آسمان ها را مهر خواهم کرد
قسمت: 27
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 27: باد دوباره به هم میزند
چاقالو به منگهائو خیره شد، اشک از صورتش جاری شد. او با عجله به جلو رفت، روی چهاردست و پا.
«تو نمردی. منگهائو، تو زندهای!» چاقالو همانطور که منگهائو را در آغو*ش گرفته بود گریه میکرد. «این چند روز خیلی ترسیده بودم. همه میگفتن تو مردی منم حسابی حالم خراب بود. تو تنها دوست منی، اگه بمیری چیکار کنم؟»
«من به فرار کردن از فرقه هم فکر کرده بودم. حتی علاقم به تمیز کردن دندونام رو از دست داده بودم. اما اگه میرفتم، چطوری میتونستم انتقامتو بگیرم؟ بهخاطر همین هم اینجا موندم. قسم میخورم بهت کمک کنم که انتقامت رو بگیری...»
چاقالو با صمیمیت به منگهائو نگاه کرد و بعد از کمی صحبت اشکهایش شروع به خشک شدن کردند. آن دو در کنار چشمه نشستند و منگهائو از همه چیزهایی که در کوه سیاه رخ داده بود به او گفت، البته از مسائل مربوط به اژدهای بالدار بارانی و وانگ تنگفی چیزی نگفت. چاقالو با نگرانی گوش کرد و وقتی شنید که منگهائو به سطح ششم خالص سازی چی رسیده، مانند دیوانهها به او خیره شد و نفسش بند آمد.
«سطح ششم خالص سازی چی...» چاقالو بسیار هیجان زده به نظر میرسید. «یا حضرت جن و پری، تو... تو به سطح ششم خالص سازی چی رسیدی! موقعی که خواهر ارشد شو ما رو اینجا آورد، اون تو سطح هفتم بود. منگهائو، تو واقعاً یه جاودانه شدی! یعنی الان میتونی پرواز کنی؟»
«پرواز...» منگهائو چشمانش را بست و شروع به تجسم تکنیک حرکت باد از راهنمای خالصسازی چی کرد. طبیعیتا اجرای این تکنیک در سطح ششم آسانتر از اجرای آن در سطح پنجم بود، اما پس از چندین بار تلاش، بهترین کاری که او میتوانست انجام دهد این بود که قبل از سقوط یک لحظه در هوا شناور شود. با غر زدن، مدتی به تلاش ادامه داد، سپس یک قرص درمانی مصرف کرد. سرانجام، او توانست حدود پنج اینچ خود را در هوا معلق کند و چاقالو با چشمان گشاد شده به او نگاه میکرد.
منگهائو ناگهان چشمان خود را گشود و آنها به شدت میدرخشیدند. او در هوا ایستاده بود، و سپس چندین دور در اطراف منطقه چرخید و مانند باد حرکت کرد. چاقالو تماشا میکرد و از روی هیجان تند تند نفس میکشید.
پس از چند بار حرکت به این صورت، منگهائو شروع به عادت کردن به این تکنیک کرد. او به کیف نگهدارندهاش ضربه زد و با نوری شمشیر پرنده ظاهر شد، به سمت پاهای او حرکت کرد و سپس به هوا پرواز کردند. چاقالو شوکه به نظر میرسید، انگار نمیتوانست چیزی را که میدید باور کند.
«تو واقعی داری پرواز میکنی...» زمزمه کرد.
منگهائو نیز فوقالعاده هیجان زده شده بود. وقتی از تکنیک حرکت باد برای پرواز با شمشیر استفاده میکرد، باد به صورتش میوزید. پس از حدود سی نفس، او شروع به احساس بیثباتی کرد، سپس شروع به از دست دادن تعادل خود کرد، تا اینکه ناگهان ذهن منگهائو ناگهان تکان خورد و یک خاطره در سر او ظاهر شد.
آن خاطره از کلمات تشکیل نمیشد و بهطرز خارقالعادهای مرموز بود. در ذهن او مانند یک غریزه ظاهر شده بود و همانطور که در ذهنش پخش میشد، انرژی معنوی در بدن او ناگهان شروع به گردش کرد. او دست راست خود را ناخودآگاه تکان داد، تقریباً مانند تکان دادن یک بال. ناگهان یک تیغه بادی در مقابل او ظاهر شد!
وقتی تیغه باد ظاهر شد، شمشیر زیر پایش لرزید. تیغه باد به سمت جنگل حرکت کرد و سه ردیف درخت فوراً از وسط نصف شدند. صدای غرشی در سرتاسر جنگل طنین انداز شد و منگهائو روی زمین افتاد.
چاقالو کاملاً متحیر شده بود و مدتی طول کشید تا به خودش بیاید، صورتش قرمزو درخشان شده بود و با احترام در چشمانش به منگهائو نگاه میکرد.
«تو واقعا تونستی انجامش بدی! تا وقتی ...