فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

آسمان ها را مهر خواهم کرد

قسمت: 90

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
 
فصل 90: راه والای مُهر کردن شیطان، مفهومی مانند کتاب مقدس 
 
 
پیرمرد پارو را پایین انداخت و به منگ‌هائو نگاه کرد. خندان، راه افتاد، مقداری الکل برای خود ریخت و جرعه‌ای از آن نوشید. 
«کدوم سردرگمی رو روشن کنم؟» 
 منگ‌هائو فنجان الکل خود را نگه­داشت و سپس به آرامی گفت: «من در مورد یه چیزی که خوندم گیج شدم. گفته شده، دائوی (طریقت) کهن؛ میل استوار برای مهر کردن آسمان‌ها (بهشت)...» ناگهان شوک چهره‌ی پیرمرد را دربرگرفت. خون از صورت دختر جوان بیرون ریخت. (منظورش اینه که رنگ­پریده شد.) امواج ناگهانی در سراسر دریای شمال موج زد و باعث شد قایق به‌شدت به عقب و جلو حرکت کند. 
پیرمرد با گریه گفت: «وایسا!» فنجان الکل در دستش ناگهان در مه تاریکی ناپدید شد و به منگ‌هائو خیره گشت. 
 منگ‌هائو گیج شد. 
«دیگه اون رو نگو. من نمی­تونم و نه هیچ‌کس دیگه‌ای توی زمین یا آسمون نمی‌تونه اون رو برای شما توضیح بده. اگر واقعاً به دنبال روشنگری هستی، وارد قلب دریا شو.» دهانش را بست و به دختر جوان نگاه کرد. مدتی گذشت و سرانجام چهره‌‌اش به حالت عادی بازگشت. او کمی سرش را تکان داد. 
 منگ‌هائو مدتی قبل از اینکه بپرسد: «منظورت از دل دریا چیه؟» ساکت ماند. 
پیرمرد با صدایی که لحن آن ژرفای عمیقی داشت گفت: «چیزایی هستن که هزار ساله تو اعماق دریا پنهان شدن. اون قلب دریاست. اگه به دنبال یه جواب برای سؤالای خودتی، شاید باید قلب خودت رو هم بررسی کنی.» 
منگ‌هائو فهمید که برای مدت طولانی در افکارش گم شده است. وقتی بالاخره بالا را نگاه کرد، چشمانش از تعجب گشاد شد. هیچ اثری از پیرمرد یا دختر جوان نبود. او در دریاچه تنها بود. در واقع، قایق نیز ناپدید شده بود. 
او برای مدتی همینطور بی‌دلیل خیره ماند، تا اینکه دیدش روی نقطه‌ای دورتر متمرکز شد. در آنجا، در ساحل دور، گروهی از مردم مشغول فرود آوردن یک قایق کاملاً جدید در آب بودند. قایق به آرامی وارد دریاچه شده و سپس صدای خنده بلند شد. صدای شادی جشن مردم قایق را احاطه کرد. 
قایق به آرامی به مرکز دریاچه نزدیک شد. قایقران مردی میان‌سال بود که یک زن و یک کودک او را همراهی می‌کردند. منگ‌هائو روز به روز، سال به سال، او را تماشا می‌کرد. او در سراسر دریاچه به عقب و جلو می‌رفت. سال‌ها گذشت و مرد پیر شد. پسرِ مرد بزرگ شد و قایقرانی را به عهده گرفت. سال‌ها و سال‌ها گذشت، نسل‌ها و نسل‌ها. 
قایق، از زمانی که کاملاً نو بود، به‌ آرامی شروع به ترک خوردن و پیر شدن کرد. شروع به کهنه شدن. در نهایت آنقدر ویران شد که دیگر قابل تعمیر نبود. مانند یک زندگی که به مرز خود رسیده و نمی‌توان آن را مجبور به ادامه کرد. 
قایق آرام‌آرام به ته دریاچه فرو‌رفت. 
قایق زندگی خود را در سطح گذرانده بود و حالا در عمق می‌مُرد. وجود آن در آب‌های دریاچه بوده است، نسل پس از نسل فانی­هایی که آن را خلق کرده‌ بودند همراهی می‌کرد. به‌غیر از آنها، دریاچه تمام زندگی آن بود. 
دریاچه در زندگیش همدمش بود. هیچ‌کس نمی‌توانست صدای دریاچه را بشنود، اما آن می‌توانست. وقتی غرق شد مُرد، اما دوباره متولد شد. 
در آن لحظه، بیدار شد. 
لحظه‌ای که از خواب بیدار شد، دختر جوانی را دید که در ته دریاچه ایستاده بود و به او لبخند می‌زد. 
«تو من رو.... برای همیشه همراهی می‌کنی؟» 
«من نمی‌دونم تا ابد چقدره، ولی توی زندگی گذشته‌ا‌م، می‌تونستم صدای تو رو بشنوم. حالا که مُردم... می‌خوام تو رو همراهی کنم. من می‌خوام تو بخشی از زندگی بعدی من باشی.» 
در این لحظه فهمید که آن... روح قایق بود. گوش دادن به صدای دریاچه در طول سال‌های بی‌شمار ...
برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب آسمان ها را مهر خواهم کرد را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی