شرور می خواد زنده بمونه
قسمت: 66
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر شصت و ششم.
[درخواست اصلی تکمیل شد: احضار برشت]
◆ ارز ذخیره +3
تغ تغ_ تغ تغ
«.....»
تلقتلق_ تلقتلق
«.....»
لرزش آرام قطار که با سرعت حدود 70 کیلومتر در ساعت حرکت میکرد، به دلیل شخصی که کنار من نشسته بود، احساس ناخوشایندی برام داشت.
«....»
بتان.
به طور تصادفی، به دلیل حجم بالای واگن وی ای پی در قطار سریع السیر، در نهایت کنار هم نشستیم و راهرویی بین ما قرار داشت. با اینحال دو ساعتی میشد که بهخاطر غرورمون سکوت کرده بودیم.
«....»
همینطور که به کنارمون نگاه میکردیم، چشمامون روی هم افتاد.
بتان اول حرف زد: «اگه پانزده سال پیش بود، من درخواست یه دوئل میکردم.»*2
من با خودم فکر کردم که این یه آسودگی هست. من نمیخواستم این اتفاق بیافته، از اونجایی هنوز اونقدر قوی نبودم که بتونم از سد اون عبور کنم.
اما به دلیل تحر*یک، بدن من ابتدا تقریباً بدون قید و شرط مثل بازتابنده انعکاسی واکنش نشان داد.
«من نمیخوام تو بمیری.»
به این خاطر نبود که سه سرپرست و چهار دستیار در یک مکان بودند، صرفاً موضوع عزت و غرور بود.
شخصیت منحصر به فرد دکولین بسته به اینکه با چه کسی بود و در چه وضعیتی بود تقویت میشد.
«...دوئل در ایستگاه بعدی...»
«مرگ جادویی رو به مرگ طبیعی انتخاب نکن.»
جادو در کنار بتان بلند شد و من فقط با قلب سبکی به انرژی نگاه کردم.
«سلام به همگی.»
کف زدن کف زدن -
تشویقهای بلند باعث شد تمرکزم رو از دست بدم.
گیلتون که روی صندلی عقب نشسته بود، با پوزخند رضایتبخشی به ما نزدیک شد و متناوب شانههای بتان و من رو مالید.
«آروم باش بتان. تو 15 سال پیش اینجا نبودی در اون زمان، سه نفر در راه برشت، شش نفر در جریان کنفرانس و دو نفر بعد از اون جان باختن. هفت نفر از قربانیان دستیار بودند، اما حداقل چهار نفر از اونها سرپرست خانواده محسوب میشدند.»
اون در مقابل گوش بتان زمزمه کرد. «یا واقعا فکر میکنی میتونی در مقابل دکولین پیروز بشی؟»
«... چی؟»
«اگه نمیتونی به انگشت پات برسی، حداقل باید بدونی که چطور خم بشی.»
با صدای زمزمه اون دندانهاش رو روی هم فشار داد. با این حال، حرف اون رو تکذیب نکرد. گذشته از این، اون گیلتون بودش.
_نوازش نوازش.
اون دست نوازش به شانهاش کشید.
گیلتون خندید و گفت: «البته که بتان کسی که همیشه برای یه چالش آماده هست، پتانسیل بالایی داره! چالشها قلب بئورادها محسوب میشن.»
بهخاطر اینکه اون منو زیادی دست بالا گرفته بود، احساس کردم سنگینیای روی شانهام نشسته.
گیلتون ساده لوحانه زمزمه کرد: «اما تو واقعا یه چیزی هستی دکولین.» تمام حواسش جلب من بود.
«در گذشته، تو عادت داشتی بدون هیچ دلیلی به جادوگرها بگی که برن اما حالا به دنبال دعوا سرچیزهای کوچک و بیارزش هستی.»
«تو زیاد صحبت میکنی.»
«..هاهاها. بهخاطر اینکه من پیرم. ۱۵ سال پیش تو خیلی جوان بودی. اما قبل از اینکه من متوجه بشم، تو خیلی بزرگ شدی.»
...کتابهای تصادفی


