ورود عضویت
Blood Warlock – 4
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

فصل ۱۵۶ – هزاران دشمن و فروپاشی!

«این لعنتی‌ها…!» بای زه‌مین با صدای بلندی نارضایتی‌اش را اعلام و بعد مسیر حرکت زبان آفتاب پرست زیرک را با شمشیرش مسدود کرد.

«بمیر!» شانگوان هم یکی از دستانش را تکان داد و یک نیزه یخی در هوا ظاهر شد و سپس بدن موجودت حاضر در ده متریش را سوراخ کرد.

پشت سر زه‌مین، وو یی‌جون آهی از روی تسکین کشید و با سپاسگزاری به او نگاه کرد. اگر حضور به موقع او نبود، آن حمله ممکن بود به قیمت جانش تمام شود.

«متأسفم که مجبورم تو رو هم با خودم بکشونم داخل جنگل.» بای زه‌مین به عقب نگاه کرد و آهی کشید: «تو تنها کسی هستی که محل دقیق اون اردوگاه رو بلده، بنابراین چاره‌ای نداریم.»

چشمان وو یی‌جون با شنیدن حرف‌های او به آرامی برق زد. لبخند زیبایی روی صورتش ظاهر شد و سرش را به آرامی تکان داد: «نگران نباش! اتفاقا با اینجا بودن تو خود منم هم احساس امنیت می‌کنم. می‌دونم که هیچ اتفاقی برام نمیوفته. علاوه بر این، همه ما به اون اسلحه‌‌ها نیاز داریم، مگه نه؟»

بای زه‌مین لبخندی زد و سرش را کمی تکان داد: «درسته. فقط پشتم بمون و زیاد دور نشو.»

شانگوان در حالی که به وو یی‌جون خیره شده بود، زیر لب زمزمه کرد: «خب، متاسفم که من باعث نشدم احساس امنیت داشته باشی.»

صرف نظر از اینکه شانگوان و وو یی‌جون چه فکر می‌کردند، بای زه‌مین بدون قصد توقف به حرکت خود ادامه داد.

پس از ده دقیقه پیشروی و کشتن بیست آفتاب پرست زیرک دیگر با بازه‌های زمانی مختلف، هربار امتیاز اراده‌ی خونی بالا می‌رفت و به او درباره حضور موجودات مختلف هشدار می‌داد تا اینکه…

[اراده خونی: ۵۰٪ از ۵۰٪]

«مراقب باشین! دشمنای زیادی دارن بهمون نزدیک میشن!» بای زه‌مین دستی را به سمت عقب دراز کرد تا فورا حرکت دو نفر دیگر را متوقف کند. برای یک لحظه به نظرش رسید که چیزی بسیار نرم را لمس کرده، اما با رسیدن امتیاز اراده خونی به حداکثر خود، او زمان زیادی برای فکر کردن به چیزهای اضافی را نداشت.

نگرانی‌اش به این دلیل بود که نه تنها تعداد دشمنان چند صد و حتی هزاران هزار بود، بلکه او هنوز نمی‌دانست چه نوع دشمنانی قرارست به آن‌ها حمله کنند!

وو یی‌جون و شانگوان به دست چپ بای زه‌مین که در حال لمس کردن چیزی بود که نباید آن را لمس می‌کرد خیره شدند و هر دو نفر واکنش‌های متفاوتی داشتند. اولی سرخ شد و دومی چهره‌اش بی‌تفاوت ماند و فهمیدن افکار او در مورد آنچه اتفاق می‌افتد دشوار بود.

علاوه بر این، شرایط کنونی نیز اجازه نمی‌داد که بخواهند واکنش شرایط عادی را نشان دهند.

«لعنت به تک‌تکتون…» با دیدن عنکبوت‌های بی‌شماری به اندازه کله‌ی یک انسان که در میان علف‌ها، روی تنه درختان، روی شاخه‌ها، در میان صخره‌ها بیرون آمده بودند، بای زه‌مین صورتش سفید شد.

عنکبوت‌های سیاه و سفید بزرگ پاهای بلندشان را به سرعت به سمت گروه سه نفره حرکت دادند. تعداد بی‌پایان چشم‌های قرمزشان طوری به آن‌ها خیره شده بود که انگار طعمه‌شان هستند، در حالی که برخی از آن‌ها حتی دهانشان کاملا باز بود و دندان‌های نیش‌های بلند و بزاق چسبناکی از آن‌ها جاری بود.

«ع-عنکبوت…» شانگوان رنگش پرید و در حالی که سرش را تکان می‌داد یک قدم عقب رفت.

یک عنکبوت به‌سرعت از میان چمن‌ها بیرون پرید و قصد داشت بای زه‌مین را گاز بگیرد. با این حال، او با چرخاندن شمشیر خود به صورت مورب و تکه تکه کردن بدن عنکبوت به حرکتش پاسخ داد.

[شما قدرت روح عنکبوت گرگی سطح ۸ را به دست آوردید]

«حداقل سطح پایینی دارن و به جز تعداد زیادشون، مثل آفتاب پرست زیرک واقعا خطرناک به نظر نمی‌رسن.» بای زه‌مین آهی کشید.

با دیدن خون قرمز و سبزی که در همه جا پاشیده شده و دو نیمه عنکبوت فقط چند سانت از پاهای او روی زمین می‌افتند، صورت شانگوان بیشتر سفید شد و در یک آن غش کرد.

«بینگ شو!»

پس از قطع کردن یک دسته از عنکبوت‌ها، بای زه‌مین صدای فریاد وو یی‌جون را شنید و به سرعت صورتش را برگرداند و با دیدن شانگوان که روی زمین افتاده، حالت صورتش تیره شد.

در حالی که گرگ عنکبوت دیگری را با یک لگد له می‌کرد، با تعجب پرسید: «چی شده؟!»

وو یی‌جون هر دو دستش را تکان داد و به نظر می‌رسید که علف‌های دو طرف جاده خاکی زنده شده باشند. گیاهان تحت تاثیر قرار گرفته با نوری روشن ‌درخشیده و علف‌های هرزی که قبلا بی‌ضرر بودند، حالا می‌توانستند به راحتی بدن عنکبوت‌های گرگی را سوراخ کرده و نابودشان کنند.

وو یی‌جون در حالی که به‌خاطر مصرف بالای مانا در شرایط بدی بود، با هر چه در توانش مانده بود پاسخ داد: «اون عنکبوت‌هراسی داره! قبلا داخل یکی از اردوهای مدرسه، موقع خواب یه رتیل روی صورتش میاد و از اون موقع حسابی نسبت به عنکبوت حساسیت پیدا می‌کنه!»

مهارت مرتبه اول او یعنی تقویت گیاهان، وو یی‌جون را به موجودی وحشتناک در داخل جنگلی مانند این تبدیل می‌کرد. مهارت او قدرتمند بود، اما برای توانمندسازی و کنترل گیاهان، اندازه هم فاکتور مهمی بود زیرا هر چه اندازه گیاه بزرگتر باشد مصرف مانا بیشتر می‌بود.

کنترل علف‌های هرز سبز کوچک ساده بود، اما او نه مانند شانگوان بود که استعداد خاصی در کنترل مانا داشته باشد و نه مانند بای زه‌مین. بنابراین، مانای محدود او در مقایسه با هر دوی آنها به سرعت رو به اتمام بود.

«چی؟ از عنکبوت می‌ترسه؟!»

هنگامی که بای زه‌مین در مورد وضعیت شانگوان شنید، می‌خواست به این وضعیت  و سکوت کردنش در این باره لعنت بفرستد اما چیزی نگفت. بالاخره طبیعی بود که هرکسی نقاط ضعف خودش را داشته باشد. فقط اینکه او هرگز انتظار نداشت که الهه یخی سرد و بی‌تفاوت گروهش واقعاً آنقدر از عنکبوت بترسد که درجا بیهوش شود.

ده عنکبوت فقط دو متر جلوتر از بای زه‌مین و وو یی‌جون، ناگهان به سمت هر دو حرکت کرده و قصد داشتند آنها را ببلعند.

بای زه‌مین با قدرت با سرعتی بالا عنکبوت‌ها را به قطعات بی‌شماری تکه‌تکه می‌کرد. با این حال، حتی نمی‌توانست نفس راحتی بکشد چرا که فوراً بیست عنکبوت دیگر جای ده عنکبوت قبلی را می‌گرفتند.

بای زه‌مین با دیدن ظاهرهای عجیب و غریب آنها و اینکه چقدر بی‌پایان به نظر می‌رسیدند، ناگهان احساس کرد که وضعیت وو یی‌جون را بهتر درک می‌کند.

اگر تنها بود، می‌توانست به‌راحتی یک حمله بزرگ‌ مقیاس خونین انجام داده و همه‌ی این عنکبوت‌ها را از بین ببرد ولی با وجود وو یی‌جون و شانگوان بیهوش روی زمین، انجام چنین حرکتی بیش از اندازه خطرناک بود.

پنج دقیقه گذشت و تعداد عنکبوت گرگی‌هایی که بای زه‌مین و وو یی‌جون با هم کشته بودند از سه هزار عدد گذشت. اطراف‌شان پر شده بود از خون تیره عنکبوت‌های جهش‌یافته، علاوه بر آن لاشه‌ی بزرگ‌شان به‌طور پیوسته روی هم انباشته شده و کوه‌ کوچکی را در دو طرف جاده خاکی تشکیل داده بودند.

«انتخاب دیگه‌ای نداریم.»

بای زه‌مین زیر لب غرغر کرد و متوجه شد که چگونه وو یی‌جون به نفس‌نفس زدن افتاده. او تعداد زیادی عنکبوت گرگی را کشته و حتی یک بار هم سطحش بالا رفته بود، اما مانای او با سرعت بالایی در حال ناپدید شدن بود.

حتی استقامت او هم کم کم داشت از بین می‌رفت زیرا گهگاه چاره‌ای جز حمله با خنجری که چند روز پیش شانگوان به او داده بود نداشت.