ورود عضویت
After infinite player – 4
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

معمولا، گودال‌های یین نیازی به تمیز کردن مکرر ندارن.

چراکه اگرچه انرژی یین رو از شهر جمع آوری می‌کردن، سرعت انجام این کار خیلی آهسته بود و می‌شد بیش از ده سال بدون آسیب همونجا باقی بمونن.

اما با اتفاقات زیادی که اخیراً رخ داده، از باز شدن در‌ب‌های اشباح در دنیای انسان‌ها گرفته تا اشباح و هیولاهایی که در شهر بیداد می‌کنن، باعث افزایش به شدت انرژی یین در شهر شده. اگرچه سیستم‌های هشداری که اون‌ها قرار داده بودن خاموش نمی‌شدن، اما کار از محکم‌کاری عیب نمی‌کنه. بنابراین مافوق‌ها از اون‌ها خواسته بودن که تیمی رو برای بازرسی و تمیز کردن گودال‌های یین بفرستن.

به طور کلی، چنین تیمی به حداقل سه نفر عضو از بخش رزمی و دو نفر عضو از بخش تدارکات نیاز داره.

چشمان وو سو برق زد.

برگشت و به چن شینگیه که پشت سرش بود نگاهی کرد و گفت:《چه به موقع، این فردی که اینجا هستن برای بخش تدارکات درخواست دادن!》

وو سو به چن شینگیه نگاهی کرد و گفت:《چطوره این دوره رو به عنوان یه دوره‌ی آزمایشی در نظر بگیریم تا ببینیم شما برای این شغل مناسب هستین یا نه؟》

چن شینگیه بلند شد و سپس صندلی‌ای رو که روش نشسته بود رو با احتیاط حرکت داد تا به مکان درستش برگردونش و گفت:《مشکلی نداره.》

وو سو یواشکی نفس راحتی کشید.

از این گذشته، اون که نمی‌دونست چه جور کینه‌ای بین قرمز و ایس وجود داره، بنابراین جرات نکرد مستقیماً درخواست اون رو بپذیره. فقط موضوع این بود که، اگرچه که چن شینگه ممکنه کمی عجیب باشه، اما همچنان در رتبه‌ی ده نفر نخست قرار داشت، بنابراین وو سو نتونست جلوی امیدِ خودخواهانش رو بگیره که طرف مقابل بالاخره متوجه بشه که بخش رزمی در واقع مناسب‌ترین بخش برای اونه و نه بخش تدارکات که معمولاً با پاکسازی عواقب بعدی سروکار داره.

سپس برگشت و به یه‌جیا که کنار ایستاده بود نگاهی کرد و گفت:《آه، خوبه که اینجایید. شما برید وسایل رو بیارید و به این تازه‌وارد آموزش بدید.》

یه‌جیا:《……..》

آه، یه‌جیا چقدر احساس پشیمونی می‌کنه از اینکه چرا زودتر اینجا رو ترک نکرده.

یه‌جیا دو دستگاه به چن شینگیه داد.

یکی دستگاه ردیاب و دستگاه دیگه دستگاه نظافت بود.

چن شینگیه نگرفتش، سرش رو بلند کرد تا به یه‌جیا نگاه کنه و گفت:《پس قراره انرژی یین اینجا رو تمیز کنیم؟》

یه‌جیا سرش رو تکون داد.

چن شینگه گفت:《ممنونم جناب ارشد، ولی من به این نیازی ندارم.》

سپس دستش رو بلند کرد و حشرات پنهان شده‌ در آستین‌هاش رو به یه‌جیا نشون داد و گفت:《 این‌ها می‌تونن بخورنش…》

اونی که شبیه هزارپا بود با خصومت به یه‌جیا خیره شد. در حالی که نیش‌هایش رو بیرون می‌داد، به طرز تهدیدآمیزی به سمتش هیس‌هیس کرد.

لطافتی در چشمان چن شینگه سوسو زد.

سپس به آرومی سر هزارپا رو نوازش کرد، چشم‌هاش رو با انگشتانش پوشوند، عذرخواهی کرد و گفت:《ببخشید، خانواده‌ی آچانگِ من معمولاً اینطوری نیست، ولی بنا به دلایلی امروز کمی شدیدتر نسبت به شما واکنش نشون می‌ده. حتما گرسنس.》

چن شینگه آهسته آچانگ رو متقاعد کرد:《آروم باش، می‌برمت که چیزمیز بخوری.》

یه‌جیا:《….》

لعنتی…..

