ورود عضویت
After infinite player – 4
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

– همه به وضوح از یه بازی بیرون اومده بودن، اما چرا اینقدر تفاوت بینشون وجود داشت؟

 هنوز جوابی برای این سوال که مدت ها بود آزارش می‌داد، پیدا نشده بود.

 اگر واقعاً دلیلش سرقت از یه بانک نبوده، آیا جی‌شوان می‌تونست به شکلی جادویی پول به دست بیاره؟

 اون خیلی دوست داشت راز ثروتمند شدن اون رو بدونه.

دست سیاه کوچولو مخفیانه نفس راحتی کشید. یقه‌ی یه‌جیا رو نگه داشت و با اضطراب پرسید:《هی…از اونجایی که بحثش پیش اومد، حالا که می‌خواید توی خونه پادشاه زندگی کنید….معمولا باهاش ​​رودررو می‌شید[1]؟》

 اگرچه یه‌جیا قبلاً به جی‌شوان هشدار داده بود که دیگه دست کوچولو رو تهدید نکنه….

 ولی…….

 دست سیاه کوچولو همچنان وقتی نگاه بی‌احساس اون مرد رو یادش می‌اومد، نمی‌تونست جلوی لرزیدنش رو بگیره.

 آه‌ه‌ه‌ه، کمک!! همچنان می‌خواست تا جای ممکن از دید اون پنهان بشه!!

 یه‌جیا تلفنش رو کنار گذاشت و سرش رو تکون داد و گفت:《نه، جهت اطمینان من قبلاً این مورد رو باهاش طی کردم.》

یه‌جیا هنوز پاسخ جی‌شوان به این سوال رو به خاطر داشت…《به عنوان یه شبح درنده، من نیازی به استراحت ندارم.》

تا جایی که یادش بود، چشم‌ها و لب‌های اون مرد حاوی مهربانی خالصی بود. به نظر نمی‌رسید دروغ بگه.

 دست سیاه کوچولو:《….》

 چرا یه حس بدی دارم؟

 یه‌جیا دوباره دامنه‌ی شبحیش رو فعال کرد و سپس به آدرسی که توی تلفنش بود رسید.

 رَدی از این مکان وجود داشت که توسط انرژی یین پنهان شده بود، جوری که تقریباً غیرممکنه کسی با استفاده از دامنه‌ی شبحیش واردش بشه.

یه‌جیا کلیدی در آورد و درب رو باز کرد.

 آپارتمان بزرگ بسیار ساده تزئین شده بود به حالتی که هوشمندانه لوکس بودن رو با سادگی ترکیب کرده بود. اگرچه کلمه‌ی 《ثروتمند》 فقط با نگاه کردن از دَمِ درب مشهود بود، بنظر برای زندگی کردن خیلی راحت بود.

 یه‌جیا نگاهی به اطراف انداخت. بنا به دلایلی، احساس می‌کرد که این مکان نسخه‌ی لوکس‌تر و ارتقا یافته‌تر از آپارتمانیه که در اون زندگی می‌کرد.

 وسایل شخصیش قبلاً باز شده و در جاهای مختلفی قرار داده شده بودن. جوری به نظر می‌رسید که انگار مدتی زیادی اینجا زندگی کرده.

 برای یه لحظه، صحنه‌ای بسیار واقع گرایانه که قبلاً هرگز اتفاق نیفتاده بود، بطور خلاصه در ذهن یه‌جیا ظاهر شد.

 —– جی‌شوان روبروش ایستاده بود و با افتخار گفت:《می‌بینی؟ بهتر از اقامت توی هتل نیست؟》

 یه‌جیا:《………》

 دوباره دستش رو بالا آورد و روی پل بینیش رو نیشگون گرفت.

مطمئناً، باید کمی استراحت کنه.

 این خونه خیلی بزرگ بود. یه‌جیا حوصله‌ی رفتن به طبقه‌ی بالا رو نداشت و فقط روی مبل دراز کشید و چشمانش رو بست تا ده یا بیست دقیقه چرت بزنه.

 خواب آلودگی همچون هوای مه آلودی اون رو زود به درون خودش کشید. رویای آشنایی دوباره اون رو در بر گرفت.

رنگ‌های قرمز و سیاه کم‌کم با هم مخلوط شدن و آروم آروم صحنه‌ی عجیبی شکل گرفت. هیولاهایی که در بازی باهاشون روبرو شده بود، همراهانی که مرده بودن، چهره‌های آشنا، همه با هم ترکیب شدن و به شکلی ناآشنا و آشنا بارها و بارها به دورش حلقه زدن.

یه‌جیا بی‌صدا اسلحه‌ش رو در دست داشت و بی‌تفاوت نگاه می‌کرد.

