قلعه ی شیطان
قسمت: 105
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
کثیف و پر از زخم¬های ریز، چشم¬های بی¬حال و مرده¬ای که نشان دهنده وجود نداشتن امیدی بود.
هازارد قهرمانی نبود که بخواهد نقش دلسوزی برای این موجودات آبیس را بازی کند، زیر فرمان او انسان¬های زیادی که رابطه نزدیک¬تری با آنها داشت زجر کشیده و بدتر از آن را گذرانده بودند، با این¬حال طبق کششی که احساس می¬کرد آیا سرنوشت عظیم برای او در میان اینان بود؟
اگر چنین بود با وضعیت فعلی آنها.....، با این¬حال نگاهش بسیار ریز شد، دو واگن از صدها، شامل فقط و فقط انسان¬های مؤنث بود و این انسان¬ها لباس¬های پاره¬پاره¬ای داشتند که بسیار برای هازارد آشنا بود. به سرعت به سمتشان نزدیک شد و حرکت عمده گابلین¬ها را نادیده گرفت.
رسیدن مقابل قفس¬هایی از زنان با لباس¬های پاره و کثیف مدرن او را به یاد زندگی گذشته¬اش می¬انداخت، در حالی که تکه خاطراتی به یاد داشت و همان را دیگر به سختی به یاد می¬آورد. این افراد حتی اگر به احتمال کم از دنیای او بودند می¬توانستند به او کمک کنند تا حداقل کمی گذشته خودش را فراموش نکند، با این¬حال با حالت روانی این انسان¬هایی که حتی ذره¬ای از جادو به آنها لطف نداشت هازارد به فکر فرورفت و قفس را با فشار دست¬هایش باز کرد، آهن ضخیم با قدرت او به مانند کاغذ نه¬تنها خم، بلکه پاره شد و باعث شد تا گابلین-هایی که تا چند ثانیه پیش در حالت حمله بودند با فریاد شمن پیر خود شروع به حمله کنند درحالی¬که برخی واگن¬های دیگر را دور می¬کردند تا این اسیرها در نبرد آسیب نبینند.
هازارد نمی¬توانست قدرت فردی هر یک از این موجودات را به تمسخر نگیرد ، با این¬حال قدرت جمعی که نشان می¬دادند فراتر از حد او بود و ملکه مادیان نیز دخالت نمی¬کرد، البته هازارد می¬دانست که در آخر او نیز وارد خواهد شد و تصمیم گرفت تا زمان ورود او دوام بیاورد.
ایستادن موجودات یک¬ونیم متری در برابر موجودی با ده متر ارتفاع و بااختلاف قدرت جادویی بسیار، گابلین¬ها را مانند نوزادانی نشان می¬داد که به جنگ با پدرشان می¬رفتند، ولی این پدر چندان بخشنده نبود.
دستانش هر گابلینی را که می¬گرفت خُرد کرده و با بدن له شده¬شان به دیگر گابلین¬هایی حمله می¬کرد که جرءت نزدیک شدن داشتند. از سمتی گابلین¬ها با جادوهای فراوانی که نور فراوانی از برخورد با سدهای هازارد نشان داده جادوی هازارد را به خود اختصاص داده بود، ولی هازارد به عنوان آندد جادوگر افسانه¬ای نمی¬توانست تنها به جادوی محافظتی دل ببندد و شروع به احضار هزاران تیغه کوچک از میاسما کرد که مانند چرخ گوشتی در اطرافش می¬گذشت و از آنجایی که توانایی برش دادن را نداشتند چرا که میاسمای زیادی در آن مصرف نشده بود با گذر از بین موجودات باعث نکروزه و کشتن سلول-های آن بخش بدن می¬شدند که در ثانیه اول موفق به فلج کردن تقریباً سی هزار گابلین شد.
گابلین¬ها از درد افتاده بر روی زمین درحالی¬که آندد شیطانی با قدرت بالای خود غوغا می¬کرد، شمن پیر در حال اجرای جادوی عظیم اراده بود تا گابلین¬ها را از هاله افسانه¬ای دشمن محافظت کند، تنها یک لحظه قطع شدن جادوی او می-توانست ذهن خانواده¬اش را از ترس پر کند. قرار گرفتن در مقابل دشمن مرده افسانه¬ای مطمئناً چیزی نبود که روان گابلین¬های لرد بتواند تحمل کند، با این¬حال میاسمای آندد بسیار او را اذیت کرده و قسمتی از شکم خود را با برخورد آن احساس می¬کرد که از دست داده و تنها راه درمان جدا کردن بخش مرده و استفاده از شفا برای بازسازی سلول که خود روندی دردناک و عذاب¬آور بود.
کشته¬ها بالا می¬گرفت و تعداد گابلین¬های ایستاده با سرعتی کم میشد که صد صف دومینو را شرمنده خود می¬کرد. از طرفی هازارد نیز با گذشت یک ساعت از نبرد می¬توانست فشار کمبود مانا و سوزش بدنش را احساس کند، ردای جادویی او کاملاً کنده شده و در لابه¬لای بدنش گوشت گابلین¬ها گیر کرده و برخی از رگ¬ها و بافت طلایی بدنش خورده شده و استخوان¬هایش ترک برداشته بود.
