آسمان ها را مهر خواهم کرد
قسمت: 20
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 20: ورود به کوهستان سیاه
در کسری از ثانیه، همه در کل میدان به فتی خیره شدند و او احساس کرد که باد سردی از پشتش میوزد. بدنش می لرزید و با ترحم به منگهائو نگاه می کرد که لبخند ضعیفی بر لب داشت.
«منگهائو نجاتم بده...» میخواست قرص را دور بیندازد، اما به دلایلی از دستش جدا نمی شد. او به قدری ترسیده بود که وقتی مردم محاصره شان کردند، دندان هایش شروع به بهم خوردن کردند.
با خاموش شدن چراغ ها، او به شدت لرزید. سپس چراغ ها از بین رفتند و طلسم محدود کننده آزاد شد. قبل از اینکه فتی بتواند چیزی بگوید، منگهائو یک نور گسترده و ناگهانی از اساس سطح چهارم تهذیب خود ایجاد کرد، سپس فتی را از ردایش گرفت و از آنجا دور شد.
منگهائو با صدای آهسته ای گفت: « قرص رو بده به من و به غار جاودانه برگرد و مخفی شو!» بدون تردید، منگهائو لغزش یشم غار را به او داد و فتی قرص روح خشک را به سمت او پرتاب کرد طوری که انگار سیب زمینی داغ است.
بدن منگهائو در حالی که با سرعت به جلو میرفت و فتی را به جلو میبرد، برق زد. پشت سر او صدای زوزه و خروش بلند شد در حالی که ده نفر یا بیشتر در تعقیب و گریز او با هم مسابقه میدادند.
«لعنت بهش! منگهائو. نمیتونی فرار کنی!»
«قرص روح خشک را پس بده. من به عنوان شاگرد همکارت رحم میکنم و نمیکشمت. در غیر این صورت، زمانی سختی برای فرار از مرگ خواهی داشت!»
منگهائو حتی یک ثانیه هم متوقف نشد. پس از بیرون آمدن از لبه فرقه بیرونی، فتی را با یک حرکت از خود دور کرد. فتی آدم بی شیله پیله و ساده ای بود، اما احمق نبود. به محض اینکه روی پاهایش قرار گرفت، فریاد بدبختی به سر داد
«قرص دزد!» فریاد زد، یشم را به خود نزدیک تر کرد و تلاش کرد بدون اینکه مشکوک به نظر برسد، فرار کند و با حداکثر سرعتش به سمت غار جاودانه برود.
تعقيب كنندگان با شنيدن اين حرف، به او توجهي نكردند و به دنبال کردن منگهائو ادامه دادند.
«اگه دوس داری تا آخر دنیا فرار کن. تا بیست و چهار ساعت آینده زنده نمیمونی!»
«شما از سطح چهارم هستید و هنوز قرص رو به من نمیدید!؟» در بین ده نفر یا بیشتر تعقیبکننده، اکثر آنها از سطح چهارم خالصسازی چی بودند و فقط دو نفر از سطح پنجم بودند. بقیه در سطح سوم بودند و بدیهی بود که امیدوار بودند بتوانند از موقعیت استفاده کنند.
هاله شمشیرهای سرد و یخی پشت سر منگهائو ظاهر شدند و بیش از ده شمشیر در حال پرواز، مانند باران به سمت او فرود آمدند. اما او مصمم بود قرص روح خشک را نگه دارد و از دور انداختن آن خودداری کند.
«فقط باید بیست و چهار ساعت تحمل کنم، بعد قرص مال من میشه.» در حالی که عزمی راسخ در چشمانش می درخشید، گفت: «بعدش بالاخره میتونم به سطح پنجم خالص سازی چی برسم.» با این حرف سرعتش را افزایش داد. پس از گذراندن زمان زیادی برای شکار جانوران شیطانی در کوهستان های وحشی، حداکثر سرعت او کمتر از این نبود. و نسبت به سایر شاگردها با مناطق کوهستانی آشناتر بود. از این رو با خروج از فرقه خارجی، به سوی کوهستان ها فرار کرد.
منگهائو که از پشت به هاله های شمشیر نزدیک میشد، ضربه ای زد تا یک قرص درمانی تولید کند و بلافاصله آن را قورت داد. سپس شمشیرهای پرنده خود را به سمت عقب پرتاب کرد.
