آسمان ها را مهر خواهم کرد
قسمت: 79
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 79: بکش!
منگهائو، با صدایی تلخ و حالتی ناخوشایند گفت: «چهار قرص سمی. من از نسل جوون، نگرانم که اگه این قرصها رو مصرف کنم، نتونم شما رو به جلو هدایت کنم. اگه سم اثر کنه، من میمیرم. اگه تأثیری نداشته باشه، پس چگونه نسل ارشد تضمین میکنه که بعداً میتونم سم رو دفع کنم؟ یا حتی فکرش رو هم نکردید؟!»
پیرمرد سرخرو از فرقهی باد سرد، با چهرهای بیاحساس گفت: «البته تکنیک دفع زهر وجود داره، البته اینکه باور کنی یا نه بستگی به خودت داره.»
این بار، تاکتیک خود منگهائو را در برابر خودش استفاده کرد. حل و فصل کامل همهی مسائل مختلف اکنون بر روی دوش منگهائو قرار داشت.
او برای لحظهای ساکت ایستاد. همانطور که مرد گفته بود، انتخاب برای اینکه باور کند یا نه تنها به خود او بستگی دارد. متأسفانه، اگر او تصمیم میگرفت که باور نداشته باشد، آنگاه وضعیت فعلی هرگز حل نمیشد.
منگهائو به چهار قرص نگاه کرد. سه تا از آنها را شناخت؛ "این قرص اژدهای صدپاست. این یکی یه قرص جسد سرده(منجمده) و این یکی هم قرص پژمردگی خونِ. این یکی...."
قرص سه رنگ از لرد مکاشفه چیزی بود که او قبلاً هرگز در مورد آن نشنیده بود. هیچ اطلاعاتی در مورد آن در مسیر یشم باستانی وجود نداشت.
منگهائو برای خودش زمزمه کرد: «پایهی تهذیبپدرسالار معتمد به بلندی آسمانهاست. اون باید میتونست این را بفهمد.» فکهای خود را روی هم فشار داد، سپس دستانش را بلند کرد و یکی از قرصها را در دهانش گذاشت. به نظر میرسید که در آن چیزی زنده وجود دارد، و مطمئناً منگهائو به اندازهی کافی درد شدیدی را احساس میکرد که از گلویش به پایین میلغزید. و با این حال، درد باعث تردید او نشد. چشمانش خونی شد، او به زور تمام قرصها را قورت داد. همانطور که او قرصی را که لرد مکاشفه به او داده بود قورت داد، به چشمان مرد نگاه کرد.
لرد مکاشفه تمام مدت لبخند میزد. منگهائو اصلاً شک نکرد. او میدانست که باید قرصها را ببلعد تا شک همه را برطرف کند.
همین که قرص لرد وحی(مکاشفه) وارد دهان او شد، تبدیل به هالهای شد که در گوشت و خون او نفوذ کرد. لیو دائویون با دیدن منگهائو که چهار قرص را قورت داد احساس رضایت کامل کرد.
ده تا یا بیشتر از تهذیبگران پایهریز بنیاد منگهائو را با حالاتی عجیب در چشمانشان تماشا کردند. دیدن قاطعیت او باعث شد احساس کنند که باید هوشیارتر باشند.
منگهائو نفس عمیقی کشید. او با حالتی تلخ، به سمت اکسنتریکها(عجایب) نگاه انداخت. چیزی نگفت.
پیرزن با تکان دادن سرش گفت: «بیا بریم،» او انگشت خود را به سمت منگهائو تکان داد، سپس به رنگین کمان منشوری تبدیل و پرتاب شد. تهذیبگران حاضر دیگر نیز، یک به یک همین کار را کردند. موج انگشت او باعث شد کیف دارایی که در پای منگهائو روی زمین افتاده بود ناگهان به یک روح مهآلود تبدیل شود. بدن آن همانطور که به دور منگهائو پیچیده شد سوسو زد و سپس به آسمان شلیک شد.
لیو دائویون از او پیروی کرد، با لبخندی سرد به منگهائو نگاه میکرد. او به تلخی گفت: «تو یه مُردهای!»
منگهائو پاسخی نداد. او فقط با سردی به چهرهی درهم رفتهی لیو دائویون نگاه کرد.
«بعد از اینکه پدرسالارها رو به غار جاودانه ببری، فقط صبر کن تا برگردی بیرون. مطمئن باش میمیری. حتی اگه سم رو دفع کنی، من نمیذارم تو بری. تو منطقهی ژائو جایی نیست که تو بتونی بهش فرار کنی. به هر حال، تو یه شاگرد فرقهی درونی هستی، اما با این حال چارهای نداری جز اینکه مردم رو راهنمایی کنی تا پدرسالار فرقهی خودت رو بکشن. چه احساسی داره؟» کلمات مخرب لیو دائویون پر از تمسخر بود.
منگهائو با آرامش گفت: «تو سونهوا رو به خاطر یه نیزهی نقرهای کشتی. این چه حسی داره؟» از بالا به پایین لیو دائویون نگاه کرد. زمین از زیر او گذش...
برای خواندن نسخهی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید.
درحال حاضر میتوانید کتاب آسمان ها را مهر خواهم کرد را بهصورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید.
بعد از یکماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال میشود.
کتابهای تصادفی


