آسمان ها را مهر خواهم کرد
قسمت: 49
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 49: کوه آزمایش با آتش
«فرقه سرنوشت بنفش من یکی از فرقههای بزرگ دامنه جنوبیه. درسته که این شاگردان از فرقه بیرونی هستن، اما حتی برای ورود به فرقه، هر کدومشون نُه تست دشوار رو پشت سر گذاشتن. هر ماه، اونها بدنشون رو تو یه چشمه روحانی غوطهور میکنن. اونها همچنین مقادیر پایانناپذیری از آیتمهای گرانبها همراه خودشون دارن. همشون استعدادهای نهفته فوقالعادهای دارن که به ندرت تو هر فرقهای دیده میشن.»
«این شاگردها میتونن با یه حرکت دستشون کوه کثیف تو رو صاف کنن. در مورد جونورای شیطانیت هم، اونها حتی برای جذب شدن توسط شاگردهای من شایسته نیستن. بیشتر از جانورای جهشیافته به جانورای عقبافتاده شبیهن!»
سانگ عجیب برای لحظهای از سخنان مرد سفیدپوش شگفتزده شد. او آستینش را تکان داد و میخواست چیزی بگوید که ناگهان مرد سفیدپوش از جایش پرید و به سمت شاگردانش برگشت.
«شاگردهای فرقه سرنوشت بنفش!» او با صدای بلند غرش کرد. «این شاید اولین باری باشه که به خارج از فرقه میرید، اما این کوه، جاییه که پای مرگ و زندگی درمیونه، و همچنین یک زمینه آموزشی برای ارتقاء به فرقه درونیه. هر کسی که به کوه قدم بذاره و به نیمه راه برسه، اسمش به یاد باقی میمونه. هر کسی هم که به قله کوه برسه، حتی نام بزرگتری از خودش به جا میذاره. و هر کسی که بتونه میله اون پرچم مزخرف رو از جاش دربیاره شاگرد شخصی من میشه و فوراً به فرقه درونی سرنوشت بنفش ارتقاء پیدا میکنه! چرا هنوز اینجا وایستادین من رو نگاه میکنین؟! حرکت کنین!»
شاگردان سفیدپوش پر از الهام شدند و چشمانشان درخشید. این اولین بار آنها در خارج از فرقه بود. برخی تشنه عضویت در فرقه درونی بودند، برخی دیگر آرزوی به دست آوردن گنج را داشتند. طبق شایعاتی که در فرقه شنیده بودند، مقادیر زیادی سنگهای روح، قرصهای دارویی و آیتمهای جادویی در این منطقهی ژائو یعنی کوه گنج پنهان شده بودند.
نزدیک به صد تَن به سمت کوه به راه افتادند، حرکتشان منظرهای بسی تکاندهنده بود.
قله کوه بسیار مرتفع بود و خود کوه توسط جنگل احاطه شده بود.
تقریباً بلافاصله، صداهای رعد و برق از درون درختان بلند شد. صدای جانوران وحشی سکوت شب را درهم شکست.
دو ساعت گذشت و در طی آن دو ساعت فریادهای عاجزانهای پیوسته از جنگل جانوران شیطانی به گوش میرسید، به ویژه در مناطق مرزی آن. ناگهان هفت یا هشت شاگرد فرقه سرنوشت بنفش از جنگل فرار کردند، چهرههایشان پر از ترس بود. آنها توسط سه جانور قدرتمند که سر اژدها و بدن ببر داشتند تعقیب میشدند. در حالی که آنها به جلو حرکت میکردند زمین در زیر پای آنها تکان میخورد.
نیروی زندگی این سه جانور بیحدوحصر به نظر میرسید، که ممکن است فوقالعاده باشند. خز آنها بلند و ضخیم بود و باعث میشد که کاملاً متفاوت به نظر برسند. وقتی نفس میکشیدند، هالههایشان به مارهای مهآلودی تبدیل میشد که دور بدنشان میپیچید و شاگردان تازهکار و بیتجربه را تا سر حد مرگ وحشتزده میکرد. صورتشان رنگپریده بود و با سرعت بالا فرار میکردند.
هنگامی که آنها پا به بیرون از درختان گذاشتند، جانوران شیطانی از تعقیب آنها دست کشیدند. آنها با نگاههایی خشونتآمیز به آن گروه هفت یا هشت نفری از شاگردان خیره شدند، سپس برگشتند و در جنگل ناپدید شدند.
بر سکوی مسطح, سانگ عجیبوغریب یک دل سیر خندید و گفت: «نگاه کن وو دینگچیو، اینها جانورای روحانی هستن که من پرورش دادم. نظرت چیه؟ حتی اگه شاگردهات تو یه چشمه روحانی بزرگ شده باشن، هیچ فایدهای نداره. جونورای شیطانی قویتر که تو کوه گنج ساکنن به کنار، شاگردهای سرنوشت بنفش تو حتی نمیتونن از جنگل موجودات روحانی رد بشن!»
وو دینگچیو با ردای سفیدش نشست، نگاهی ناخوشایند بر چهرهاش بود. او با عصبانیت به گروه تهذیبگران فرار کرده نگاه کرد. با این حال، لحن صدای او مثل همیشه مغرور بود، همانطور که به آرامی میگفت: «اونهایی که فرار کردن صرفاً تو سطح پنجم یا ششم خالصسازی چی هستن. شاگردهای منتخب فرقه من هنوز اون تو هستن. طولی نمیکشه که اونها پا به کوه کثیفت بذارن، و همه آشغالهایی رو که تو اونجا پنهان کردی پاکسازی کنن!»
دو ساعت دیگر نیز گذشت...
تاکنون، هیچکس نتوانسته بود از جنگل جانوران شیطانی بگذرد و پا به کوه بگذارد. در حال حاضر، فریادها و نالههای عاجزانهای از میان درختان جنگل بیرون میآمدند، و خیلی زود، غوغایی در لبه جنگل به راه افتاد که ده یا بیشتر از شاگردان سرنوشت بنفش از وح...
کتابهای تصادفی

