فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

رویای کابوس

قسمت: 12

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چشمانش را باز کرد و با تعجب به اطرافش خیره شد، محدودیتی برای حرکت دادن چشمانش نداشت، تمام محوطه اطرافش را زیر سلطه ی نگاهش گرفته بود.

مکانی پر از ستاره و به ظاهر بی پایان که از هر طرف تا وجودیتی نامعلوم کشیده می شد. با این که هیچوقت به این مکان پا نگذاشته بود اما بدون شک این مکان را به خاطر داشت.

مدت ها رویای آن را در سر می پروراند، رویایی که با آرزوی قوی تر شدنش پیوندی ناگسستنی داشت. آنجا جایگاه بین واقعیت و رویا بود

جایگاهی که مانند پلی برای گره خوردن آن ها به یکدیگر عمل میکرد و نشانه ای از قدم گذاشتن خواب نورد ها در مسیر پیشرفت بود.

در همین حال و هوا بود که ناگهان صدایی دلهره آور از عمق کیهان، ستاره ها را در نوردید و قلب جک را به لرزه در آورد:

[شما دو جانور خفته را کشتید:داس قاتل]

[شما سیزده جانور خفته را کشتید:سوسک خونخوار]

[شما دو انسان بیدار شده را کشتید:هایدار و آرس]

[شما یک شیطان بیدار شده را کشتید:ملکهٔ داس قاتل]

[طلسم به شما توجه می کند زیرا پرستشگر کتاب نامقدس نفرین هستید و بی رقیب مبارزه کردید]

[ارزیابی نهایی: بی نظیر؛ ، استقامت ، هوش و طمع شما به قدرت قابل ستایش است]

جک بابت ارزیابی نهایی خوشحال بود اما در عین حال مسائلی ذهنش را درگیر کرد

«طلسم به من توجه می کنه؟ یعنی چی؟

کتاب نامقدس نفرین؟ این دیگه چیه؟»

به نتیجه ای نرسیده بود که صدا بار دیگر با اطلاعاتی جدید توجه او را به خودش جلب کرد.

[طلسم می خواهد به شما پاداش دهد]

[شما یک خاطره دریافت کردید: نقرهٔ مرده]

[خواب پرداز جک، موهبتت را دریافت کن]

[قدرت حقیقی جنبه شما در حال بازگشت است: آیا برگردد؟ ]

جک باز به مشکل دیگری برخورد کرد

ابرو هایش به هم گره خورد و با خودش گفت:

«برگرده؟ این اتفاقا هیچوقت تو کتاب مطرح نشد، مگه همچین چیزی در گذشته وجود داشته که بخواد برگرده!

مهم نیست، اما از اون مهم تر با این که انقدر جون کندم اما انگار خبری از گرفتن یه اسم حقیقی نیست چون اگر میخواست اسم حقیقی بده باید قبل این ها بهم میداد….»

جک دندان هایش را به هم فشرد و زمزمه کرد: «بله»

[قدرت حقیقی جنبه در حال بازگشت است...]

[قدرت حقیقی جنبه شما بازگشت]

[رتبه حقیقی جنبه: مقدس]

[نام جنبه: لوتر روح‌]

«مقدس...»

دستانش را مشت کرد و افکار قبلی اش را نادیده گرفت، با ذوق بار ها این کلمه را به زبان آورد و هر دفعه از این که خواب نمی دید به خودش تبریک میگفت.

«واقعا رتبه ی مقدسه، فقط یه رتبه پایین تر از الهی. کاش الهی میداد اما خب درستشم همینه ، طلسم کابوس تازه به این دنیا پا گذاشته، تا اون جایی که یادمه حتی توی کتاب هم رتبه های الهی بعد از چند سال سر و کلشون پیدا شد.

یه جنبه ی مقدس توی این وضعیت بی نظیره ، اما این جنبه چطور می تونه مقدس باشه؟ بذار اول یه نگاه به رون ها بندازم...»

[جنبه: لوتر روح]

[رتبه جنبه: مقدس]

[توضیحات جنبه: شما توانایی را به دست آوردید که خدایان از آن محرومند، شما میتوانید روح موجودات را لمس و آنان را از آن خود کنید. هر چند که قبل از به دست آوردن هر چیزی باید بهای آن را پرداخت پس به همراهٔ قدرت ها باید درد و رنج ذاتی آن روح را بپذیرید چرا که در دنیای طلسم نور همراه تاریکی معنا پیدا میکند.]

ویژگی ذاتی:[جذب توانایی]

توضیحات ویژگی:[ یک لوتر کارش لوت کردن است. شما می توانید یکی از توانایی پنج نفر از موجوداتی که خودتان می کشید را از آن خود سازید هر چند باید نقص آن را هم در کنار آن بپذیرید]

توانایی عجیب و به شدت مفید باعث شد جک به فکر فرو برود.

«می تونم اونایی که توانایی جنبه خوبی دارن رو بکشم و اون جنبه رو به دست بیارم، این یعنی میتونم هر لحظه از قبل کامل تر بشم و شانس زنده موندنم رو بیشتر کنم.»

نقشه های زیادی در ذهنش یکی پس از دیگری شکل میگرفت و در پی آن گاهی اخم و گاهی لبخند در چهره اش نقش می بست. او حتی به کشتن یک نفر با جنبه ی الهی هم فکر کرد اما در عین حال می دانست که گرفتن چنین قدرتی به سادگی و ارزان نخواهد بود.

