ورود عضویت
After infinite player – 4
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

اتاق در سکوت مرگباری فرو رفته بود.

 وو سو به آرومی چند بار پلک زد. به گوش‌هاش مشکوک شد و پرسید:《اوم …. چی گفتید؟》

 مردی که روبروش نشسته بود عینکش رو بالا زد و با حوصله تکرار کرد:《انتقام….》

 وو سو:《……..》

یعنی در این مورد باید چیکار کنه؟!

 درست همون موقعی که عقلش کاملا از کار افتاده بود، یه نفر درب اتاق مصاحبه رو زد.

اون سه ضربه‌ی مودبانه‌ی درب زدن، جَوِ ناهنجار اتاق رو در هم شکستن. وو سو به حالت اینکه انگار نجات پیدا کرده باشه، با عجله فریاد زد:《بیا داخل!》

 مردی با موهای روشن و چشمانی کهربایی با انبوهی از اسناد وارد اتاق شد.

 یه‌جیا:《کاپیتان وو، این…》

 مردِ کت و شلواری برگشت و به درب نگاه کرد و نگاهشون باهم برخورد کرد.

 یه‌جیا:《….》

 وو سو بلند شد و سریع رفت تا مدارک رو بگیره. سرفه‌ی ملایمی کرد و پرسید:《این کار فُوریه؟》

 یه‌جیا به خودش اومد و گفت:《در واقع…》

اون‌ها فقط اسناد معمولی هستن. فقط امضا کردنشون کافیه.

 اما وقتی با چشم‌های وو سو روبرو شد که دیوانه‌وار چشمک می‌زد، فوراً حرفش رو تغییر داد و گفت:《بله…》

 وو سو نفس راحتی کشید و مدارک رو گرفت.  سپس برگشت و به قرمز که هنوز درست در انتهای میز نشسته بود نگاهی کرد و گفت:《آه، ببخشید، شاید لازم باشه زود به این کار رسیدگی کنم. پس بیاید این کار رو بکنیم. شما می‌تونید…》

چشم وو سو به یه‌جیای بیگناهی که در کنارش ایستاده بود افتاد و ناگهان این فکر به ذهنش خطور کرد:《می‌تونید اول با ایشون صحبت کنید! من زود برمی‌گردم!》

 قرمز سرش رو تکون داد و گفت:《باشه، عجله‌ای نیست.》

 پس از گفتن این جمله، وو سو جوری با عجله از اتاق بیرون رفت که انگار چیزی داره تعقیبش می‌کنه — باید زود با ایس تماس می‌گرفت.

 چنین تحول عجیبی رو نمی‌شه کتمان کرد.

 و …. و اینکه اون حتی نمی‌دونست چجوری با این موضوع برخورد کنه!!

 – با این حال، همون ایس، خودش در اتاق مصاحبه گیر کرده و رو در رو با خوده قرمز نشسته بود.

 یه‌جیا:《….》

 لعنتی……

یه‌جیا در واقع تازه وارد بوریاو شده بود.

اگرچه می‌شه که گذشت زمان رو در دامنه‌ی شبحی کنترل کرد، اما نیمی از سال بازم خیلی کوتاه نبود و در دنیای واقعی حداقل چند روز طول می‌کشید. با دونستن این موضوع، یه‌جیا قصد نداشت در اونجا منتظر بمونه تا اینکه عروسک‌گردان پاسخی رو که اون به دنبالش بود رو بهش بده و در عوض، پیش از ترک دامنه‌ی شبحی و برگشتن به بوریاو برای ادامه‌ی کارهای همیشگیش، از جی‌شوان خواست که به محض تموم شدن کارش باهاش تماس بگیره…..

 با این حال انتظار نداشت که به محض ورودش، لیو ژائوچنگ یه عالمه اسناد روی سرش بریزه و ازش بخواد اون‌ها رو برای وو سو بفرسته.

 – و بعدش هم چنین تحول غیرمنتظره‌ای به دنبال داشته باشه.

 یه‌جیا فقط می‌تونست با حالتی مستحکم روی صندلی‌ای که وو سو روش نشسته بود بشینه. سپس سرش رو پایین انداخت و به آرومی رزومه‌ی روبروش رو نگاه کرد.

 چشم‌هاش برای لحظه‌ای به صفحه‌ی اول خیره شد.

 در کنار عکس کوچیکِ داوطلب، اسمشو نوشته بود:

 چِن شینگیِه….

 معلوم شد این اسمش بوده.

یه‌جیا نگاهش رو بالا برد و به قرمز که روبروش نشسته بود نگاه کرد.

 صورتش دقیقا مثل عکسش بود و کت و شلواری بدون چین و چروک پوشیده بود. حتی حالت نشستنش و دستانش که روی زانوهایش بودن هم همگی کاملا مناسب بودن.

 به وضوح معلوم بود که از همون ابتدا قصد پنهون کردن هویت خودش رو داره.

 به همین دلیل بود که با وجود داشتن ظاهری کاملاً متفاوت در حال حاضر، یه‌جیا همچنان تونست اون رو با یه بازیکنی که یادش می‌اومد ارتباط بده.

 قرمز، در رتبه‌ی دهم جدول امتیازات.

 یه…..شخصی که مقابله باهاش خیلی دشوار بود.

 در واقع، یه‌جیا انتظار داشت که پس از ارسال امضاش، این شخص بیاد، اما چیزی که انتظار نداشت این بود که قرمز به این زودی سر و کلش پیدا بشه.

 یه‌جیا فقط می‌تونست خودش رو محکم نگه داره و بپرسه:《اوم… برای چه سِمَتی می‌خواید درخواست کنید؟》

 چن شینگه:《یعنی جدا از اینکه دنبال کسی بگردیم؟》

سپس مدتی فکر کرد و با جدیت پاسخ داد:《اگر ممکنه، امیدوارم که عضوی از بخش تدارکات بوریاو شما بشم و در صورت امکان، نمی‌خواهم در هیچ مبارزه‌ای شرکت کنم. اما خواهش می‌کنم باور کنید، من تجربه‌ی کافی در برخورد با حوادث ماوراء الطبیعه رو دارم، بنابراین حتی اگر نجنگم هم بازم می‌تونم کمک زیادی به بوریاو بکنم.》

 یه‌جیا:《….》

 وو سو در حالی که داشت مغزش سوت می‌کشید از اینکه بعدش چی باید بپرسه، دوباره وارد اتاق شد.

سپس در حالی که کمی هاج و واج بنظر می‌رسید، سیگار روشنی رو در دهنش نگه داشته بود. بوی آتیش همچنان در نوک انگشتانش وجود داشت.

 یه‌جیا در یک نگاه فهمید که وو سو احتمالا همین الان سعی کرده با اون تماس بگیره.

 اما واضحه که پاسخی از ایس دریافت نکرده.

 یه‌جیا بلند شد، کنار رفت و گفت:《کاپیتان وو، لطفا بشینید.》

 وو سو سیگاری که در دهنش بود رو جابجا کرد، نشست و گفت:《ش… شما دوتا داشتید درباره‌ی چی صحبت می‌کردید؟》

 یه‌جیا:《این….آقای چن مایل هستن که برای یه موقعیت در بخش تدارکات درخواست بدن.》

 وو سو:《چی؟!》

 چشم‌های وو سو گشاد شد و در حالی که سیگار از دهنش افتاد، به بالا نگاه کرد.

 وو سو تکون نخورد که سیگارش رو برداره و فقط با ناباوری به چن شینگیه که روبروش نشسته بود نگاه کرد و گفت:《یه دقیقه صبر کنید ببینم… بخش تدارکات؟ نمی‌خواید به بخش رزمی بپیوندید؟》

 در حالی که وو سو از این خبر غیرمنتظره مات و مبهوت شده بود، یه‌جیا از این فرصت استفاده کرد و درب رو باز کرد و یواشکی بیرون رفت.

 خط دیدِ چن شینگه تا زمانی که یه‌جیا از اتاق خارج شد، داشت دنبالش می‌کرد.

 صدای وو سو دوباره شنیده شد:《جدی می‌گید؟ تدارکات؟》

 توجه چن شینگه به ​​اون جلب شد.

 برگشت و به وو سو که شوکه شده بود نگاه کرد و سرش رو با جدیت تکون داد و گفت:《بله، من فکر نمی‌کنم که بخش تدارکات وجودِ غیرضروری داشته باشه و اهمیت اون در اداره کمتر از بخش رزمی نیست. اگر به بخش تدارکات بپیوندم، معتقدم که می‌تونم از نقاط قوت خودم استفاده کنم.》

در همین حین که حرف می‌زد، با حوصله چروک‌های لباسش رو هم صاف می‌کرد.

 وو سو هنوز برای پذیرش این موضوع مشکل داشت و گفت:《اما ….. اما ….》

اگرچه که گفته می‌شه که بخش تدارکات و واحد رزمی به یه اندازه مهم هستن، اما هر فرد باهوشی می‌تونست ببینه که بخش رزمی بخش اصلی در کل بوریاو هست و با وجود این همه اشباحی که در همه جا پرسه می‌زنن، در حال حاضر فشار خیلی زیادی روی ارتش رزمی وجود داره و اون‌ها با کمبود شدید کارکنان مواجه بودن. به‌عنوان ده رئیس برتر جدول امتیازات، قرمز فقط می‌تونست قدرت کاملش رو در بخش مبارزه به نمایش بگذاره!

 در این لحظه چن شینگه پرسید:《راستی، اون کسی که الان اینجا بود کی بود؟》

 وو سو که هنوز از شوک بیرون نیومده بود ناخودآگاه پاسخ داد:《اون از بخش تدارکاته، یه کارمند قدیمیه.》

سپس سرش رو بلند کرد و پرسید:《چطور مگه؟》

 چن شینگیه سرش رو تکون داد، به عقب نگاه کرد و گفت:《هیچی…》

 وو سو بیشتر از این، این موضوع رو پیگیری نکرد.

سپس تا جایی که می‌تونست با آرامش نفس عمیقی کشید و پرسید:《اوم……می‌تونم بپرسم چرا؟ چرا به جای بخش رزمی، بخش تدارکات رو انتخاب می‌کنید؟》

 حالت چن شینگیه در یه لحظه تیره و تار شد. در حالی که چهره‌ی معمولی و ساده‌ش کمی ترسناک شد گفت:《من نمی‌تونم بیشتر از این بچه‌هام رو از دست بدم.》

 برگشت تا کف دستش رو نشون بده.

 یه لحظه بعد، وو سو حس کرد که تنفسش متوقف شده.

 اون چندین حشره‌ی بزرگ رو دید که از زیر آستین‌های اون مرد بیرون اومدن. یکی شبیه هزارپایی با پوسته‌ی مشکی سخت و فلزمانندی بود که با استفاده از انرژی یین تقویت شده بود.  پاهای بلند متعددی از دو طرف بدنش دراز شده بودن و در بدنش روزنه‌هایی وجود داشتن که داخلشون چشم‌هایی بود. علاوه بر اون، دو تا کرم بزرگ و رنگارنگ با دهانی بزرگ روی کمرشون هم وجود داشتن که با دندون‌های تیزی ردیف شده بودن. و مایع شفاف و بی‌رنگی همچنان از دهنشون جاری می‌شد.

 چن شینگه دستمالش رو بیرون آورد و با عشق آب دهن اون‌ها رو پاک کرد.

 وو سو:《….》

وو سو یه حس ضروری برای فرار داشت.

 فقط نمی‌دونست که برای فرار دیگه خیلی دیر شده یا نه.

 چن شینگه دستمالش رو کنار گذاشت و با اندوه آهی کشید. دندون‌هاش را روی هم فشرد و ادامه داد:《مخصوصاً بعد از کاری که ایس با مادرشون کرد…》

 در راهرو…..

