فصل ۱۲۲: معامله جدید با شنیدن سخنان وینسنت، مرد سطح سه که به نقاب این مرد نگاه می‌کرد، نتوانست تشخیص دهد که آیا این حرف دروغ است یا نه. به¬ویژه، او فکر می¬کرد که رفتار مردان اطرافش و پیشرفت‌های ناگهانی وینسنت مشکوک است. اما او نتوانست نشانه¬ای از دروغ را در سخنان رهبر این گروه تشخیص دهد. مرد با احساس اختلال مانا که از سطح پایین این املاک می‌آمد، پرسید: «جدی میگی؟ من می¬ترسم رهبرای من حرفت رو باور نکنن، سزار! توضیحت واسه اینکه افرادت برای پیشرفت دارن مدیتیشن می‌کنن چیه؟ ما می¬دونیم که گروه شما نمی¬تونه این همه منابع برای اطمینان از پیشرفت¬های متعدد به طور هم‌زمان داشته باشه!» وینسنت با لحنی طنز پرسید: «اینطوره؟ تو من رو دست‌کم گرفتی. فقط به این خاطر که من با شما معامله می¬کنم به این معنی نیست که فعالیت¬های جانبی دیگه‌ای ندارم. کدوم احمقی هست که فقط یه منبع درآمد داشته باشه؟» فرستاده سندیکای اسکارلت حرف وینسنت را باور کرد: «اوه؟ غیر از این، تجارت دیگه‌ای داری؟» هرکس گذشته خودش را داشت. قبل از شروع این سرمایه¬گذاری، وینسنت احتمالاً مشاغل و روش¬های پرداخت قبوض خود را داشت. وگرنه هرگز نمی¬توانست این گروه را تشکیل دهد و فعالیت خود را آغاز کند. وینسنت گفت: «البته. اما این مشاغل هیچ تأثیری روی توافق من با سندیکای اسکارلت ندارن، بنابراین من در موردشون صحبت نمی¬کنم. نکته اینه که ما به مشکلی که واسه اتحادیه مبارزان پیش اومده ربطی نداریم، اگرچه از اتفاقی که افتاده خوشحالیم.» همانطور که این را می‌گفت، وینسنت دو مرد را که با توانایی و یکی از طلسم¬های خود مهار کرده بود، آزاد کرد. «اما خیلی خوب شد که اومدید.» او درحالی¬که از راهروی ورودی عبور می‌کرد، کنترل اوضاع را به عهده گرفت و افرادش با دقت به آن سه نفر نگاه می‌کردند. در همین حین، آن دو مرد از جایی که افتاده یا گیر کرده بودند، بلند شدند و درحال صحبت کردن وینسنت به او نگاه کردند. «حتی اگه اونها هیچ مدرکی علیه گروه من نداشته باشن، اتحادیه مبارزان مطمئناً ما رو به¬خاطر همچین اتفاقی مقصر میبینه....