فصل 226 زمان نجات

درحالی که گروه‌های روری و جولیان، زیرِ زمینِ یکی از تپه‌های جنگل دارکوب آلپ با دشمنان مختلفی می‌جنگیدند، وضعیت در میلفال همچنان برای نینا یکسان بود.

اما به همان اندازه که او هنوز گم شده بود، کسانی که در جستجوی او بودند به موقعیت او نزدیک‌تر می‌شدند.

کیسی قصد داشت به جایی حمله کند که فکر می‌کرد ممکن است نینا در آنجا باشد که ناگهان متوجه شد کسی به او نزدیک می‌شود و توجه خود را به اطرافش معطوف کرد.

با فهمیدن اینکه او کیست، اسلحه سمی را که برداشته بود پایین آورد.

او درحالی که به زن مو آبی که از قبل می‌دانست دوست خانواده فولر است نگاه می‌کرد گفت: «پس تا اینجا پیش اومدی. جای تعجب نیست که میگن تو با استعدادترین کاپیتان پست ارتش سلطنتی این منطقه هستی، خانم بین.»

کیسی احمق نبود. او بدون اطلاع از ارتباطات، دوستان و دشمنان شرکای احتمالی، با کسی متحد نمی‌شد. او از هر ملاقات بین وینسنت و نوا خبر داشت و به همان اندازه که از برنامه‌های فولر جوان برای چنین سربازی خبر نداشت، می‌دانست که نوآ امروز در جایگاه دشمن او نیست.

کیسی بالای یک درخت در کنار املاکی در انتهای بخشی از میلفال پنهان شده بود‌. وقتی دید نوآ در نزدیکی‌اش ظاهر شد، از دیدن او اصلا متعجب نشد.

نوا یک نگاه به او انداخت. او بلافاصله کیسی را شناخت و نام مستعار او را زمزمه کرد: «اقای آمنزیا.»

کیسی آدم معروفی نبود. او برای انجام بخشی از کارش باید ناشناخته باشد. با این حال، برخی از سربازان و جادوگران عالی‌رتبه در میلفال مردی را می‌شناختند که با توانایی خارق‌العاده‌اش به اشراف محلی خدمت می‌کرد و در سه سال گذشته به برخی از این خانواده‌ها در رفع مشکلاتشان کمک کرده بود.

از آنجایی که کیسی معمولاً خاطرات اهداف خود را پاک می‌کرد، نام مستعار «آقای آمنزیا» را به خود اختصاص داده بود. اما نوا می‌دانست که توانایی‌های مرد سیاه مو بسیار فراتر از این است.

نوآ درحالی که بطور جدی به مرد نگاه می‌کرد گفت: «انتظار نداشتم تو هم دنبالش باشی. خانواده فولر تو رو استخدام کردن؟ نمی‌دونستم کار تحقیقاتی هم انجام می‌دی.» نوآ دچار تنش بود زیرا کیسی بسیار قدرتمند و خطرناک بود.

با توجه به پیشینه او در این شهر، نوآ تصور خو...