فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

قاتل تناسخ یافته یک شمشیرزن نابغه ست

قسمت: 19

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۱۹ - ۱۹

گام.

رائون قدمی به جلو برداشت. هر چه بیشتر به ریمر نزدیک می‌شد، فشار بیشتر می‌شد.

نه فقط بچه‌های دیگر، حتی برای بورن یا رونان هم سخت بود که به چنین فشاری نفوذ کنند. با این حال، رائون فقط می‌توانست بخندد.

-این صحنه رو برای من ترتیب داده.

حالا که تصمیم گرفت به عنوان رائون زیگارت زندگی کند، نیازی به پنهان کردن توانایی‌های خود نداشت.

نمایش برای نشان دادن استعدادش آماده شده بود، توانایی‌هایش باز شده بود، بنابراین او فقط باید نقش خود را روی صحنه بازی می‌کرد.

«چطوره؟ اگه خیلی سخته بگو...»

«خوبه.»

رائون لبخند ملایمی زد و پاهایش را حرکت داد.

-برای مهارت فعلی من خیلی زیاده.

مهارت، دنبال روح بود نه جسم. به همین دلیل رائون نه تنها از مهارت رائون زیگارت برخوردار بود، بلکه مهارت رائون، بزرگترین قاتل را نیز داشت.

در کنار فشار کوچک و در عین حال قوی رائون زیگارت، مهارت رائون قاتل، که قبلا هرگز شکست نخورده بود، خود را آشکار کرد.

صدای گام‌هایش که روی شن‌های زمین تمرین فرو می‌رفت، تغییر کرد. مهارت رائون بر روی دوش‌هایش، نیت بی سر و صدایش را بیان می‌کرد.

فشاری به تیزی شمشیر، فشار باد سبز ریمر را نصف کرد.

ریمر به او خیره شد. وحشت در چشمان سبز رنگی که همیشه آرام بود ظاهر شد.

«تو چی هستی...؟»

رائون بدون پاسخ دادن جلو رفت. با فرو رفتن درون باد متلاطم، پنج قدم برداشت و در مقابل ریمر ایستاد.

دستش را دراز کرد و روی شانه‌ی ریمر زد.

«آزمون تموم شده؟»

«آه؟ بله...»

ریمر در پاسخ به صدای مطمئن و در عین حال آرام او، فقط سرش را تکان داد.

«ممنونم.»

او با پایین آوردن دستش، مهارت قاتلی را که فرا خوانده بود را از بین برد. به نظر می‌رسید که به خودش فشار آورده بود، زیرا ذهنش در گیجی فرو رفته بود.

«...»

دهان ریمر هنوز کاملاً باز بود و نمی‌توانست بهت زدگی خود را پنهان کند.

{تو! تو چه کوفتی هستی؟}

صدای غضب نیز متعجب به نظر می‌رسید. به ندرت پیش می‌آمد که احساسی غیر از خشم از خود نشان دهد.

«همم.»

رائون در حالی که منتظر واکنش ریمر بود، به اطراف زمین تمرین ساکت نگاه کرد.

بچه‌های خانواده‌های رعیت و جانبی‌هایی که او را مسخره کرده بودند، بچه‌هایی که با او تمرین کرده و او را تشویق کرده بودند و حتی پدر و مادرها نیز سکوت کردند.

«چه-چی؟ سوراخش کرد؟ اون بچه؟»

«نه، چطور همچین چیزی...؟»

«اون فقط یک بیماره که حتی هاله رو هم یاد نگرفته! غیر ممکنه!»

پدر و مادر کارآموزان با قیافه‌های توخالی با یک‌دیگر زمزمه می‌کردند.

«رائون! بدنت چطوره؟»

«ارباب جوان، حتماً به خودت فشار آوردی.»

سیلویا و هلن اشک ریختند. آن‌ها متاثر به نظر می‌رسیدند، اما کلمات‌شان فقط حاوی نگرانی برای وضعیت بدن او بود.

