ارکیدهی موعود، تولد یک ایزد
قسمت: 55
بالتای 4
Ch 55
با شنیده شدن صدا، تمام اورکها فریادهای جنگی سر دادند و راه رو برای رهبر قبیلشون باز کردند، با کنار رفتن اورکها یک اورک دو و نیم متری با عضلانی ستبر که توسط چندین اورک دیگه احاطه شده بود مقابل من ایستادند، تا جایی که من میدیدم هامر که جلوی همشون بود سطح هفت تکامل رو داشت و اورکهای همراهش هم همگی سطح پنج بودند که مشخص بود که گارد محافظانش هستند.
محافظان هامر اوج سطح پنج بودند و خود هامر هم لایه میانی سطح هفت بود که باز هم برای من نشون دهنده قدرت قبیله بالتای بود، هامر وقتی مقابل من رسید اول از همه نگاهی به گرگ رعد انداخت و من میتونستم تحسین رو داخل نگاه هامر ببینم، مشخص بود که هامر از رعد خوشش اومده.
بعد از اون هامر نگاهی دوباره به من انداخت و با نگاهی که پر از اعتماد به نفس بود میخواست چند قدم دیگه بیاد جلو که پتکهای جنگی من که در دو پهلوی کمرم آویزون بودند توجهش رو جلب کرد، هامر چند ثانیهای رو به نگاه کردن به پتکها گذروند و در آخر با چشمانی حیرت زده به من نگاه کرد و بعد از اون خطاب به همراهانش دستوراتی رو داد.
هامر: «محوطه اطراف چادر مهمانان رو از تمام اورکها خالی کنید، من و مهمانمون در چادر به صحبت میپردازیم.»
نگهبانان: «امر شما اطاعت میشه ارباب هامر.»
هامر با نگاهی تاکید کننده: «تا وقتی من بیرون نیومدم کسی حق ورود به چادر رو نداره.»
نگهبانان: «بله ارباب.»
با اتمام صحبت هامر تمام اورکها بدون کوچکترین سوالی شروع به تخلیه اطراف چادر مهمانان کردند و همزمان تمام اورکهای گارد محافظان هامر هم یک حلقهی دایرهای شکل اطراف چادر مهمانان تشکیل دادند تا از ورود اشخاص مزاحم جلوگیری کنند.
هامر: «اسم شما باید آرتاس باشه، میشه صحبتهامون رو داخل چادر شروع کنیم؟»
آرتاس: «هرطور که شما بخواید ارباب هامر.»
بعد از اون به همراه هامر وارد چادر شدیم و کنار آتش دان روی پوستهای نرم حیوانات نشستیم، هامر چند ثانیهای رو به برسی بیشتر من پرداخت و بعد از اون به من گفت.
هامر: «جناب آرتاس، مستقیم میرم سر اصل مطلب، پسر من شاید نسبت به سنش جنگجوی خوبی باشه ولی قطعا دروغ گوی خوبی نیست، اون داستان قبیله گمشده و تنها بازمانده و همچنین نجات جون پسرم قطعا همشون دروغهایی بودند که اون به من گفته، پسر من یکی از سریعترین دوندههای قبیله بالتای هست، هیچ جانوری نمیتونه به گرد پاش برسه البته در مورد گرگ سفیدی که دم در چادر در حال استراحت بود شک دارم.»
آرتاس: «جالبه، شما شخص باهوشی هستید، خوب ادامه بده دیگه چه حدسهایی میزنید.»
هامر: «این که شما سطح چهار نیستید چون به وضوح گرگِتون اوج سطح پنج هستش و پتکهای جنگی که با خودتون حمل میکنید رو من حتی نمیتونم سطح حالِشون رو تشخیص بدم و این که شما کوچکترین تهدیدی از طرف من حس نمیکنید اینم نشون میده که شما توانایی مقابله با من رو هم دارید، پس این نشون میده پسر من به خاطر شما داره دروغ میگه. جناب آرتاس، میتونید دلیل دروغ گفتن پسرم رو بهم بگید.»