اگرچه یه‌جیا به توانایی پنهان کردن بوی بدنش اطمینان داشت، اما در مواجهه با موجودات عجیبی مثل حشرات گو، نمی‌دونست پنهان کردن هویتش چقدر مؤثره.

بهتره تا جایی که ممکنه ازش دور باشه.

سپس نفس عمیقی کشید و دستگاه ردیاب رو به چن شینگیه داد و گفت:《ولی همچنان باید هنوز اینو همراه خودتون داشته باشید. برای تشخیص و اندازه‌گیری میزان انرژی یین استفاده می‌شه و داده‌های جمع آوری شده برای تحقیقات استفاده می‌شن. حتی توی نوشتن گزارشاتتون هم بهتون کمک می‌کنن.》

《اوه، باشه. ممنونم جناب ارشد.》چن شینگیه سری تکون داد و دستگاه ردیابی رو از یه‌جیا گرفت و پرسید:《چیز دیگه‌ای هم هست که باید بهش توجه کنم؟》

یه‌جیا سرش رو تکون داد و گفت:《نه…》

اگر کارمندان تدارکات برای اولین بار اعزام می‌شدن، هنوز قوانین و مقررات زیادی برای دنبال کردن وجود داشت، اما برای قرمز که قبلاً یه زمانی رو در بازی سپری کرده، تمام این اقدامات احتیاطی اساساً بی معنی هستن.

خیلی زود، ماشین به محل اولین گودال یین رسید.

یه ساختمون متروکه بود. حتی با نگاه کردن از بیرون بهش، هوای تیره و تاری از خودش بروز می‌داد.

یه‌جیا دَم درب ایستاد و گفت:《آه، یه‌دفعه یادم اومد که امروز یه کار دیگه‌ای دارم که باید بهش رسیدگی کنم. متاسفم، ممکنه من زودتر مجبور بشم برم.》

دو نفر از سه نفر در لشکر رزمی، تازه واردهایی بودن که با یه‌جیا آموزش دیده بودن و با اخلاق اون کاملا آشنا هستن. اگرچه خیلی وقته که اون‌ها به رفتار ماهی شور[1] یه‌جیا و به دور شدن از کارش عادت کردن، اما همیشه وقتی که به بیرون اعزامش می‌کردن خیلی جدی می‌شد و این اولین باری بود که درست قبل از شروع کارشون چنین کاری انجام می‌داد.

بنابراین کمی تعجب کردن و پرسیدن:《برادر، شما که اینطوری نبودین! واقعا این بار کار دیگه‌ای دارین؟》

یه‌جیا سری تکون داد و در حالی که کمی حالت عذرخواهی داشت گفت:《آره، تازه یادم اومد. دفعه‌ی بعد همه‌ی شما رو به یه وعده‌ی غذایی دعوت می‌کنم.》

سپس اون‌ها برای یه‌جیا دست تکون دادن و گفتن:《باشه، باشه….یادت باشه وقتی برگشتیم برامون شیرچای بخری!》

یه‌جیا لبخندی زد، به چن شینگه نگاه کرد و گفت:《از اینکه تنهایی مشکلی نداری؟》

چن شینگه آروم سری تکون داد و گفت:《به هیچ وجه. نگران نباشید جناب ارشد، شما باید زود به کارهای دیگتون رسیدگی کنید. اینجا وقتتون رو تلف نکنید.》

اگر اختلافات بین اون‌ها رو نادیده بگیریم، چن شینگیه در واقع یه هم‌تیمی بسیار خوب بود … حداقل، بهتر از مید بود که معمولاً وضعیت رو بدتر می‌کنه.

یه‌جیا آروم آهی کشید و برگشت که بره.

– در واقع، تا حدودی حرفش دروغ نبود.

این درسته که یه‌جیا می‌خواست از حشرات گوی چن شینگه دور بمونه، اما دلیل دیگه‌ هم این بود که یه‌دفعه چیزی به یاد آورد.

در واقع چهار چاله‌ی یین در شهر ام وجود دارن.