با این حال، چهره‌ی گلن زیگارت تغییری نکرد. مثل همیشه سرد به نظر می‌رسید، انگار لایه‌ای از یخ صورتش را پوشانده بود.

-اون واقعا مهمه.

رائون که به گلن چشم دوخته بود، سرش را تکان داد.

***

ریمر خیره به رائونِ خونسرد، ناباوری‌اش را ابراز کرد.

«تو کی هستی لعنتی؟»

«شش ماه گذشته من رو زیر نظر داشتین. من رائونم.»

«این سوال رو ازت می‌پرسم چون ازش پیشی گرفتی. من فشاری رو ساطع کردم که تو با توانایی فعلیت نمی‌تونستی تحملش کنی. این فقط یه شوخی بود و حتی تصورشم نمی‌کردم که واقعاً سوراخش کنی.»

برای کشف توانایی‌هایی که رائون پنهان کرده بود، ریمر فشاری به حدی قوی وارد کرد که او نمی‌توانست آن را تحمل کند.

مهم نبود که چه قدر قدرت پنهان کرده بود، او مطمئن بود که رائون نمی‌توانست از درون آن بگذرد، اما رائون به تنهایی فشارش را شکست. راستش، هنوز آن‌چه اتفاق افتاده بود را باور نمی‌کرد.

«همم...»

ریمر نگاهی به مردم پشت رائون انداخت.

-خب من ازش خوشم می‌آد.

دهان پر سر و صدا آنها دقیقا مانند او محکم بسته شده بود. به دلیل کاری که رائون به تازگی انجام داده بود، کل زمین تمرین در سردرگمی فرو رفته بود.

«اهم. با وجود این‌که سر مربی بودم، یکم حواسم پرت بود.»

ریمر با سوار شدن بر باد سبز رنگ به سکو بازگشت.

«با حضور رائون زیگارت به عنوان آخرین شرکت کننده، آزمون انتخابی کارآموزان رسمی به پایان رسید. با این حال، یه رویداد مهم دیگه باقی مونده.»

در حالی که ریمر به رویداد مهم اشاره می‌کرد، نگاه همه به او معطوف شد.

«اعلام کارآموز نفر اول، نماینده‌ی کارآموزان.»

از آن‌جایی که احتمال زیادی وجود داشت که اولین کارآموز سرپرست خانواده شود، حرص و آز در چشم همه فرزندان و والدین وجود داشت.

-همه چی طبق برنامه پیش رفت، اما وضعیت با چیزی که انتظار می‌رفت فرق داره…

تصمیم گرفته شده بود که جایگاه نفر اول به رائون زیگارت برسد. او بیشترین پیشرفت را به عنوان یک کارآموز موقت نشان داده بود، بنابراین با هدف آزمون مطابقت داشت. هرچند انتظار نداشت به این راحتی قبول شود.

-به لطف اون، حادثه‌ای که برایش آماده شده بودم ممکنه رخ ندهد.

ریمر پوزخندی زد و نگاهی به کارآموزان انداخت. با نگاهی به رونان و بورن، چشمانش روی رائون قفل شد.

«رائون زیگارت. از امروز به بعد تو کارآموز برتر زمین تمرینی پنجم هستی. لطفا در آینده تمام تلاش خودت رو بکن»

«اوه! ارباب جوان رائون!»

«...»

دوریان شروع به دست زدن کرد و رونان با حالت عجیبی در چهره‌اش، دقیقاً سه بار دست زد.

«ا-ارباب جوان رائون کارآموز برتره!»

«آوو...»

«بانو سیلویا!»

هلن سر رائون را گرفت و سیلویا را که در حال سقوط بود در آغوش گرفت.

«اوه؟»

«واقعاً؟»

«اون بچه واقعاً نفر اول شده؟ باورم نمی‌شه...»

«رائون کسی بود که در برابر قدرتمندترین فشارها مقاومت کرد.»

«اما اون پسر سیلویاست! سیلویای فراری!»