 یه‌جیا آهی طولانی ناشی از آسودگی بیرون داد.

روراست بخوایم بگیم، یه‌جیا واقعاً نمی‌دونست چجوری با این قرمز که به دنبالش اومده برخورد کنه.

 به هر حال….. کینه‌ی بین اون‌ها دشوارتر از این بود که بشه با یه جمله توضیحش داد.

اما اگر مجبور باشه یه داستان بلند رو کوتاه کنه و اونچه که اتفاق افتاده بوده رو خلاصه کنه، اینجوری بود:

 واقعاً فقط یه تصادف بود.

 یه‌جیا یه‌بار به طور اتفاقی با قرمز یه تیم تشکیل داده بود. در اون زمان، یه‌جیا بیش از اندازه روی به اتمام رسوندن یه ماموریت فرعی تمرکز کرده بود، بنابراین کمی بیشتر از دیگران طول کشید تا غول مرحله رو پیدا کنه و وقتی به صحنه رسید، متوجه شد که مبارزه تموم شده و آثاری از درگیری هنوز در صحنه به جا مونده بود. خیلی واضح بود که یه نفر قبل از اون اومده بود و غول رو شکست داده بود.

 هر چند حیف بود، ولی حداقل مأموریت فرعی پاداش سخاوتمندانه‌ای بهش داده بود.

 یه‌جیا برگشت تا اونجا رو ترک کنه.

یه لحظه بعد … یه صدای له‌شدگی از زیر پاش به گوش رسید.

 یه‌جیا غافلگیر شد. سرش رو پایین انداخت و زیر پاشو بررسی کرد.

بطور اتفاقی یه حشره‌ی سفید به اندازه‌ی یه انگشت شست توسط یه‌جیا زیر پاش له شد.

 در این لحظه، یه فریاد دلخراش از دور به گوش رسید … 《شیائو بای!》

 یه‌جیا:《…….》

و دقیقا اون موقع بود که بازی، مرگ غول مرحله رو تأیید کرد و در نتیجه اون مرحله یه‌دفعه‌ای به پایان رسید. همه‌ی بازیکنان مرحله به محل دوری منتقل شدن.

دقیقا پس از خروج از مرحله بود که یه‌جیا متوجه شد که این یه مادرِ گو بودش که توسط بازیکنی به نام قرمز پرورش داده شده بود. در اون زمان جسد غول مرحله رو خورده بود و برای هضمش به شکل اولیه‌ی خودش برگشته بود، اما به طور تصادفی…

زیر پای یه‌جیا له شد…

 یه‌جیا دستش رو بلند کرد و با خجالت صورتش رو پوشوند.

پس از اون ماجرا، چندین بار می‌خواست با قرمز صحبت کنه، اما هر بار که در یه مرحله ملاقات می‌کردن، طرف مقابل بلافاصله یه دسته حشره‌ی گو رو رها می‌کرد تا یه‌جیا رو دنبال کنن که انتقام شیائو بایِش رو بگیره.

 کنار اومدن با اون شرایط واقعاً بسیار سخت بود.

 در این لحظه، ژائو دونگ با عجله به اونجا رفت. چشمانش با دیدن یه‌جیا برق زد و گفت:《هی! کاپیتان وو رو ندیدی؟》

 یه‌جیا سری تکون داد و به درب بسته شده‌ی کنارش اشاره کرد.

 ژائو دونگ دستش رو بلند کرد و می‌خواست درب رو بزنه اما درب زودتر از انجام این کار باز شد و چهره‌ی وو سو ظاهر شد:《چیه؟》

 ژائو دونگ غافلگیر شد:《اوه…》 سپس به سرعت خودشو جمع و جور کرد و گفت:《اوه!  مافوق‌ها وظیفه‌ی تمیز کردن گودال‌های یین رو به ما سپردن، برای همینم من اینجام تا از شما بپرسم که کدوم تیم رو بفرستیم.》