آسمان ها را مهر خواهم کرد
قسمت: 108
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل108: کشمکش پنهان آغاز میشود.
رستوران پر از افراد مختلف بود، بنابراین هیچکس متوجه رفتار عجیب منگهائو نشد. فنجان چایش را به آرامی کنار گذاشت. قیافهاش مثل همیشه آرام بود، اما قلبش ناگهان شروع به تپیدن کرده بود و صدای غرشی سرش را پر کرد.
بیصدا سرش را برگرداند تا به کسی که از هفت ستاره در چشمان جسد جاویدان یاد کرده بود نگاه کند. سپس سرش را پایین انداخت و نوشیدنی دیگری خورد.
«میدونی چی عجیبه. این جاودانه مرده، اما بدنش هنوز هم فشار قدرتمندی داره که باعث ایجاد انواع پدیدههای عجیبوغریب میشه. فرقهها و قبایل بزرگ فقط میتونستند به فاصله سیصد متری اون نزدیک بشند.»
«شنیدم که اخیراً طوایف و فرقههای بزرگ تدارکات ویژهای انجام داده و تونستند به بیشتر به جسد نزدیک بشند.»
بیصدا سرش را برگرداند تا به کسی که از هفت ستاره در چشمان جسد جاویدان یاد کرده بود نگاه کند. سپس سرش را پایین انداخت و نوشیدنی دیگری خورد.
«میدونی چی عجیبه. این جاودانه مرده، اما بدنش هنوز هم فشار قدرتمندی داره که باعث ایجاد انواع پدیدههای عجیبوغریب میشه. فرقهها و قبایل بزرگ فقط میتونستند به فاصله سیصد متری اون نزدیک بشند.»
«شنیدم که اخیراً طوایف و فرقههای بزرگ تدارکات ویژهای انجام داده و تونستند به بیشتر به جسد نزدیک بشند.»
بحثها تا ظهر ادامه یافت و پس از آن مردم شروع به متفرق شدن کردند. شخصی که هفت ستاره را ذکر کرده بود برخاست. پس از گپ زدن و خندیدن با همسفرش، سرانجام مجبور به رفتن شد.
در همین لحظه بود که منگهائو به آرامی روی میز زد. این ضربه یک لرزش خروشان ساطع کرد که لرزی را در بدن تهذیبگران مجاور ایجاد کرد. وقتی همه برگشتند و به منگهائو نگاه کردند، حالت آنها تغییر کرد.
پایه تهذیب او ناگهان فشار عظیم پیریزی بنیاد را ساطع کرد و رستوران را فراگرفت. سپس متلاشی شد. با اینحال، در آن لحظه کوتاه، بدنهای تهذیبگران سطح هشتم و نهم خالصسازی چی لرزید. چهرههایشان رنگ پریده شد و قلبهایشان درحالیکه سعی میکردند به خاطر بیاورند که چیزی برای آزار این کارشناس پیریزی بنیاد گفتهاند یا نه، دیوانهوار میکوبید.
«نسل بزرگتر.» یکییکی سلام کردند. آنها میدانستند که جنگ در محدوده شهر ممنوع است، بنابراین این شخص به راحتی به کسی حمله نمیکند. اما برای آنها، فشار عظیمی که توسط یک تهذیبگر بنیاد ساطع میشد، فوقالعاده قدرتمند بود و باعث ترس و وحشت در درون آنها میشد.
پایه تهذیب او ناگهان فشار عظیم پیریزی بنیاد را ساطع کرد و رستوران را فراگرفت. سپس متلاشی شد. با اینحال، در آن لحظه کوتاه، بدنهای تهذیبگران سطح هشتم و نهم خالصسازی چی لرزید. چهرههایشان رنگ پریده شد و قلبهایشان درحالیکه سعی میکردند به خاطر بیاورند که چیزی برای آزار این کارشناس پیریزی بنیاد گفتهاند یا نه، دیوانهوار میکوبید.
