شرور می خواد زنده بمونه
قسمت: 70
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر هفتادم.
دوشنبه بعد، اولین روز امتحانات میان ترم.
«اوهوم... اینجوری پس؟»
«اره، همینه.»
ایفرین پس از اتمام اولین امتحان و چرت زدن در اتاق باشگاه، به خاطر صدای مکالمه چشمانش را باز کرد. او سرش را بالا آورد به طوری که انگار بدنش به مبل چسبیده بود.
«اوه، من خیلی گیج شده بودم، ممنون.»
«در موردش نگران نباش. هر موقع خواستی میتونی ازم سوال بپرسی.»
او جولیا را با یک مرد دید، یک سال بالایی خوشتیپ و آرام. آیا آنها داشتند با یکدیگر لاس میزدند؟
ایفرین آب دهانش را پاک کرد و بلند شد.
«اوه، ایفی! بیدار شدی؟ شما ایفی رو میشناسید، مگه نه؟» با سوال جولیا، مرد نگاهی به ایفرین انداخت.
«البته، چطور میتونم نشناسمش؟ اون با پروفسور ارشد مبارزه کرد.» درنت، ارشد آنها، سال گذشته در آخرین آزمون سال ترفیع گرفت و در رتبه یک ``solda`` قرار گرفت. ظاهر عالی و تواناییهایش او را در میان جادوگران معمولی که تبعیض قائل نمیشد مشهور کرد.
«تو همون دختری مگه نه؟»
«....اوه بله.»
«من از ارشد خواستم تا به تکلیفی که دکولین بهمون داده، نگاهی بندازن. مهلتش پنج روز دیگه هست.»
«هاه؟؟ صبر کن، پنج روز دیگه؟؟»
ایفرین، در حالی که سرش را میخاراند، متوجه تکلیفش روی میزش شد و به یاد آورد که در حین پاسخ دادن به آن، خوابش برد.
-صبر کن. امکان نداره. اون به برگه نگاه کرد؟
درنت که ظاهراً ذهن ایفرین را میخواند، لبخند زد و گفت: «من اون رو نخوندم. این کار مودبانهای نیست مگه نه؟»
«چی؟؟ اوه. هاهااا.هاهاااها. خب، این چیز خاصی نیست.» ایفرین تکالیفش را داخل کیفش گذاشت.
-من نباید آب دهنم انقدر موقع خواب بیرون بریزه.- او تقریباً در دو هفته گذشته فقط 3 تا 4 ساعت در روز میخوابید و همین امر باعث شده بود تا کمی آرام شود.
درنت در حالیکه نیشخندی به لب داشت، دستش را به سمت ایفرین دراز کرد. «برای تو رو هم باید چک کنم، ایفرین؟»
«چی؟»
«بهم نشون بده. من برات چکش میکنم.»
شهرت درنت معروف بود. او یک جادوگر شش گوشه به شمار میرفت که به طور مساوی بر شش نوع جادو تسلط داشت. با این وجود، ایفرین با لبخند تلخی سرش را تکان داد.
«نه، ممنونم.»
«نه؟ اگه میخوای من میتونم. من از قبل تکالیف جولیا رو بررسی کردم.»
«نه نه. اونقدری خوب ننوشتم که به همه نشونش بدم.»
جولیا که با ناراحتی این دو را تماشا میکرد، با استفاده از زمان بهانهای جور کرد. «اوه، ساعت تقریبا چهار شده. آزمون بعدی ما در حال شروعه. ما الان میریم. ممنونم ارشد.»
«اوه~~ باشه. موفق باشید.»
هر دوی آنها از اتاق انجمن خارج شدند.
جولیا در حالی که در راهرو قدم میزد گفت: «درنت خوشتیپه، مگه نه؟»
ایفرین سرش را تکان داد. «من اینطور فکر نمیکنم.»
«چی؟ چرا نه؟»
«اون با همه زنها خیلی خوبه.»
«اه~~~ این درسته. این اولین باری هست در جلسه استماع عمومی شرکت میکنه.»
«دفاع از پایان نامه؟»
«آره.»
دفاع از پایان نامه حدود یک هفته پس از آزمون میان ترم برگزار شد. دانشجویان ارشد ارتقا یافته از رتبه تازه کار به ``solda`` اولین پایان نامههای جادویی خودشان را ارائه میدهند تا توسط اساتید برج ارزیابی شوند.
برای اینکه به عنوان جادوگران در برج دانشگاه بمانند، ایفرین و جولیا به ناچار در آیندهای نزدیک میبایست چنین وضعیت مشابهی را پشت سر میگذاشتند.
ایفرین زمزمه کرد: «من خیلی حسودم. اون یه سال از ما جلوتره مگه نه؟»
...کتابهای تصادفی