بنگ بنگ بنگ. چندین درخت مورد اصابت شمشیرهای پرنده قدرتمند قرار گرفتند و تکه تکه شدند که تکه هایشان در همه جا پخش شدند. بعضی ها به طرز دردناکی به منگهائو برخورد کردند. او با جذب شتاب ناشی از انفجار، چندین متر پرواز کرد.
قبل از اینکه بتواند روی زمین فرود بیاید، چهار مار بزرگ شعله و سه گوی آب به سمت او شلیک کردند. دو تا از مارهای شعله تقریباً هجده متر طول داشتند، به ضخامت یک نفر بودند و گرمای شدیدی از خود ساطع میکردند که باعث آتش گرفتن برخی از درختان مجاور شد. اینها کار شاگردان سطح پنجم بود که سریعترین دسته هم بودند. پاهایشان حتی به زمین هم برخورد نکرد و مثل باد به سمت او پرواز کردند. نگاه هایی وحشیانه صورتشان را پوشانده بود. در واقع، آنها حتی برای همدیگر هم دلسوزی نمیکردند. تا آنجا که به آنها مربوط میشد، تنها رقیب درگیر آن دو نفر بودند. منگهائو روی هیچی حساب نمیکرد.
منگهائو بدون معطلی دوباره به کیفش ضربه زد. دو شمشیر در حال پرواز ظاهر شدند، به دور او چرخیدند و سپس زیر پای او قرار گرفتند. سپس آنها به سمت جلو شلیک و او را نزدیک به سی متر حمل کردند تا اینکه او تعادل خود را از دست داد و سقوط کرد. این حرکت کوتاه او را قادر ساخت تا از مارهای شعله فرار کند و کمی فاصله بگیرد. زوزه های خشمگین از پشت سرش در هوا طنین انداز شدند.
این تکنیکی بود که منگهائو خودش ابداع کرده بود. برای مدت طولانی کار نمی کرد، فقط چند ثانیه، اما همان زمان کوتاه هم حداقل به او کمک میکرد تا در برابر دو تهذیبگرسطح پنجم کمی برتری پیدا کند .
- اگه الان سطح پنجم خالص سازی چی بود..." منگهائو با خودش فکر کرد: اونجوری میتونستم برای مدت طولانیتری روی شمشیر پرنده بمونم و راحتتر فرار کنم. متأسفانه، این واقعاً پرواز نیست..." حتی بیش از هر زمان دیگری آرزو داشت به سطح پنجم خالصسازی چی برسد. به عقب نگاه نکرد، با سرعت به راه افتاد. در واقع مسیری که او انتخاب کرده بود تصادفی نبود. لحظه ای که قرص روح خشک در دستان فتی فرود آمد، ذهنش با حداکثر سرعت در حال فکر کردن بود.
کوهستان های وحشی را به عنوان مقصد انتخاب کرده بود چون به غیر از کوهستان سیاه که با جانوران شیطانی پر شده بود، جایی برای رفتن نداشت. بعد از مدتی فکر کردن، به این نتیجه رسیده بود که بهترین مزیتش آینه مسی است. با آینه، او همچنان شانس زیادی برای زنده ماندن در آن منطقه داشت، حتی اگر آن، منطقه خطرناکی بود، و آن جانور شوم را در خود داشت. این به ویژه در صورتی صادق بود که مردم او را دنبال کنند.
«اگه این بچه ها من رو تو کوهستان سیاه تعقیب کنند، مجبور میشم اونا را بکشم.» حالت خشنی در چهره اش ظاهر شد. او بیش از یک سال بود که عضو فرقه معتمد بود و دیگر آن کاتب ضعیف سابق نبود. با این حال به نظر نمیرسید که او در بیرون تغییر زیادی کرده باشد. قدش کمی بلندتر شده و پوستش مثل همیشه تیره بود. اما قلبش از قاطعیت و اراده پر شده بود.
این امر به ویژه پس از ماجرای وانگ تنگ فی بیشتر شده بود. او میدانست که فقط به خودش میتواند تکیه کند. تنها راه حقیقی قوی تر شدن بود. در دنیای تهذیب قانون جنگل پادشاه بود. فرد باید با احتیاط و قاطعیت رفتار میکرد.