«نسل بزرگتر.» یکییکی سلام کردند. آنها میدانستند که جنگ در محدوده شهر ممنوع است، بنابراین این شخص به راحتی به کسی حمله نمیکند. اما برای آنها، فشار عظیمی که توسط یک تهذیبگر بنیاد ساطع میشد، فوقالعاده قدرتمند بود و باعث ترس و وحشت در درون آنها میشد.
منگهائو با اشاره به یکی از مردم گفت: «تو، بیا اینجا.» مرد جوانی بود که تقریباً بیستوهفت یا بیستوهشت ساله به نظر میرسید. در سطح هشتم خالصسازی چی بود. وقتی منگهائو به او اشاره کرد، بدنش شروع به لرزیدن کرد و رنگ از صورتش پرید.
«نسل بزرگتر!» ترس چشمانش را پر کرده بود و دلش آشفته بود. او هرگز منگهائو را ندیده بود و نمیدانست چگونه توجه او را به خود جلب کرده است. دیگر تهذیبگرانی که او را احاطه کرده بودند، به سرعت از رستوران دور شدند و آههای آسودگی را در قلبشان جاری کردند.
منگهائو با چهرهای بیحالت، نوشیدنی دیگری خورد. مرد جوان مردد بود و جرأت نداشت نزدیک شود. با احترام و احتیاط چند قدمی جلو رفت.
منگهائو سرش را بلند کرد و به او نگاه کرد. «تو همین الان گفتی که جسد آن جاویدان چشمهای خاکستری داشت که درون آن هفت ستاره بود. درسته؟»
«نسل بزرگتر!» ترس چشمانش را پر کرده بود و دلش آشفته بود. او هرگز منگهائو را ندیده بود و نمیدانست چگونه توجه او را به خود جلب کرده است. دیگر تهذیبگرانی که او را احاطه کرده بودند، به سرعت از رستوران دور شدند و آههای آسودگی را در قلبشان جاری کردند.
منگهائو با چهرهای بیحالت، نوشیدنی دیگری خورد. مرد جوان مردد بود و جرأت نداشت نزدیک شود. با احترام و احتیاط چند قدمی جلو رفت.
منگهائو سرش را بلند کرد و به او نگاه کرد. «تو همین الان گفتی که جسد آن جاویدان چشمهای خاکستری داشت که درون آن هفت ستاره بود. درسته؟»
مرد جوان بدون اینکه جرأت کند چیزی را کنار بگذارد به سرعت گفت: «سرپرست، اجازه بده تا توضیح بدم. من موضوع را با چشمان خودم ندیدم، فقط در موردش شنیدم. با اینحال، من یک دوست خوب دارم که واقعاً همهچیز را شخصاً مشاهده کرده.»
منگهائو با صدای آهسته گفت: «و این دوست خوب شما دقیقاً کجاست؟»
به سرعت پاسخ داد: «نیم ساله که اون رو ندیدم. اون یکی از شاگردان فرقه بامبوی آب به نام شو یانه.»
منگهائو با صدای آهسته گفت: «و این دوست خوب شما دقیقاً کجاست؟»
به سرعت پاسخ داد: «نیم ساله که اون رو ندیدم. اون یکی از شاگردان فرقه بامبوی آب به نام شو یانه.»
منگهائو اخم کرد و سرش را تکان داد و دستش را تکان داد. مرد جوان با احترام تعظیم کرد و سپس با حداکثر سرعت ممکن رفت و آهی از سر آسودگی کشید. او تصمیم گرفت که دیگر هرگز به این مکان بازنگردد.
منگهائو نشسته بود و فکر میکرد. تعداد زیادی از مردم در رستوران باقینمانده بو...
منگهائو نشسته بود و فکر میکرد. تعداد زیادی از مردم در رستوران باقینمانده بو...
برای خواندن نسخهی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید.
درحال حاضر میتوانید کتاب آسمان ها را مهر خواهم کرد را بهصورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید.
بعد از یکماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال میشود.
کتابهای تصادفی

