آسمان ها را مهر خواهم کرد
قسمت: 69
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل69: لرد دینگ جوان
شانگوان شیو، درحالی که لباسی سیاه پوشیده بود، اخم کنان در در خیابان در شهر راه شیری قدم میزد. دو تهذیبگر از سطح هفتم خالصسازی چی نیز با روپوشی سیاه، پشت سر او راه میرفتند. از ظاهر صورتِشان، به نظر میرسید که آنها خیلی شانگوان شیو را تحسین میکنند.
با همراهی شانگوان در بازرسی از شهر، از کنار مغازهای گذشتند منگ هائو تازه وارد آن شده بود.
حالت صورت منگ هائو مثل همیشه بود. حتی اگر اینطور نبود، به دلیل کلاه پهن بامبو که صورتش را پوشانده بود، هیچکس نمیتوانست صورتش را ببیند. نگاهش به اطراف مغازهای که وارد شده بود چرخید.
این یک مغازه قرص فروشی بود، فقط یک طبقه بود و خیلی بزرگ نبود. قفسههای پر شده با بطریهای قرص فضای کوچک را پر کرده بودند. بطریها به وضوح خالی بودند، اگرچه روی سطح هر یک از آنها نام یک قرص به همراه یک قیمت نوشته شده بود.
در گوشه، مرد جوانی با زانوهایش به حالت ضربدری نشسته بود. به جز او، منگ هائو تنها کسی بود که در مغازه بود.
منگ هائو در مغازه قدم زد، نام انواع قرصهای دارویی را بررسی کرد. در نهایت، او یک بطری پیدا کرد که روی آن این حروف نوشته شده بود «قرص روح زمینی.» آن نام فوراً نگاه او را جلب کرد.
«پس ارزشش سیصد سنگ روحه.» منگ هائو اخم کرد. آینهی مسی دویست سنگ روح برای کپی کردن قرص روح زمینی لازم دارد. اگرچه در این دو قیمت کمی تفاوت وجود داشت، اما خیلی زیاد نبود.
با دیدن منگ هائو که با خودش زمزمه میکند، مردی که در گوشه به صورت ضربدری نشسته بود، چشمانش را باز کرد و با خونسردی گفت: «قرصهای روح زمینی ما از حوزه جنوبی هستن. ما تعداد زیادی ازشون تو انبار نداریم، فقط پنج عدد هستش.»
منگ هائو سری تکان داد. با نگاهی به اطراف برای بار آخر، او قصد به ترک مغازه کرد، اما ناگهان متوقف شد.«شما قرص پایهریز بنیاد هم دارین؟»
وقتی مرد این را شنید، لبخندی زد، اگرچه فضایی به سختی قابل درک در آن وجود داشت. «دائویست عزیز این احتمالا اولین باریه که به شهر راه شیری میای. قیمت قرصهای پایهریز بنیاد به راحتی میتونه از صد هزار سنگ روح عبور کنه. اونا واقعاً ارزشمند و کمیاب هستن. متاسفانه ما اصلا ازشون نداریم. من فقط یکی ازشون تو کل زندگیم دیدم. اگه واقعاً به خرید یکیشون علاقه دارین، باید به کارگاه راه شیری برین.»
«خیلی گرونه!!» منگ هائو درحالیکه صدایش پر از هیبت بود گفت، با شنیدن لحن صدای او، به نظر میرسید که شک مرد جوان ناپدید میشود. او میتوانست بگوید که منگ هائو به سادگی داشت فقط پرس و جو میکرد، و منابع لازم برای انجام چنین خریدی را نداشت.
مرد جوان با شنیدن غرغر منگ هائو با حسادت در مورد قیمت باورنکردنی قرص پایهریز بنیاد، او را نادیده گرفت و دوباره چشمانش را بست.
منگ هائو از مغازه خارج شد و در امتداد خیابانهای شهر راه شیری حرکت کرد، چشمانش میدرخشید. لحظاتی بعد، هرچند، به دو دلیل اخم کرد. یک دلیل این بود که به نظر نمیرسید فروش قرصهای دارویی و آیتمهای جادویی به این سادگیها باشد. اما دلیل اصلی اخمش شانگوان شیو بود.
اون یه ردای سیاه پوشیده بود و با تهذیبگرای سیاه پوش بیشتری همراهی میشد. اون لباسا همون لباسهایی هستن که نگهبانای شهر میپوشن. به نظر میاد که بعد از ترک فرقه معتمد، به فرقه دیگهای نپیوسته، بلکه به این مکان اومده. منگ هائو سرش را پایین انداخت. او به جای ترک، به قدم زدن در شهر ادامه داد و فروشگاههای بعدی را بررسی کرد. همانطور که او به پرس و جو ادامه میداد، اخم های او عمیقتر شدند.
به نظر میرسید که قرصهایی برای هر سطح از مرحله خالصسازی چی در اینجا موجود بود. از یک طرف، مقدار زیادی قرص در دسترس نبود، اما از طرف دیگر، قیمتها خیلی بالاتر از چیزی نبود که او باید برای کپی کردن آنها بپردازد. به عبارت دیگر، سود حاصل از فروش آنها برای او خیلی زیاد نخواهد بود.
«بیخیال قرصهای دارویی، بهتره برم یه نگاهی به آیتمهای جادویی بندازم.» منگ هائو برگشت...
کتابهای تصادفی