آنها بی وقفه او را تعقیب کردند. هاله های شمشیر درخشیدند. طولی نکشید که دو تهذیبگران سطح پنجم تقریباً به او رسیدند و چشمانشان با انگیزه قتل پر شد. همین حالا، منگهائو با یک حرکت خاص از حمله آنها فرار کرده بود. غیر از وانگتنگفی و هان زونگ، آنها در فرقه خارجی مانند اربابهای دسته بالا بودند، بنابراین این امر را بهویژه تحقیرکننده میدانستند.
آنها همزمان زمان حمله کرده بودند، اما منگهائو باز هم موفق به فرار شده بود، که هر دو زمان سختی را برای باور آن میگذراندند. حالا آنها بیشتر از هر زمان دیگری میخواستند او را بکشند. در مورد تکنیک شمشیر سواری، آنها دوباره به آن فکر نکردند. هر تهذیبگر از سطح چهارم میتوانست این کار را انجام دهد. اما با توجه به اساس تهذیب آنها، انجام این کار اتلاف انرژی معنوی بود، حتی اگر سرعت بیشتری به همراه داشت. با دیدن این که منگهائو از این تکنیک استفاده میکند، به تمسخر پرداختند. استفاده از چنین تاکتیک هایی دیر یا زود انرژی معنوی او را تضعیف می کرد.
آن دو فریاد زدند: «این بار فرار کن ببینیم!» و به همدیگر نگاه کردند. یکی از آنها ناگهان مانند یک پرنده بزرگ خود را به جلو پرتاب کرد. در میان هوا، دستش را تکان داد و دو مار شعله ای عظیم و خروشان به سمت منگهائو شلیک شدند.
مرد دیگر به تعقیب منگهائو ادامه داد. آن دو یک حمله انبری، یکی در هوا و دیگری روی زمین ایجاد کردند و آماده بودند تا سرنوشت منگهائو را با مرگ رقم بزنند.
«تو هنوز مرگ را قبول نمیکنی!» یکی از آنها به طرز وحشتناکی پوزخند زد، در حالی که نیت کشنده اش فضا را پر کرده بود.
چهره منگ ائو تغییری نکرد و خرناسی کشید. او جرأت کرده بود قرص روح خشک را برباید، پس البته تکنیک های خاصی را آماده کرده بود. ضربه ای به کیفش زد و آستینش را تکان داد. شش شمشیر پرنده ظاهر شدند. هاله های شمشیری آنها به هم گره خورده و سپس به سمت بیرون و دور از منگهائو پرواز کردند.
«بوم!»
منگهائو فریاد کوچکی از درد سر داد که در کوهستان ها طنین انداز شد. وقتی دو نفری که در تعقیب تهذیبگران بودند صدای انفجار را شنیدند، با تعجب نفس نفس زدند و مطمئن نبودند که چه اتفاقی افتاده که چنین صدایی از خود تولید کرده است.
در میان غرش رعد و برق، منگهائو مقدار قابل توجهی از خون را به بیرون تف کرد. و با این حال، بدن اش به دور دست پرواز کرد. در پشت سرش، اثرات حمله از بین رفت و مارهای شعله با فریادهای خونین فرو ریختند. تهذیبگران طبقه پنجم چارهای جز عقبنشینی چند قدمی نداشتند، چهرههایشان پر از ناباوری و تنشان غرق خاک بود.
«لعنتی. چه بی رحمی ای! اون شش تا شمشیر پرنده را همزمان منفجر کرد!»
«تعجبی نداره که یه مغازه باز کرده! اون دقیقا چند تا شمشیر پرنده داره؟»
هر دوی آنها نفسی تازه کردند، اما متوقف نشدند. آنها با استفاده از تمام سرعت تکنیک پرواز با باد خود، دوباره در تعقیب منگهائو شروع به مسابقه دادن کردند، بدون اینکه اجازه دهند آنها را بترساند. بر اساس تخمین آنها، منگهائو شمشیر پرنده زیاد دیگری برایش باقی نمانده بود. حتی اگر در منطقه های عمومی سطح پایین هم مغازه باز کرده بود، نمیتوانست این همه آیتمهای جادویی داشته باشد.
«این بار قطعا میمیری!» دو تعقیب کننده سرعت خود را افزایش دادند و وارد کوهستان های وحشی شدند. در این مرحله، شاگردهای سطح چهارم تعقیب کننده به آنها رسیدند. یکی از آنها دوست وانگ تنگفی ، شانگوان سونگ بود. اساس تهذیب او در اوج سطح چهارم خالصسازی چی بود. صورتش عبوس بود و پنهانی از سرعت منگهائو میترسید. با این حال، به تعقیب ادامه داد.
