فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

شرور می خواد زنده بمونه

قسمت: 65

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر شصت و پنجم.

بعد از اتمام غذا، ما بلافاصله رستوران رو ترک کردیم.

پریمین همانند یک ان پی سی رفتار می‌کرد. از اونجایی که اون فکر می‌کرد چون از من کیسه خواب دریافت کرده می‌بایست حداقل ازم محافظت کنه. با اون طرز فکر، پریمین حتی یک ماجراجو که در حال زدن جیب من بود رو گرفت.

خیلی زود، ما جلوی چند ساختمان چوبی فرسوده ایستادیم. «تو حالا می‌تونی بری.»

«من میرم پس. فقط این کیسه خواب رو چیزی در نظر می‌گیرم که از وسط خیابون برداشتمش.»

«آلن. بیرون منتظر بمون.»

«بله!»

پریمین رفت و آلن که سعی کرد دنبال من بیاد کنار رفت و طبق دستور من حرکت کرد.

در زدم و رفتم داخل، عطری شبیه به کتابفروشی عتیقه بلافاصله وارد مشامم شد. نسیم ملایمی از میان شکاف‌های دیوارهای چوبی می‌وزید.

«...کسی اینجا هست؟» من مودبانه و رسمی حرف زدم و این باعث شد که چندشم بشه. با اینحال، صاحب این مکان ارزش بالاترین احترامات و تشریفات رو داشت.

«اووممم.... کی اونجاست؟» صدایی که خلط مانعش شده بود از بالا اومد و متوجه شدم پله‌ها در نقطه کورم منتظر من هستند.

_غژ غژ_ غژ غژ_ غژ غژ

احساس می‌کردم هر قدمی که اون شخص روی پله‌های چوبی برمی‌داره کل ساختمان رو به لرزه در میاره. عاقبت پیرمردی تاثیرپذیر وارد دید من شد.

«من اینجام تا یه عصا سفارش بدم.»

«عصا؟» به‌خاطر موهای بلند و خاکستری‌اش اون شبیه به یک جادوگر به نظر می‌رسید. اون عینکش رو زد و به من نگاهی انداخت. «اوه، تو دکولین نیستی؟»

«....» من بدون گفتن حرفی مودبانه تعظیم کردم.

«همانطور که دفعه آخر گفتم....همم؟... همممم.... تو... تو زیاد تغییر کردی.» ابروهای مرد تکان خوردند و چین و چروک‌هاش هم همراه با اون‌ها حرکت کردند.»

«آیا روحت وارونه شده؟ به نظر می‌رسه تو چیزهای زیادی رو پشت سر گذاشتی. قلب و جریان خونت خیلی ملایم‌تر از قبل شده. حتی مدل حرف زدنت هم تغییر کرده.»

برای لحظه‌ای قلبم فرو ریخت، اما چیزی رو در چهره‌ام نشون ندادم. «من اینجام تا یه عصا سفارش بدم.»

اون با نیشخندی از سر رضایت سرش رو تکان داد و گفت: «باشه. این دفعه قبول می‌کنم. چه مدل عصایی می‌خوای؟»

مدلی که پیرمرد این حرف رو زد طوری بود که انگار دکولین سابق به این مکان اومده بود. خب، با وجود اینکه دکولین سابق یک بازیکن به شمار نمی‌رفت، از استاد صنعتگر «راکلاک» خبر داشت.

«... فقط یک عصا.»

«عصا، چوب بلند، چوب دستی. عصای جادویی شکل‌های مختلفی داره.»

«تا زمانی که از همه این‌ها استفاده کنی، همه چیز خوبه.»

من تکه چوب جادویی که در بغلم پنهان کرده بودم رو بیرون کشیدم و باعث شد که چشم‌های مرد پیر برق بزند. «اوه.. یک تکه درخت جادویی. اگه از این استفاده کنم، ممکنه.»

«این همش نیست.»

من همه مواد اولیه‌ای که از مغازه جادویی خریده بودم رو بیرون آوردم و پخش کردم. طبق چشمان ``مرد ثروتمند بزرگ`` همه این‌ها کیفیت فوق بالایی داشتند.

فک راکلاک افتاد.

«اوهوهووو. این‌ها به همراه درخت جادویی؟ دلت بهترین عصایی که می‌تونه تو دنیا وجود داشته باشه رو می‌خواد؟»

«تا زمانی که ارزش رفتن توی تاریخ رو داشته باشه، من راضی خواهم بود.»

«هممم. پس چرا یکم خون اضافه نمی‌کنی؟»

نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و دوباره به پیشنهادش فکر نکنم. اون توضیحی به من داد: «خون یوکلین به اندازه کافی خوب هست که بشه از اون به عنوان ماده استفاده کرد. خانواده شما تاریخ عمیق و غنی دارند.»

«... باشه.»

من نگران بودم که استعدادم کافی نباشه. اما پیرمرد به هر حال می‌دونست که تاثیر منفی داره یا نه و اگه اینطور بود از خیرش می‌گذشت.

«خوب خالصش کن.»

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب شرور می خواد زنده بمونه را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی