NovelEast

قلعه ی شیطان

قسمت: 117

تنظیمات

سم با سرعت عجیبی در شانه وزین شروع به پخش شدن کرد، حتی رها سازی نیز سخت بود و سم بیشتری هر ثانیه در خونش تزریق می‌شد، با اینحال شمشیرش را با هاله خود پوشاند و نیش آرکانه به همراه دست زن را قطع کرد، عملی که با جیغ آرکانه همراه بود ولی با اینحال نیش آرکانه هنوز در بدن وزین مانده بود، و درد شدیدی با او همراه بود، او در اول با خود به این فکر بود که باید ارباب این موجودات را از بین ببرد و سپس برنده خواهد بود، چرا که در هر شرایطی در صورت قطع شدن سر مار نبرد به اتمام می‌رسید، با اینحال او حریفش را دست کم گرفته بود، با حرکت او در محاصره پنج به یک قرار گرفته بود و از طرفی اژدها سوارانش نیز توان مقابله پس از کمین ناگهانی را نداشتند، به سرعت دوید و در مسیر با شمشیر خود برشی بلند بر شکم و قطع پاهای یک آرکانه در حال مبارزه را از پشت انجام داد، عملی که باعث شد آرکانه بر زمین بخورد و سپس خواهرانش برای خونخواهی با فریادی کر کننده در حالت وحشی قرار بگیرند، با قرار گرفتن در پشت صف متحدان خود وزین به سرعت کیفی را باز کرد تا معجون پادزهر باکیفیتی را بنوشد، با اینحال کیف پادزهر خالی بود، تنها پس از آن نگاهش به شیشه‌های شکسته و خالی اطراف افتاد، سربازان از قبل آن‌ها را استفاده کرده بودند.

«هیچ پادزهری نمونده؟!!!»

فریاد زد، چرا که حتی سربازان او پس از نوشیدن آن تنها درد کمتری داشتند ولی رگ‌های سیاه در حال نشان دادن خود در سرار بدنشان بود، او نیز اگر درد کمتری داشت شاید می‌توانست بهتر بجنگد، با اینحال ناگهان فشار بر دیوار سپر آن‌ها بیشتر شد، چهار آرکانه پر قدرت آن‌ها را به عقب هل داده و سم خود را پیشکش می‌کردند، از طرفی این اژدها سواران همگی تنها بر جادو‌های تقویت بدن و رام کردن تسلط داشتند که نبرد را بسیار طولانی و سخت می‌کرد، کوبش پشت سر هم و کار گروهی آرکانه‌ها مانند مبارزه با سلاخی گروهی از هیولاها نبود، بلکه بیشتر شبیه به مبارزه با گروه آموزش دیده‌ای بود، به هر حال در هر جا می‌گفتند که اگر می‌خواهی هیولایی را بکشی با ماجراجویان تماس بگیر و برای کشتن ارتشی به مزدوران، با اینحال این گروه اژدها سواران هیچ کدام نبودند، گروه تشریفاتی که همه کار‌ها را به اژدهایان خود می‌سپاردند و تمرین‌های سخت زنده ماندن در شرایط سخت را گذرانده بودند، هیچ کدام مهارت نبرد مستقیم بالایی نداشتند.

دیوار سپر به سختی نگه داشته می‌شد در حالی که اژدها سواران گهگاه با شمشیر و نیزه خود زخمی عمیق بر بدن آرکانه‌ها فرود می‌آوردند، با اینحال انفجار جادوی ناگهانی باعث شد وضعیت تغییر کند، دو مرگ همسان از آسمان در پشت صف دیوار سپر دایره شکل فرود آمدند، مکانی که تنها سه اژدها سوار برای قیچی نشدن نگه داشته بودند، دو از سه شروع به حمله کردند، یکی شمشیری دو دستی عظیم داشت و دیگری شمشیر و سپر، هر دو بدن خود را تقویت کردند و هاله اسلحه‌ای قدرتمند را فعال که هوای اطراف را از شدت انرژی خود می‌لرزاند، با کار گروهی خود شروع به هجوم کردند و سعی کردند تا هر نقطه ضعف یکدیگر را پوشش دهند در حالی که یکی از مرگ‌های همسان را مورد هدف قرار دادند، با اینحال انتظارشان به آن‌ها خیانت کرد، آن دو قطعا جادوگر بودند ولی با تشکیل نیزه‌های بسیاری در اطراف خود و دو در دست شروع به هجوم کردند، شوکه شده از استراتژی حریف، به حمله خود تغییر دادند ولی حریفشان هنوز که هنوزه در حال حرکت مستقیم بود، دقیقا چه در فکر دشمنشان بود؟

