فصل ۷۰: شروع طرح‌ها برای میل­فال

در ساعات اولیه روز بعد، گروه هفت نفره خاندان فولر از خیابان‌های تقریباً خلوت میل‌فال عبور کردند و پس از ساعت‌ها سفر به این شهر رسیدند.

برخلاف سفر به روستای مارتل، آنها در کمین هیچ موجود جادویی قرار نگرفته بودند و در آرامش نسبی به آنجا رسیده بودند.

وقتی وارد اولین خیابان محلی شدند، نینا قبلاً خواب بود. با این حال، بقیه گروه بیدار بودند، به خصوص مردان وینسنت که با خانواده‌اش به اینجا نقل مکان می‌کردند.

در حالی که وینسنت آهی کشید که بدون اتفاق بدتری به این مکان رسیده­اند، به روری نگاه کرد و پرسید: «مادرت رو دیدی؟ حالش چطور بود؟»

«آره، یکی از مردای ما به دیدن اون رفت، و در حالی که تو بیرون بودی من رو دید. به هر حال حالش خوبه اون گفت که گه­گاهی به ما سر می‌زنه، اما همچنین به ما گفت که مراقب کارامون باشیم. به گفته­ی اون، ما فقط شاگرد هستیم و خیلی از حداقل‌ها فاصله داریم که توی هر کاری که انجام می‌دیم در معرض خطر نباشیم.»

وینسنت غر زد: «هوم، اون اشتباه نمی‌کنه. ما نمی‌تونیم با قدرت فعلیمون با بعضی از قدرت‌های محلی رودررو بشیم. در بهترین حالت، ما می‌تونیم مخفیانه عمل کنیم و سعی کنیم در این بین رشد کنیم.»

در حال حاضر، برنامه‌ی او این نبود که با گروه‌های جنایتکار شناخته شده مقابله کند و یا علیه کسی، چه اشراف و چه جنایت­کار، آشکارا عمل کند.

هدف آنها شروع ادغام در دنیای تبه­کاری محلی، نزدیک شدن به افراد مرتبط با عملیات آنها و کسب سکه از دزدی‌ها و خدماتی بود که به زودی ارائه خواهند کرد.

با این سکه­ها، آنها قصد داشتند از توسعه گروه با سلاح­های جدید و اقلام رشد یافته به شکل جادویی حمایت کنند.

با منابع مناسب، رشد چندان سخت نخواهد بود!

ایو پرسید: «حالا چیکار کنیم؟»

«اول، بیاید استراحت کنیم.» وینسنت در حالی که به ایو نگاه کرد لبخند زد. «فردا بعدازظهر، برنامه‌هامون رو شروع می‌کنیم. ما باید تجارت تاجری رو که توسط پسر بارون ایروین کشته شده، در اختیار بگیریم، بنابراین ایو، من از تو می‌خوام که با مردای ما بهش رسیدگی کنی. این وسط، من و روری برنامه‌های اقدام علیه خانه ایروین و مشاغل محلی‌مون رو انجام می‌دیم. با بخشی از گروهمون توی میل‌فال، ما می‌تونیم از هر کسی که مایل به پرداخت باشه محافظت ارائه بدین.»

ایو پرسید: «این جلب توجه نمی‌کند؟»