گابلین¬های آبیس ضعیف نبودند¬، سلاح¬های مختلف و جادوهایشان توانسته بود هازارد را به گوشه¬ای براند و در برابر حملات او ضدحملاتی مناسب ایجاد کند، با این¬حال و گذر چنین زمانی گابلین¬ها بسیار تلفات سختی را شامل شده بودند.
نزدیک به نصف قبیله در خون خود دراز کشیده و چشمان بیجانشان به شمن پیر نگاه می¬کرد، گویی در لحظه آخر زندگی خود از او التماس می¬کردند تا آنها را نجات دهد، با این¬حال او که خود نیز غرق در عرق بود مانایش چندی پیش تمام شده و نیروی زندگی خودش را فدا می¬کرد که پیر شدن در ظاهرش را به سرعت نشان می¬داد.
هر دو گروه امیدی به پیروزی نداشتند، هر کدام می¬برد خسارت سنگینی را شامل شده بود، با این¬حال با فرود شهاب سنگ مانند موجودی بر روی شمن پیر و خُرد کردن بدن پیر آن، موجود تازه ظاهر شده وحشت را با آزاد کردن هاله-اش بر گابلین¬ها انداخت و آنها را بدون جادوی اراده شمن پیر گذاشت.
جادویی که روحیه آنها را بالا نگاه می¬داشت و شجاعت را تلقین می¬کرد، و حال چه بود؟ بدون اراده و نگاه به دو موجود، یکی قاتل نصف خانواده¬شان، موجودی مرده در سطح افسانه¬ای با هاله¬ای از خونخواهی و دیگری موجود در سطح اسطوره¬ای که قدرتش باعث به زانو در آمدنشان شد.
زانو زده و خشک شده از ترس سر تمام آنها شروع به منفجر شدن کرد و انفجار خونینی به راه انداخت تا آنکه هیچ گابلینی باقی¬نماند و هازارد را در برابر ملکه مادیان تنها گذاشت.
البته تنها درست نبود چرا که یک گاری در پشت هازارد هنوز سالم بود. تنها گاری سالم مانده و دلیل سریعتر پایان یافتن جادوی هازارد.
دلیلش هم در سپری بود که حتی حملات خودش را مجبور به دفع می¬کرد. در تمام این مدت او نه¬تنها حملات ارتش صد هزار نفری را تحمل بلکه حملات یک افسانه¬ای را نیز دفع می¬کرد.
ماری که منتظر جوابی بود هازارد را یافت که به سمت گاری رفته و از بین میله¬هایی که قبلاً خم کرده بود شروع به تخلیه انسان¬های ماده کرد و با نهایت تلاشش سعی کرد تا بفهمد کدام یک از این زنان یا فرزندهایشان او را به این سمت سوق داده بود.
مادیان که رفتار جدی هازارد را دید تصمیم گرفت تا تنها تماشا کند و بفهمد دقیقاً چه در سر هازارد می¬گذرد.
با این¬حال هازارد هر چه تلاش کرد متوجه نشد چه چیزی درباره این زنان خاص بود. تصمیم به رها کردن آنها در اینجا و یا همراه کردنشان، تفاوت زیاد و تأثیر بسیار بیشتری بر سفر خودش داشت.
ولی با وجود داشتن چنین احساسی برای اولین¬بار حاضر به ریسک شد و رو به مادیان کرد.
«خدایم به من وحی کرد تا این انسان¬ها را به کلیسای او برسانم.»
مادیان شوکه شد.
چنین دلیلی می¬توانست حرکات ناگهانی و جسورانه هازارد رو توضیح دهد ولی دریافت وحی مستقیم از خدایی مانند خدای نابودی؟ چنین چیزی به هیچ¬عنوان سبک خوانده نمیشد و از طرفی آیا به این معنی نبود که او نیز تحت نظر گرفته شده بود.
احساس ترسی شدید او را فراگرفت و بر روی دو زانو به زمین افتاد و سرش را بر روی زمین گذاشت، حتی اگر هازارد دروغ می¬گفت او جرئت نداشت در برابر خدای او بی¬احترامی نشان دهد.
کوچکترین بی¬احترامی به موجوداتی مانند خدای نابودی به راحتی مرگ را برای او به انتظار داشت.
در داستان¬هایی که شنیده بود خدای نابودی گاهی حتی خدایان بلند پایه زیردست خود را که شک کرده بود شاید به او خیانت کنند، بدون تحقیق و راستی آزمایی در ثانیه¬ای از جهان پاک کرد و نفرینی بر روحشان گذاشت تا حتی دیگر از دروازه¬های تناسخ سر درنیاورند.
تاریکی مطلقی که مخوف¬تر از مرگ بود تا ابدیت بر موجوداتی نازل شد که زمانی خدایی بلند پایه بودند.
و حال او که بود؟
کتابهای تصادفی