تنها زمانی فهمیدند که دیر بود، دو مرگ همسان آن‌ها را نادیده گرفتند و تنها با رد و بدل یک ضربه گذشته و به مرکز گروه در حال حمله بودند، در مسیر نیز نیزه‌ها در حال تقویت بوده و هاله تیره‌تری گرفتند، خشم دو سرباز را فرو گرفت با اینحال از موقعیتی که ممکن بود اتفاق بیوفتد نگران شده بودند.

«جلوشونو بگیر!!!!»

اژدها سوار به جلو آمد تا جلوی آن‌ها را بگیرد ولی با حرکتی عجیب روبه‌رو شد، تمام نیزه‌ها به سرعت شروع به پرواز کردند در حالی که یکی از جادوگر‌ها او را بغل کرد، او حمله‌ای انجام داده و بدن آندد را از وسط نصف کرده بود، ولی آندد تصمیم گرفت او را بغل کند و از خود دفاعی نکند‌؟ از سمت دیگر آنددی توانست رد شود و مانا را به صد نیزه پرقدرت اضافه کند و شروع به چرخش آن کرد، با اینحال حرکتی ناگهانی نیز از سوی او رخ داد، خودش را به سمت وزین پرتاب کرد و در آسمان بود، در میان اژدها سواران در ثانیه اول متوجه نبودند چه چیزی ممکن است اتفاق بیوفتد ولی آن‌ها افسانه بودند، تجربه‌ای که داشتند باعث شد به سرعت تلاش کنند تا از آندد‌ها فرار کنند، در حالی که یکی از آن‌ها در آغو*ش آندد چهره‌اش سفید شد و به چشمان پر از شعله آندد در جلوی صورتش نگاه کرد، از سمتی وزین آندد را دید که در حال سقوط بر او است ولی از عمق چشمانش جرقه انرژی زده شد.

[انفجار جسد]

هازارد در پشت آرکانه‌های خود سپری برای آرکانه‌ها ساخته بود و در لحظه سکوت ناگهان انفجاری آنچنان قدرتمند شکل گرفت که لرزش زمین و فریاد تمام موجودات در نزدیکی را همراه بود، گوشت و خون به اطراف پرواز کرده بود، و مه خونی اطراف را فرا گرفت، هازارد نیز بر زمین افتاده بود، دو موجود افسانه‌ای منفجر شده بودند، چنین حجم انفجار ناگهانی مانا ناگهان هازارد را به یاد چیزی انداخت و به سرعت به آرکانه‌ها دستور داد تا از هم دور شوند، با اینحال در آن سمت وزین قفسه سینه‌اش شکافته شده بود و قلب عظیمش را می‌دید که در حال تپیدن است، با اینحال چندین نیزه میاسما در بدن او و در بدن نزدیکانش نیز فرو رفته بود، نگاهش بسیار دردناک شد، هیچ کدام زنده نبودند، همگی در برخورد شدید نیزه‌ها از پشت قرار گرفته و تنها دو اژدها سوار باقی مانده بودند که بر زمین افتاده و در حال بلند شدن بودند، چشمانش از نور امید درخشید ولی زمین شروع به لرزیدن کرد، چنین لرزشی را چندین بار تجربه کرده بود و سعی کرد تا از آن دور شود، چشمانش ترس نهایی را نشان می‌داد ولی در آخر نیزه‌ای ناگهانی ظاهر شد و قلبش را منفجر کرد، مرگی سریع در لحظه به او کمک کرد تا جسد خودش را نبیند که توسط کرم آبیس خورده می‌شود.

کتاب‌های تصادفی