشت. واضحه که اونها از حرفهای من خوششون نیومده، اما این ثمره رفتار شرورانه دکولین بود.
«...»
با اینحال، من پشیمان نشدم. اگه این رو یه فداکاری در نظر میگرفتم، پس ارزشش رو داشت. با شروع احضار بعدی برشت، فواصل زمانی کمتر از یک یا دو سال میشد. اما روشهایی که ما وقت خودمون رو صرف میکنیم، بسیار ارزشمندتر میشن.
بازیکنان در اون لحظات به شدت رشد میکردند، اما... در این دنیای بدون بازیکن، یا حداقل، در این دنیایی که گمان میره هیچ بازیکنی وجود نداشته باشته، فقط میتونستم امیدوار باشم در حالیکه در زمان باقی مانده رشد میکنم، کسی خوش ذاتتر از من وجود نداشته باشد.
******
صبح روز بعد، قبل از خروج از برشت به منطقه اول رفتم.
-این شهر هر چند بار که از اون بازدید میکنم، هرگ...
کتابهای تصادفی