[مهر اول شکسته شد]

[بیداری قدرت خفته......]

انرژی بی مانندی را احساس کرد که بی درنگ به سوی بدنش هجوم می برد و درون آن به مانند گردابی جذب می شد.

تجسم ستاره ای بزرگ در اعماق وجودش در حال شکل گرفتن بود، هر کور سوی نوری که ستاره به خود می گرفت، سلول به سلولش به وجد می آمد و نسبت به قبل بهبود می یافت.

ستاره بیشتر گر می گرفت و انرژی بیشتری را پخش می کرد. او احساس سبکی و تراوت داشت، انگار هر لحظه می خواست دوباره به کابوس برگردد و باری دیگر با مرگ دست و پنجه نرم کند. هر ثانیه این احساس بیشتر خودش را نشان می داد و اعتماد به نفس بیشتری به او می افزود.

او آن حس را می چشید، حسی لذیذ و غنی به نام قدرت، حسی که چاشنی بخش رویای های گذشته و آینده اش بود.

مدتی به فکر فرو رفت.

«پس این همون حسه؟ کل زندگیم، هر روز و با تصور کردن تو گذروندم.... هر روز بیشتر از قبل منتظرت بودم با این که هیچوقت خبری ازت نشد اما همیشه می دونستم تو بخشی از وجودمی و امروز بالاخره بهت رسیدم.»

گرمای ستاره داشت کاهش می یافت و این یعنی تحول به پایانش نزدیک شده بود، همه چیز خوب پیش رفت که ناگهان…

[صفت خاکستری شما فعال شده است…]

انرژی ای تاریک بی خبر سر رسید و با ستاره ی درخشان ترکیب شد، بعد از چندین ثانیه رنگ ستاره از سفید درخشان به خاکستری تغییر یافت.

«یه هسته ی خاکستری؟ توی کتاب خبری از یه همچنین هسته ای نبود....»

با این که نسبت به هر اتفاقی که در این کابوس افتاد، شک داشت اما همه این ها به این معنی بود که قدرت منحصر به فردی خواهد داشت.

حال زیر سلطه ی چشمانش در میان فضای درونی روحش، ستاره ای متفاوت و خاکستری می درخشید و قدرت سلطه گری از خود بروز می داد.

سه کره ی نور کوچک هم در مدار هایی منظم به دور آن می چرخیدند.

جک با دیدن آن ها زمزمه کرد:

«خاطره ها، بعدا بهشون یه نگاهی میندازم. فعلا بیدار شدن از همه چی واجب تره، معلوم نیست دنیا الان تو چه وضعیتی باشه....»

صدای وهم انگیز طلسم دوباره شنیده شد:

[بیداری ویژگی جنبه...]

«می خوام بدونم یه جنبه ی مقدس چه ویژگی ای برام به دست میاره!یالا طلسم جذاب یه چیز خوب بده»

جمله جک به سختی پایان یافت که اعلان بعدی او را بهت زده کرد.

[ویژگی جنبه به دلیل بیش از حد قدرتمند بودن ویژگی ذاتی شما به دست نیامد]

با شنیدن این قضیه می خواست گریه کند اما اشکی برای ریختن نداشت، صدای ساییده شدن دندان هایش به هم شنیده می شد. به سختی نفسی فرو داد و گفت:

« قدرت چه معنایی داره وقتی نتونی بجنگی؟ من الان چطور می خوام پیش برم لعنتی، خب قوی باشه اینا چه ربطی به هم دارن؟»

صدایی در پاسخ به اصرار و انکار های جک شنیده نشد و این به این معنا بود که او بعد از بیدار شدن می بایست یک انسان خفته را می کشت تا توانایی اش را برای زنده ماندن جذب کند. حداقل تنها این راه حل را در ذهنش داشت.

با عصبانیت به بحث کردن با خودش ادامه داد:

«تعداد خفته ها خیلی کمه، کشتن هر کدومشون به ضرر دنیاست. نمی دونم چرا کابوس من این قدر باید متفاوت باشه.»

صدا یک بار دیگر شنیده شد:

[هر قدرت بهایی دارد]

«کدوم قدرت عوضی؟»

[شما یک نقص ذاتی دریافت کردید]

[روح متزلزل]: [اگر کسی به توانایی ذاتی شما پی ببرد و آن را با صدای بلند به زبان بیاورد، روح شما از هم خواهد پاشید]

<<این نقص…. خب میشه یکاریش کرد فقط باید توانایی های مختلفم رو تا جایی که میتونم از باقی افراد مخفی کنم >>

جک لعنتی کرد و با ناراحتی در انتظار اتمام کابوس و بیدار شدن ماند، دیگر پاداش ها به اتمام رسیده بود و با همه ی اتفاقات خوبی که افتاد اما او هیچ توانایی ای برای مبارزه کردن نداشت.

انگار کسی حرف هایش را شنید و جواب نا امیدی هایش را داد، طلسم از صحبت باز نماند و صدایش بلند شد :

[شما جانوران خفته، انسان های بیدار شده و شیطان بیدار شده را کشتید، می توانید توانایی آن ها را جذب کنید اما به یاد داشته باشید که نقص آن ها هم از آن شماست]

لیستی از توانایی ها جلوی چشمانش جک ظاهر شد و امیدی تازه به او بخشید :

[استاد شمشیرزنی از آرس، رتبه توانایی: صعود کرده]

.

.

.

کتاب‌های تصادفی