آرتاس: «ارباب هامر شما واقعا شخص برجستهای هستید، با این هوش و ذکاوتی که دارید من اول از شما میپرسم چرا قبیلتون جز دورافتاده ترین قبیلهها هست و در لایه بیرونی قبیله بالتای مستقر هستید، هیچکدوم از اورکهای بیرون نتونستند متوجه نکاتی که شما گفتید بشن.»
هامر: «ترجیح میدم اول جوابهای شما رو بشنوم.»
آرتاس: «هر جور باب میلِتونه، در حقیقت سطح من اوج سطح شش هستش با این حال من میتونم به راحتی اوج سطح هفت رو هم در مبارزه شکست بدم، اینم جوابم برای سطحم، در مورد دروغ گفتن پسرتون و هدف م ، من جون پسرتون رو نجات دادم ولی نه از دست حیوانات درنده بلکه از دست خدای عنصری باد بود که پسرتون رو نجات دادم.»
هامر بعد از بلند شدن یهویی و شوکه شدن: «خدای عنصری باد، پسر من چیکار کرده.»
آرتاس: «اول از همه ازتون درخواست دارم به خاطر من با شنیدن حقیقت هیچگونه مجازاتی رو متوجه هاول نکنید، اون پسر خوبی هستش.»
هامر: «لطفا ادامه بدید.»
آرتاس: «هاول حلقه حاملی که متعلق به قبیله بالتای بوده رو دزدیده و قصد داشت با خدای باد پیمان ببنده، من وقتی رسیدم که عمل پیمان به درستی انجام نشده بود و هاول در حال مرگ بود، من با خدای باد پیمان بستم و جون پسرتون رو از مرگ حتی نجات دادم.»
هامر با ترس: «شما با خدای عنصری باد پیمان بستید.»
آرتاس: «همچنین قبل از اون با خدای عنصری یخ پیمان بستم.»
هامر: «این چطور ممکنه، میشه در مورد خودتون بگید.»
آرتاس: «اسم من آرتاس هست، هدف من متحد کردن تمام قلمروهای هوشمند پاندورا هستش در حال حاضر من ارباب جزایر شناور سولبارد و همچنین سرزمینهای شمالی تنسی هستم.»
هامر: «این چطور ممکنه.»
آرتاس بعد از درست کردن یک گوی سیاه در دستانش: «اگر بخواید حتی میتونم یک دروازه تلپورت درست کنم تا پدرسالار قبیله شمالی و ملکه کاساندرا به ادامه گفتوگوی ما ملحق بشند.»
هامر: «فعلا نیازی نیست، لطفا ادامه حرف هاتون رو بگید.»
آرتاس: «من تا اینجا دو قبیله از پنج قبیله رو بدون جنگ با خودم متحد کردم، هدف بعدی من قبیله بالتای هست، و من نمیخوام از طریق زور این اتحاد رو بدست بیارم، هدف من شرکت در تورنمنت و شکست دادن غول کاراکوم هستش.»
هامر: «هم پیمان با دو خدای عنصری، فاتح دو قبیله قدرتمند پاندورا، ارباب آرتاس، من نمیخوام شما رو قضاوت کنم، اگر میشه ادعاهاتون رو اثبات کنید.»
وقتی هامر خواست که ادعاهام رو اثبات کنم ازش خواستم که بشینه و اول از همه یک سپر سیاه داخل چادر احضار کردم تا حاله داخل چادر رو به طور کامل مخفی کنه، بعد از اون یک گوی سیاه احضار کردم و اون گوی رو جلوی هامر گذاشتم که بیانگر عنصر تاریکی من بود، بعد از اون هشت عنصر دیگه رو به نوبت احضار کردم و به هامر نشون دادم، هر بار که عنصر جدیدی رو احضار میکردم ترس داخل چهره هامر بیشتر میشد، با احضار آخرین عنصر هامر به پشت روی زمین افتاد و با ترس به من نگاه کرد.