اون اندام‌ها درهم و کشیده‌شده بودن و هر از گاهی زمزمه‌های آروم و تکه‌تکه به گوشش می‌رسید. بعدش اون دنیای خونی شکافته شد و فقط سردی و تاریکی بی‌پایانی باقی موند.

 یه‌جیا ناگهان چشم‌هاش رو باز کرد.

اون محکم دستی رو که داشت به گونه‌ش می‌رسید رو گرفت و سپس برگشت، غلتید و جلوش رو گرفت – همچون دیو خفته‌ای که ناگهان از خواب بیدار شده، به طور غریزی پنجه‌ها و نیش‌هاش رو بیرون آورد، عادتی که عمیقاً در استخون‌هاش می‌سوخت. همه‌ی این کارها به راحتی انجام شد، به گونه‌ای که میلیون‌ها بار انجام شده بود، و سپس اون محکم فردی که زیرش بود رو گرفته بود.

 چشم‌هاش شفاف بودن. فقط نیت سرد قتل در چشم‌هاش می‌درخشید.

 نور یخ زده‌ای در نوک انگشتش درخشید. تیغه‌ای[2] زیر فک طرف مقابل قرار گرفت.

 میز قهوه‌خوری کنار مبل کاملا خرد شده بود.  مردی با چشمان قرمز در میان این ریخت و پاشی قرار گرفته بود. نقاط حیاتیش کاملاً در معرض دید فرد بالای سرش قرار داشت، زندگی و مرگش از یه نخ آویزونه.

 جی‌شوان مقاومتی نکرد.

سپس با تنبلی دستانش رو باز کرد و اون‌ها رو به دو طرف تکیه داد، انگار که تسلیم شده بود. اون از خطری که پیش روش بود چشم پوشی کرد و حتی به نظر می‌رسید که داره لبخند کمرنگی می‌زنه.

انگار یه‌جیا بالاخره به خودش اومد.

 چشم‌هاش رو به سردی باریک کرد. تیغه‌ی سرد دستش کم‌کم ناپدید شد، اما ماهیچه‌های بدنش همچنان منقبض بودن:《تو اینجا چیکار می‌کنی؟》

 صداش کمی خشن و تا حدودی سرد و کلمه به کلمه بود.

 جی‌شوان با معصومیت پلک زد. دست چپش رو باز کرد و اجازه داد پتوی نازکی از لای انگشتانش لیز بخوره و روی زمین بیفته.

《جیجی، اگر توی اتاق نشیمن سرد بخوابی سرما می‌خوری.》

 یه‌جیا برای چند ثانیه بهش خیره شد و به آرومی دستش رو رها کرد و بلند شد.

 جی‌شوان همچنان روی زمین به حالت دراز کشیده باقی موند. انگار نگاهش به مرد جوانی که ازش دور می‌شد ردی از ناامیدی رو نشان می‌داد.

سپس پرسید:《کابوس دیدی؟》

یه‌جیا به سمت دیگه‌ای نگاه کرد و جوابی نداد.

 دستش رو بلند کرد و پیشونیش که درد می‌کرد رو ماساژ داد و گفت:《من هزینه‌ی میز قهوه رو می‌پردازم.》

 – فقط اینکه خودت رو در اختیار من بذاری کافیه.

 اما جی‌شوان طبیعتاً جرأت نداشت این جمله رو در مقابل طرف مقابل بگه.

سپس گوشه‌های لبش رو جمع کرد و گفت:《باشه…》

 یه‌جیا سرش رو پایین انداخت و با اخم بهش نگاه کرد:《تو برای چی اینجایی؟》

 جی‌شوان به آرومی نشست و گرد و غبار لباس‌هاش رو پاک کرد.

چشم‌هاش رو بالا برد تا معصومانه به یه‌جیا نگاه کنه:《اینجا خونه‌ی منه، چرا نمی‌تونم اینجا باشم؟》

 یه‌جیا:《خونه؟》

 جی‌شوان بدون تغییری در حالت چهره‌ش، سرش رو تکون داد و گفت:《بله…》

یه‌جیا که متوجه نمی‌شد، ابروهاش در هم کشیده شد و گفت:《مگه تو نگفتی که به استراحت نیاز نداری؟ پس واسه چی این مکان خونه‌ی تو محسوب می‌شه؟》

 جی‌شوان لب‌هاش رو جمع کرد و گفت:《بعضی وقت‌ها به فضای شخصی نیاز دارم.》

 یه‌جیا با بی‌تفاوتی پرسید:《مگه جاهای دیگه‌ی زیادی به نام خودت نداری؟》

 جی‌شوان:《اما من اینجا رو بیشتر از بقیه‌ی جاها دوست دارم.》

 یه‌جیا نفس عمیقی کشید. خشمش رو فرو نشوند و از بین دندون‌هاش گفت:《باشه، پس بذار من به جایی برم که تو دوست نداری.》

 جی‌شوان بهش نگاه کرد و چند بار پلک زد:《اما هر جا که جیجی باشه جاییه که من بیشتر از همه دوستش دارم.》

 یه‌جیا:《…….》

بی‌شرم[3]. واقعا بی‌شرمی.

 درست زمانی که یه‌جیا از بی‌شرمی اون زبونش بند اومده بود، جی‌شوان از جاش بلند شد و بقیه‌ی گرد و غبار رو از روی بدنش تکوند و گفت:《حالا که بیدار شدی، باید بری و دست‌هات رو بشوری.》

یه‌جیا:《؟》

 جی‌شوان به آرومی نیشخندی زد و سپس ناگهان خم شد.

 یه‌جیا به طور غریزی می‌خواست عقب نشینی کنه، اما خودش رو مجبور کرد که سر جاش بمونه. اون به سردی به جی‌شوانی که بهش نزدیک‌تر می‌شد خیره شد.

 فاصله‌ی بین این دو به تدریج کوتاه‌تر شد. اون مرد لحظه‌ای با چشمان قرمز تیره‌ش بهش خیره شد و ناگهان چشم‌هاش رو پایین انداخت و به آرومی تیکه‌ای از غبار رو از روی شونه‌ش[4] برداشت. صداش آهسته و عمیق، همچون زمزمه‌ی عاشقی بود:《شام آماده‌س…》

توی دستشویی.

 آب به داخل روشویی سفید و مرمری سرازیر شد و قطرات کوچیکی به بیرون پاشیده شدن.

 یه‌جیا چشمانش رو پایین انداخت و به جریان آب در امتداد انگشت‌هاش نگاه کرد.

 انگار یه لحظه عقلش رو از دست داده بود.  وقتی که به خودش اومد، وارد دستشویی شده بود – احتمالاً هنوز نیمه‌خواب بود.

سپس یه مشت آب برداشت و با عجله صورتش رو شست.

 صورت خیس مرد جوانی در آیینه منعکس شد. قطرات آب از ابروهاش پایین ریختن در حالی که موهای خیسش به پیشونی‌ش چسبیده بود. یه جفت چشم کهربایی به انعکاس اون در آیینه خیره شده بود.

 سردی چشم‌هاش و همچنین خستگی قبلنش دیگه از بین رفته و با ظاهر آرومش درهم آمیخته شده بودن.

 —- خیلی وقت بود که بازی رو ترک کرده بود.

 مدت زمان زیادی طول کشید تا یه‌جیا با زندگی مسالمت آمیز فعلیش سازگار بشه و حتی زمان بیشتری طول کشید تا از ضدحمله‌های از روی عادتش هر بار که از خواب بیدار می‌شه، خودداری کنه.

 حالا که اشباح و هیولاها و همچنین آشناهاش از بازی در دنیای واقعی ظاهر شده بودن، کابوس‌ها و عادت‌هاش رو هم از بازی به همراه آورده بودن.

 مدت زمانی که براش طول کشید تا همه چیز دوباره برگرده[5]، خیلی کوتاه‌تر از زمانی بود که اون برای تغییرش زمان صرف کرده بود.

 —– مهم نیست چه اتفاقی می‌افته، باید یه صحبت درست حسابی با جی‌شوان داشته باشه.

 اون حاضر نبود چنین رابطه و فاصله‌ی نزدیکی رو با طرف مقابل حفظ کنه.

 زندگی مشترکشون کاملا غیرممکن بود.

 یه‌جیا چشم‌هاش رو پایین انداخت و دستش رو به سمت حوله‌ی کنارش برد. برای مدت کوتاهی صورتش رو با استفاده از اون خشک کرد و سپس برگشت تا حموم رو ترک کنه.

 به طور غیر منتظره‌ای جی‌شوان بیرون منتظرش بود.

 یه‌جیا متوجه یه چیزی تو قیافه‌ی اون شد. سپس کلماتی رو که می‌خواست بگه رو فرو داد و پرسید:《چی شده؟》

 جی‌شوان لب‌هاش رو به هم چسبوند و گفت:《باید بیای یه نگاهی بیندازی…》

سپس بشکن زد.

یه ثانیه بعد، یه‌جیا دید که در یه انبار بزرگی قرار داره. قفسه‌های متعددی که در ابتدا با عروسک‌ها پر شده بودن، الان به طرز تاسف باری خالی شده بودن.

در وسط انبار، کوه کوچیکی از کتاب وجود داشت. صفحات سفید تقریباً کور کننده بودن.