زمان به تدریج پیش رفت و به سرعت یک ساعت گذشت. منگهائو با حفظ فاصله اش از تعقیب کنندگان به جلو ادامه داد. چند بار به خطر افتاد، اما هر بار شمشیر پرنده ای تولید، آن را منفجر و فرار کرد.
این موضوع، سطح پنجم تهذیبگران در حال تعقیب را مات و مبهوت رها کرد. آنها پیش خود ناله میکردند چون هرگز تصور نمیکردند که منگهائو این همه شمشیر پرنده داشته باشد. در این مرحله، او نزدیک به دوازده نفر از آنها را منفجر کرده بود.
همراه با تکنیک شمشیر سواری اش، سرعت فرار او بسیار بالا بود.
«لعنتی! حتی اگر اون شمشیرهای پرنده بیشتری داشته باشه، نمیتونم باور کنم که میتونه شمشیرهای بیشتری تولید کنه. در هر صورت، با سرعتی که تا الان حفظ کرده، به علاوه منفجر کردن تمام اون شمشیرهای پرنده، قطعا باید از انرژی معنوی عظیمی استفاده کرده باشه!»
«درسته! اساس تهذیب اون در سطح چهارم خالصسازی چی است، حتی به عمیقی مال من هم نیست. استفاده از انرژی معنوی برای سوار شدن بر شمشیرهای پرنده اونقدر انرژی هدر میده که می تونه تو رو بکشه!» دو تهذیب گر تعقیب کننده سطح پنجم، به شدت هیجان زده و عصبی شده بودند. و با این حال درست زمانی که صحبتشان تمام شد، سایه محوی از منگهائو در جلوی راه دیدند و چیزی به چشمشان خورد که ذره اطمینان در درونشان باقی نگذاشت.
حتی وقتی میدوید، منگهائو کیسه دوم نگهدارنده اش را بیرون آورده و از آن یک مشت قرص درمانی تولید کرده بود که البته تمامشان را قورت داد. این کار را به قدری به راحتی انجام داد که بینندگان را مات و مبهوت، با این احساس رها کرد که او احتمالا قرص های درمانی بی شماری در اختیار دارد.
و در واقع، این درست بود. در چهار ساعت بعد، دو فرد تعقیب کننده متوجه شدند که او مقدار هنگفتی شمشیرهای پرنده و قرص های درمانی دارد. آنها همین الان هم به لرزش افتاده بودند.
با خود فکر کردند: «باز کردن فروشگاه واقعا اینقدر سودآوره؟» آنها تهذیبگران سطح پنجم خالصسازی چی بودند و قطعا نمیتوانستند بدون قرص درمانی باشند. علاوه بر این، پس از این همه تلاش بسیار در تعقیب منگهائو، آنها نمیتوانستند الان تسلیم شوند. بنابراین با اکراه، قرصهایی تولید و مصرف کردند، و سپس با قلب هایی لبریز از میل برای کشتن منگهائو، به تعقیب خود ادامه دادند.
زمان رسیدن ساعت ششم تعقیب، کوهستان سیاه و تاریک در مقابل منگهائو ظاهر شده بود. در حالی که در میان کوهستان های وحشی دیگر پنهان شده بود، هاله ای ترسناک و سرد از خود بروز میداد. انگار که مملو از تاریکی شوم بود.
وقتی چشمش به کوهستان افتاد، چشمانش برق زد. او در طول مسیر انرژی زیادی صرف کرده بود و کمی پشیمان بود. برای او، هر شمشیر پرنده و هر قرص درمانی قیمت یک سنگ روح را داشتند. اما او در حال حاضر نمیتوانست خیلی نگران این موضوع باشد و بدون معطلی به سمت کوهستان سیاه پرواز کرد.
دو تهذیب گری که تعقیبش میکردند نیز به دنبال او وارد شدند.
مدت بیشتری گذشت و تعقیب کنندگان بیشتری یکی پس از دیگری ظاهر شدند. تک تک آنها، با دیدن کوهستان سیاه به خود لرزیدند و سپس وارد شدند.
کتابهای تصادفی