یکی دیگه در ویلایی که به نام جی‌شوان هستش قرار داره. یه‌جیا باید ماهی خونین گو رو به اونجا ببره تا محل رو هر چند وقت یکبار تمیز کنه، اما چون اخیراً اتفاقات زیادی افتاده بود، همه چیز رو فراموش کرده بود.

این وظیفه‌ی الانشون بطور اتفاقی بهش یادآوری کرد که نگاهی به اون مکان بندازه.

یه‌جیا دامنه‌ی شبحیش رو فعال کرد و به حوضچه‌ی خون در محل جی‌شوان رسید.

ماهی خونین گو با آرامش در اون حوض شنا می‌کرد. به محض استشمام یه بوی آشنا در هوا، بلافاصله سرش رو بلند کرد و به اون سمت نگاه کرد.

به محض اینکه یه‌جیا رسید، تقریباً توسط ماهی خونین گو که به سمتش بطور شتابان حرکت کرده بود، به روی زمین افتاد.

یه‌جیا گوشه‌های لبش رو بالا برد و چونه‌ی اون رو خاروند و گفت:《مگه همین چند وقت پیش تو رو ندیده بودم؟ چرا اینقدر هیجان زده‌ای؟》

سرش رو بلند کرد و به اطراف اتاق نگاه کرد.

جی‌شوان اون اطراف نبود.

یه‌جیا نفس راحتی کشید.

اگر در اون اطراف می‌بود، احتمالاً دوباره به یه‌جیا می‌چسبید.

با این حال، به عبارتی دیگه، یه‌جیا واقعاً نمی‌خواست ماهی خونین گو رو برای غذا خوردن همراه با جی‌شوان بیرون ببره. این بهش نوعی احساس صمیمیت بیش از حد می‌داد.

یه‌جیا احساس ناخوشایندِ درونش رو از بین برد و پیش از اینکه گوشیش رو دربیاره، یه لحظه فکر کرد و بعدش به جی‌شوان پیام داد:《من ماهی رو بیرون می‌برم.》

طرف مقابل جوابی نداد. معلوم بود سرش شلوغه.

یه‌جیا گوشی رو دوباره در جیبش گذاشت و سپس با دستش روی پاهاش زد و به ماهی خونین گوی هیجان زده گفت:《بیا بریم، می‌برمت که بهت غذا بدم.》

در ویلا.

به محض اینکه یه‌جیا وارد دروازه شد، می‌تونست انرژی یینی رو که از ویلای مقابلش می‌اومد رو احساس کنه.

انگار در این مدت، تغییرات شهر ام روی گودال یینِ اینجا هم تأثیر گذاشته.

با این حال، چیزی که یه‌جیا انتظارش رو نداشت این بود که این ویلا واقعاً به یه خونه‌ی تسخیرشده تبدیل شده بود. اون اولش فکر می‌کرد که جی‌شوان در موردش شوخی می‌کنه.

حیاط پوشیده شده از چمن و دروازه‌های زنگ‌زده برای حفظ محیط اسرارآمیز و ترسناک بودن اونجا به حال خودشون رها شده بودن، اما به دلیل حوادث اخیر در شهر، خونه‌ی تخسیرشده در حال حاضر فعال نیست.

یه‌جیا از دروازه‌ها گذشت و به ویلا نزدیک شد.

ویلا تقریباً نسبت به موقعی که یه‌جیا برای اولین بار به اونجا اومده بود تفاوتی نداشت.  اگرچه انرژی یین جمع آوری شده بود، اما کاملا واضح بود که به سطحی نرسیده بود که به ویلا اجازه بده به حالت قبلی خودش برگرده.

به محض اینکه یه‌جیا درب رو باز کرد، ماهی خونین گو با هیجان وارد شد. صداش که با خوشحالی غذا می‌خورد در ویلا پیچید.

دو صدای جیغ بلند شد:《آه‌ه‌ه‌ه….》

بلافاصله پس از اون فریادها، اون دوتا چهره‌ی شفاف ژله‌ای مانند از ویلا شتابان به سمت یه‌جیا رفتن.

یه‌جیا:《….》

اوخ…اون دوتا رو فراموش کرده بود.