 عروسک‌گردان با ظاهر یه کودک هفت هشت ساله وسط اون نشسته بود و در حالی که عروسک‌های شکسته‌ش رو در آغوش گرفته بود گریه می‌کرد:《وااااا، دیگه نمی‌خوام این کار رو بکنم!》

 اون با موهای ژولیده و صورت کوچیک رنگ پریده‌ش که پر از ناامیدی بود، به حالت رقت‌انگیزی به شدت گریه می‌کرد. با بادمجون‌های تیره‌ی زیر چشم‌هاش اینطور به نظر می‌رسید که انگار به هر چشمش مشت خورده.

 حتی پس از دیدن جی‌شوان و یه‌جیا، عروسک‌گردان قصدی برای بلند شدن از روی زمین نشون نداد.

 اشک‌هاش رو پاک کرد و فریاد زد:《م..من از ریاضیییییی متنفرم!》

 یه‌جیا تقریباً خنده‌ای بلند کرد.

 سپس عمدا گوشه‌های لب‌هاش که به‌ آرومی بالا رفته بودن رو فشار داد و سپس خم شد و یه حالت برادربزرگترِ مهربونی نشون داد:《اگر نمی‌خوای، پس مجبور نیستی این کار رو انجام بدی.》

 عروسک‌گردان بین هق‌هق‌هاش پرسید:《و..واقعا؟》

 یه‌جیا با مهربونی لبخندی زد و پاسخ داد:《البته. تنها کاری که باید بکنی اینه که به چندتا از سوال‌های ما جواب بدی.》

عروسک‌گردان کمی مردد بود:《و…ولی…》

 جی‌شوان با بی‌تعارفی گفت:《می‌دونی چرا بدست ما اسیر شدی؟》

عروسک‌گردان غافلگیر شد. اشک هنوز روی صورتش می‌غلتیدن.

《حتی اگر ما بتونیم مهارت‌های عروسکیت رو بی‌فایده جلوه بدیم، نباید در حالتی که می‌تونی با استفاده از دامنه‌ی شبحیت فرار کنی قرار بگیری.》 سپس جی‌شوان چشم‌های قرمز تیره‌اش رو باریک کرد و در حالی که لبخند کم‌رنگی روی لب‌هاش نشسته بود گفت:《یا اینکه واقعاً فکر کردی این هدیه‌ای از طرف مادره؟》

 عروسک‌گردان سرش رو پایین انداخت.

 مدتی بعد، به بالا نگاه کرد، نگاه شیطانی به چشم‌هاش برگشته بود. سپس در حالی که دندون‌هاش رو به هم فشار داد گفت:《ش..شما چی میخواید بدونید؟》

 اگرچه درب‌های اشباح باز شده بودن، اشباح درنده‌ای که در انظار عمومی ظاهر شده بودن، حداکثر فقط سطح ای بودن. حتی تعداد معدودی از سطح اس که ظاهر شده بودن، ستون فقرات بازی هم به حساب نمی‌اومدن – پادشاه حشرات و عروسک‌گردان هر دو موجودات نسبتاً ضعیفی در بین اون‌ها بودن.

ارباب‌های واقعی سطح اس هنوز ظاهر نشده بودن.

انگار که ناپدید و کاملاً از دید عموم پنهان شدن. اگرچه به نظر می‌رسید انسان‌های زیادی به خاطر اون‌ها جونشون رو از دست ندادن، اما همین ناپدید شدن اون‌ها بود که اون رو بیش از پیش نگران کرده بود.

 به دلیل محدودیت‌های خونی، جی‌شوان نمی‌تونست برنامه‌های مادر رو برای یه‌جیا فاش کنه.

 با این حال، بر اساس اطلاعاتی که جمع آوری کرده بودن، اون اشباح درنده‌ی سطح اس از جمله جی‌شوان، پادشاه حشرات و عروسک‌گردان، هر کدوم وظایف خاص خودشون رو داشتن.

 —– وظایفی که مستقیماً توسط مادر به اون‌ها محول شده بود.

 یه‌جیا چشم‌هاش رو باریک کرد و به آرومی گفت:《باید بدونم اون ارباب‌های سطح اس کجا هستن.》

 .

 —-《نمی‌خواید در برابرش مقابله کنید؟》

در شب تاریک، چشم‌های زیر کلاه اون مرد جوان نور سردی از خودشون ساتع می‌کردن. زن جوان و مرد عینکی به آرومی برگشتن و به همدیگه نگاه کردن. هر دوشون عزم و اراده رو در چشم‌های همدیگه دیدن.

 — البته که می‌خوایم مقابله کنیم.

[1]– یعنی بیشتر میبینش.

[2]– تیغه‌ی داس.

[3]– بی‌حیا.

[4]– شونه‌ی یه‌جیا.

[5]– براش زنده بشه.