هامر: «چطور ممکنه؟ هیچ موجودی نمیتونه در آن واحد از بیش از دو عنصر استفاده کنه.»
آرتاس: «من میتونم این کار رو انجام بدم، نیازی هم به ترسیدن نیست من که گفتم من قصد جنگیدن ندارم، اگر اجازه بدی من میخوام از طریق قبیله شما داخل تورنمنت شرکت کنم، خوب این داستان من بود، حالا میرسیم به این که دلیل این که چرا قبیلتون علارغم قدرتی که داره و اربابش هم شخص باهوشی مثل شما هستش تا حدودی ترد شده، میتونید توضیح بدید؟»
هامر: «قبل از این که غول کاراکوم به عنوان حاکم بالتای انتخاب بشه قبیله من جز قویترین قبیلههای بالتای بود و در آخرین دور هم پدر من حاکم بود تا اونجا که در تورنمنتی که دهها سال پیش برگذار شد غول کاراکوم پدر من رو کشت و ادعا کرد که این یک سانحه بوده و عمدی در کار نبوده ، بعد از کشته شدن پدرم و حاکم شدن کاراکوم بود که همه چیز شروع شد، حاکم شروع کرد به تبعیض قائل شدن علیه قبیله من و حتی منابعی که ما نیاز داشتیم رو کم کرد و در تورنمنتها هم که سلسله مراتب قبایل مشخص میشدند از عمد خودش با من مسابقه میداد تا مانع بالا رفتن من بشه، من هم از لحاظ قدرت متاسفانه به پای کاراکوم نمیرسم و این شد که در تمام این سالها قبیله من در حال عقب نشینی هستش و در حال حاضر در لایههای بیرونی قبایل مستقر هستیم، کاراکوم حتی در جنگهایی که در دههای قبل علیه پادشاهیهای هفت اقلیم انجام میداد به طور عمد ما رو به عنوان پیش قراول میفرستاد و این باعث میشد که ما بیشترین آسیبها رو متحمل بشیم.»
آرتاس: «من همون پیشنهادی که به پسرتون دادم رو حالا مستقیما به شما میدم، هدف من متحد کردن پاندورا در وهله اول و بعد از اون فتح تمام هفت اقلیم هست، اگر من به شما کمک کنم که حاکم بالتای بشید آیا میتونید به من قول اتحاد با من رو بدید؟»
هامر: «من باید فکر کنم، در حال حاضر نمیتونم قولی بدم.»
آرتاس: «به عنوان حسن نیت من میتونم هدیهای رو که به ملکه کاساندرا و پدرسالار دادم رو به شما هم بدم.»
هامر: «چه هدیهای ارباب آرتاس؟»
آرتاس: «من میتونم کمکت کنم عنصر سوم خودت رو به دلخواه و انتخاب خودت بیدار کنی، نظرت چیه؟ این پیشنهادیه که به غیر از من هیچ موجودی در هفت اقلیم و پاندورا نمیتونن به شما بدند.»
هامر: «شما واقعا میتونید چنین کاری رو انجام بدید؟»
آرتاس: «بله میتونم، الان تمام زیر دستان من که سطح پنج به بالا هستند دارای سه عنصر هستند.»
هامر: «پس نیازی به فکر بیشتر نیست، من قول اتحاد با شما رو میدم و قول میدم که هیچوقت به شما خیانت نکنم و اگر از جانب من خیانتی متوجه شما شد، جان من در عوض خیانت متعلق به شما هستش ارباب آرتاس.»
آرتاس: «بسیار عالی، پس تصویب شد. هدف ما شرکت در تورنمنت توسط من به نمایندگی از قبیله شما خواهد بود.»