«این هیچ ربطی به توانایی‌های اون بچه نداره.»

«این حیله‌ای نبود که ریمر در تمام این مدت برنامه ریزیش کرده بود؟ قطعا می‌تونست همچین کاری رو کرده باشه!»

بقیه شروع به بحث کردند و ادعا کردند که این موضوع غیر قابل باور بود.

«این... دروغه!»

بورن با لب‌هایی که می‌لرزید از جایش بلند شد.

«ممکن نیست درست باشه!»

ریمر بی‌علاقه به بورن نگاه کرد.

«چی دروغه و چی ممکن نیست؟»

«رائون از نظر استقامت و قدرت و استعداد از من ضغیف‌تره! نمی‌تونم قبول کنم که چنین فردی رتبه اول رو بگیره!»

«تو هم دیدی. رائون به راحتی از فشاری عبور کرد که خیلی قوی‌تر از فشاری بود که تو به سختی موفق شدی ازش رد بشی. اون شایستگی مقام اول رو داره.»

«حتما از یه حقه استفاده کرده!»

«بورن زیگارت، به تصمیم من شک داری؟»

لبخند ریمر ثابت ماند، اما فضا تغییر کرد. انگار تیزی به باد خنک اضافه شده بود.

«م-منظورم این نیست! می‌گم تقلب کرده! رائون حتی دیروز نتونست به من برسه، منطقی نیست که همچین فشار قدرتمندی رو سوراخ کنه!»

«راست می‌گه!»

«حتی مربی هم باورش نمی‌شد، درسته؟»

جانبی‌هایی بورن را دنبال می‌کردند در کنار او ایستادند.

«هوم...»

ریمر چانه‌اش را خاراند. مطمئناً انتظار نداشت که رائون به این راحتی از فشارش عبور کند، به همین دلیل می‌توانست ادعای آنها را درک کند.

«این حقیقت داره.»

«با وجود نفرین یخبندان، چطور تونست این کار رو انجام بده؟»

«اون حتی هاله هم نداره.»

وقتی به اطراف نگاه کرد، نه تنها بچه‌ها، بلکه بزرگ‌ترها هم زیر لب حرف می‌زدند. آن‌ها با وجود این‌که همه چیز را با چشمان خود دیده بودند، تردید داشتند.

«خب، شک شما رو درک می‌کنم. من هم تعجب کردم.»

«درسته!»

چشمان بورن در برابر آن امید کمرنگ گشاد شد.

«ما یه خانواده‌ی جنگجو هستیم، زیگارت. یه دوئل باید جایگاه اول رو مشخص کنه، نه امتحانی مثل این!»

«اون‌قدر مقام اول رو می‌خوای که پیشنهاد می‌دی با رائون دوئل کنی؟»

«منظورم دوئل با هر کسیه. لازم نیست من باشم...»

«چشمات پر از تمایله. نیازی نیست دروغ بگی.»

ریمر پوزخندی زد و دستش را تکان داد. بورن مثل سیب سرخ شد، اما مخالفت نکرد.

«اما آزمون در حال حاضر تموم شده. سرورم، با این وضعیت چیکار کنیم؟»

گلن نگاهش را میان رائون و بورن گرداند، سپس به آرامی دهانش را باز کرد:«بورن زیگارت.»

«بله!»

«اگه می‌خوای قضاوتی که شده رو تغییر بدی باید بهاش رو بپردازی. مطمئنی که برای این کار آماده‌ای؟»

«البته!»

«رائون زیگارت.»

این بار گلن اسم او را صدا زد.

رائون پاسخ داد:«بله.»

«بقیه نمی‌تونن نتیجه رو بپذیرن. می‌خوای با بورن رقابت کنی؟»

«خیر.»

رائون محکم سرش را بالا انداخت.

«ایک!»

«اوه؟»

«اهه...»

«اون... دیوونه‌ست!»

از آن‌جایی که هیچکس انتظار نداشت او فوراً از رقابت امتناع کند، دهان همه وا ماند.

