مافیا در دنیای جادو
قسمت: 176
فصل ۱۷۶ بازدید از خانه استپلز
«چی؟ چی میگی؟» امروز بعدازظهر مرد جوان بلوند و خوشپوش وقتی خبر نه چندان جالبی را شنید، سر یکی از مردانش فریاد زد.
«ارباب جوان، عصبانی نشید. تقصیر ما نیست، اون سزار لعنتی با گروهش نقشه کشید تا از سقوط اتحادیه مبارزان برای افزایش نفوذ خودش استفاده کنه.» یک زن مو قرمز در حالی که سرش را پایین انداخته بود، گفت و جرأت نداشت به برجستهترین وارث شهر نگاه کند.
مردی میانسال در کنار شخص مو قرمز که سرش را خم کرده بود گفت: «ارباب جوان لطفا اینقدر عجله نکنید. ما تازه شروع کردیم. تا چند روز دیگه میتونیم به خدمت اون سزار برسیم. اون فقط توی به نبرد پیروز شده، اما ما توی این جنگ هنوز شانس پیروزی داربم.»
مارکوس به تازگی از خادمان خود شنیده بود که تلاشهای اولیه آنها برای استفاده از دادگاه نظامی و ارتش سلطنتی علیه سزار و افرادش شکست خورده است.
طبق آنچه او شنیده بود، دادگاه نظامی در همان اوایل بعد از ظهر ناگهان موضع خود را در مورد خانواده مازانتی تغییر داد و دستیارانی را که بعد از آخرین حادثه زندانی شده بود آزاد کردهاند!
نه تنها این، بلکه بر اساس آنچه افرادش کشف کرده بودند، گروه سزار در حال کار و یافتن راههایی برای پاکسازی اتهامات رهبر خود و در نهایت پاک کردن نام او بودند.
به عبارت دیگر، وضعیت سزار با نیروهای سلطنتی روز به روز بهتر میشد و این برای مارکوس که سر مردی را میخواست که روزها پیش نزدیک بود او را بکشد، خبر بدی بود.
از این رو نمیتوانست از شنیدن این تغییرات محلی عصبانی نشود، به خصوص که او همیشه همه چیز را به راحتی مدیریت میکرد، اما اکنون مشکلاتی داشت.
«اما چطور ممکنه؟ اون مقامات لعنتی دادگاه نظامی دیگه به خانواده ما احترام نمیذارن؟ چطور میتونن حمایت خانواده من رو نادیده بگیرن؟ فکر کردن میتونن از چند تا بارون درآمد بیشتری کسب کنن؟» مارکوس فریاد زد و از پذیرش این موقعیت امتناع کرد.
دو خدمتکار مقابل او به یکدیگر نگاه کردند اما چیزی نگفتند.
هر دوی آنها میدانستند که چرا مقامات دربار بیشتر به فکر چند بارون هستند تا وارث یک مقام.
درست است، مارکوس فقط یک ...
کتابهای تصادفی