روح ترسان بزرگ کمر یه جیا رو از روی عادت در آغوش گرفت در حالی که روح ترسان کوچیک بازوی اون رو به شیوه‌ی بسیار ماهرانه‌ای در آغوش گرفت. هر دوشون تقریباً صورتی مست داشتن و گفتن:《واهههه!  بالاخره به دیدن ما اومدید!》

روح ترسان بزرگ عصبانی شد و گفت:《شما گفتید میاید و به ما سر می‌زنید!》

روح ترسان کوچیک عصبانی شد و گفت:《ولی شما هیچوقت نیومدین!》

پلک‌های یه‌جیا تکان خوردن. سپس با حالت عجیبی پاسخ داد:《ببخشید….》

در این لحظه ماهی خونین گو که دیگه سیر شده بود به آرومی به بیرون ویلا شنا کرد. سر جمجمه‌ایش رو بالا آورد و از حدقه‌های تیره و خالی چشم‌هاش برای خیره شدن به اون دو روح ترسانی که به یه‌جیا چسبیده بودن، خیره شد. هوای سرد و طاقت‌فرسایی از ماهی خونین گو بیرون اومد.

اون دو روح ترسان لرزیدن، اما همچنان به یه‌جیا چسبیدن. مهم نیست که چقدر می‌ترسیدن، ولی باز هم برگشتن و زبونشون رو برای ماهی خونین گو که پایینشون بود بیرون آوردن و گفتن:《لوئه‌لوئه‌لوئه، نمی‌تونی اونو بغل کنی!》

انگارماهی خونین گو متوجه حرف اون‌ها شده بود.

بنابراین دمبش رو تکون داد و سپس خم شد و سعی کرد بدنش رو به دور یه‌جیا بپیچد.

یه‌جیا:《……..》

لعنتی، مواجهه با این وضعیت برای یه‌جیا دیگه خیلی زیاده.

سپس بی‌رحمانه اون دو روح ترسان رو از خودش جدا کرد و سپس از ماهی خونین گو دور شد و فوراً فاصله‌ی بین خودش و اون سه تا شبح رو افزایش داد، اما پیش از اینکه خیلی دور بشه، تلفنش چند بار ویزویز کرد.

یه‌جیا سرپاش وایستاد و گوشیش رو چک کرد.

جی‌شوان پیام داده بود:《باشه…》

بعدش شکلک یه توله سگ که در حال تکون دادن دمبشه هم فرستاد.

اون سه تا شبح از این فرصت برای دوباره چسبیدن به اون استفاده کردن.

یه‌جیا آهی کشید. اما پیش از اینکه بتونه کاری بکنه، جی‌شوان زنگ زد.

سپس لحظه‌ای مکث کرد و تماس رو جواب داد.

صدای آهسته‌ی اون مرد از اون طرف تلفن به گوش رسید:《روش تو خیلی مؤثر بود. عروسک‌گردان همین الان اطلاعات خیلی مفیدی به من داد.》

یه‌جیا:《اون موافقت کرد که همکاری کنه؟》

جی‌شوان خندید. صدای آهسته‌ش از طریق تلفن بطور ویژه‌ای خوب به نظر می‌رسید به گونه‌ای که گوش‌های یه‌جیا رو کمی بی‌حس می‌کرد:《هنوز نه، اما فکر می‌کنم به زودی همکاری کنه. به هر حال، این اطلاعات رو در ازای یه روز تعطیل بهم داد.》

یه‌جیا گوش‌هاش رو مالید و آروم گوشی‌ش رو دورتر برد و گفت:《چه اطلاعاتی بهت گفت؟》

جی‌شوان گفت:《گفتش قبل از اینکه دنبال تو بگرده، یه شفیره در شهر پنهان کرده و الان منتظره تا از تخم بیرون بیاد.》

حالت یه‌جیا جدی شد:《کجاس؟》

جی‌شوان گفت:《همین الان برات فرستادمش…》

یه‌جیا صفحه‌ی چَتِشون رو بررسی کرد.  مطمئناً، جی‌شوان یه آدرس براش فرستاده بود.

و اون آدرس…..کاملا آشنا به نظر می‌رسید…..

یه‌جیا چشم‌هاش رو باریک کرد.

ناگهان غافلگیر شد. انگار چیزی یادش اومد.

این همون جایی بود که یکی از چاله‌های یین وجود داره!

 

[1] – در رفتن از زیر کار