«آزمون به پایان رسیده و نتایج اعلام شده. بدون این‌که در مقابل چیزی به دست بیارم، دلیلی برای رقابت کردن ندارم.»

«هوم؟»

«بعد از این‌که در مورد نسب مستقیم، شرافت و مسائلی توی این زمینه صحبت کردی، انتظار نداشتم که حتی نتیجه رو نپذیری.»

«کاه!»

با شنیدن سخن طعنه آمیز رائون، صورت بورن کبود شد.

«پس با این شرایط انجامش بده.»

همه به گلن چشم دوختند که صدایش همچون تکه آهن بود که بر روی آنها فشار می‌آورد.

«سر عنوان مقام اول، دوئل کن. اگه برنده بشی، یه لوح برنز برات صادر می‌کنم.»

«لوح برنز!»

زیگارت بر اساس به دستاوردهای‌شان، الواح طلا، نقره یا برنز منتشر می‌کرد. با وجود این‌که فقط یک لوح برنز بود لوحی که مستقیماً توسط رئیس خانه صادر می‌شد، پاداش‌های مناسبی برای او به همراه خواهد داشت.

-این یه خوش شانسی غیر منتظره‌ست.

او قبلاً در شرط بندی که به دست آوردن مقام اول با غضب بسته بود، پیروز شد و حالا گلن یک لوح برنز به او می‌داد. پاداشش دو برابر شده بود.

به نظر می‌رسید که گلن آرزو داشت بورن، از نسب مستقیم، مقام اول را ازآن خود کند. متأسفانه بورن قرار نبود مایه‌ی رضایت او شود.

«متوجه شدم.»

«را- رائون!»

«اشکالی نداره.»

به محض این‌که سرش را تکان داد، سیلویا به سمتش دوید. او به مادر نگرانش لبخند زد.

بورن که تحت تاثیر احساساتش قرار داشت، به گلن تعظیم کرد.

«ممنون که بهم اعتماد کردین! سرورم ناامیدتون نمی‌کنم!»

«دیگه بسه، حالا دوئل رو شروع کن.»

«بله!»

بورن از جایش بلند شد و به سمت رائون رفت.

«حالا که تصمیم گرفتی توی این دوئل با من روبرو بشی، شانست همین‌جا تموم می‌شه.»

در حالی که پوزخند می‌زد ادامه داد:«از اولین باری که دیدمت ازت خوشم نمی‌اومد. من تفاوت بین نسب مستقیم و یه حشره رها شده رو بهت نشون میدم.»

رائون پوزخندی زد و مچش را چرخاند.

«وای. پسری که نتونست نتایج رو بپذیره خیلی پر حرفه.»

«ای حرومزاده...»

«دعواتون رو برای دوئل نگه دارین.»

ریمر بین آن‌ها ایستاد و سرش را به چپ و راست تکان داد.

«دوئل یه دوره. اگه از سلاح یا هاله استفاده کنین، رد صلاحیت می‌شین. با هیچ چیز جز بدنتون مبارزه نکین.»

«فهمیدم!»

«بله.»

«خب پس...»

ریمر دستی را که دید رائون و بورن را از یک‌دیگر می‌پوشاند بالا برد و عقب رفت.

«شروع!»

«هپ!»

قبل از اینکه کلمه «شروع» به گوش‌اش برسد، بورن دوید. او مشت خود را به سوی قفسه‌ی سینه‌ی رائون پرت کرد.

رائون پشت دستش را برگرداند تا حمله‌ی او را دفع کند. قدرت شدید مشت، مچ دستش را بی‌حس کرد.

«این برای متوقف کردن مشتم کافی نیست!»

بورن به سردی خندید و برای بار دوم حمله کرد، این بار شکمش را نشانه گرفت.

او با دستش جلوی ضربه را گرفت، اما شدتی که دات باعث درد روی ساعدش شد.

«مشت ببر خلأ اینه که پدرم شخصاً بهم یاد داد. هیچ قانونی برای استفاده نکردن از تکنیک مشت وجود نداشت، پس این برخلاف قوانین نیست.»

-مشت ببر خلا...

مشت ببر خلأ تکنیک مشت زیگارت بود که شامل چرخاندن یک مشت برای شکستن دفاع دشمن می‌شد.

-چیکار کنم...؟

قدرتمند بود، اما بی دقت. به راحتی می‌توانست او را شکست دهد.

-حیفه که به سادگی برنده بشم.

از آن‌جایی که صحنه آماده شده بود، او می‌خواست از این فرصت استفاده کند تا توانایی خود را به همه ثابت کند.

«کجا رو نگاه می‌کنی؟!»

بورن مشتش را تاب داد. رائون با خم شدن به عقب، از ضربه اجتناب کرد و قدمی به عقب گذاشت.

بورن در حالی که از تکنیک گام استفاده می‌کرد، مشت خود را تاب می‌داد. هم مشت و هم قدم‌هایش شلخته بودند، اما به لطف توانایی‌های فیزیکی عالی‌اش تا حدودی تهدیدکننده بود.

-استعداد، ها؟

رائون با چشمانی درخشان کنار رفت. او از بهترین راه برای ضربه زدن به احمق‌های زیگارت که فقط به استعداد فکر می‌کردند، خبر داشت.

دروس هنرهای رزمی.

همان‌طور که از اعضای یک خانواده نظامی انتظار می‌رفت، آن‌ها استعداد در دروس هنرهای رزمی را با ارزش‌ترین چیز می‌دانستند.

-و من یه چیز عالی دارم.

رائون با تمام قدرت از «حلقه آتش» خود استفاده کرد. لحظه‌ای که سه حلقه به شدت شروع به چرخش کردند، حرکت بورن کندتر شد و جریان تکنیک مشتش قابل مشاهده بود.

«تسلیم شدی؟»

بورن در خطی صاف مشتش را پرتاب کرد. باد بی‌رحمی از کنار گوشش گذشت.

«البته که نه.»

دست رائون به شکل ماه خمیده‌ای حرکت کرد. با لمس آن چرخش، مشت بورن به عقب برگشت.

این، همان چرخش مشت ببر خلأ بود، اما جهتش معکوس شده بود.

«ایک!»

قیافه بورن در حالی که به عقب می‌برگشت، متزلزل شد. اما دندان‌هایش را به هم فشرد و دوباره حمله کرد.

رائون در حالی که این ضربه را نیز دفع کرد، با شانه‌اش او را هل داد. بورن قدمی به عقب برداشت.

پاو!

رائون به زمین لگد زد و به قفسه‌ی سینه بورنِ وحشت زده، کوبید.

«ای حرومزاده!»

با وجود وحشت، سعی کرد با مشت چپش به چانه‌ی او ضربه بزند. با این حال، رائون قبلاً تجزیه و تحلیل تکنیک مشت خود را به پایان رسانده بود.

با گردنش در جهت دیگر، مشت بورن را به عقب هل داد و به شکمش ضربه زد.

«کوه!»

بورن زانو زد و از دهانش کف بیرون آمد.

«چطور... چطور از مشت ببر خلأ استفاده می‌کنی؟»

فکش از این وضعیت غیر منتظره باز مانده بود و آب دهانش بیرون می‌ریخت.

«ا-الان چی شد؟»

«چجوری از مشت ببر خلا استفاده کرد...؟»

«ممکن نیست سیلویا یا ریمر این رو بهش یاد داده باشن!»

«چی شد...؟»

چشمان تمام کسانی که دوئل را تماشا می‌کردند، از حیرت گشاد شد.

«همین الان بهم نشونش دادی.»

رائون گرد و غبار را از دست‌هایش زدود و با سردی به بورن چشم دوخت.

«من فقط تکنیک مشت‌زنی تو رو کپی کردم.»

کتاب‌های تصادفی