ورود عضویت
After infinite player – 4
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

دوران بازنشستگی بازیکن جریان بینهایت:

چپتر ۸۶:

یه حقیقت در بازی وجود داشت.

هرگز به مُردگان اعتماد نکن.

این سخنان اون اشباح نبود که باعث مشکوک شدن یه‌جیا شد، اما با گذشت زمان، حواس اون بیشتر و بیشتر شد و به تدریج متوجه عجیب‌غریب بودن جی‌شوان شد، اگرچه یه‌جیا جی‌شوان رو دشمن نمی‌دونست، اما دیگه نمی‌تونست مثل قبلا کاملاً بهش اعتماد کنه.

و اون چیزی که در این مرحله شنید، سوءظن یه‌جیا رو عمیق‌تر کرد.

این سوءظن جون یه‌جیا رو نجات داد.

با این کار، یه‌جیا بالاخره تونست در آخرین لحظه، ظاهر واقعی و نیت شوم این شبح درنده رو ببینه و پس از یه درگیری شدید، داسی که در دستش بود، سینه‌ی طرف مقابل رو سوراخ کرد.

یه‌جیا خودش رو از خاطراتش بیرون کشید. نفس عمیقی کشید و به دنبال دو فردِ روبروش رفت و وارد غار شد.

اون توپ گوشتی بزرگ و متورم قبلی دیگه توی غار نبود. اون با یه حوضچه‌ی خونین مواجی جایگزین شده بود.

در دوردست‌ها، جی‌شوان انگار داشت در مورد چیزی با خودش صحبت می‌کرد. اما یه‌جیا اصلا علاقه‌ای به شنیدنش نداشت.

خمیازه‌ای کشید، روی یکی از سنگ‌ها نشست و چونه‌اش رو با بی‌حوصلگی روی کف دستش گذاشت.

ناگهان احساس عجیبی در مچ پای یه‌جیا به وجود اومد.

تیز بود و نه چندان آروم و نه خیلی محکم به مچ پاش برخورد کرد.

یه‌جیا به پایین نگاه کرد.

فقط در اون لحظه متوجه شد که مکانی که روی اون نشسته بود در واقع یه سنگ نبود، بلکه انبوهی از استخون‌های پوشیده از گِل بود. نزدیک به زاویه‌ی دیدش، یکی از جمجمه‌های بزرگتر از اون توده بیرون اومده بود و اون می‌تونست به طور مبهم شکل اون رو از بین گِل ببینه.

یه‌جیا خم شد و گرد و غبار و خاک روی جمجمه رو با آستینش پاک کرد.

این جمجمه‌ی بی‌جون یه بز بود. شاخ روی سر اون، همون چیزی بود که همین الان به مچ پای یه‌جیا برخورد کرده بود.

این….. سر ماهی خونین گو بود؟

یه‌جیا بلند شد و بین انبوه استخون‌ها رو گشت. با تعجب ابروهاش رو بالا انداخت. معلوم شد که اون ماهی از این ساخته شده!

در این لحظه ناگهان زمین لرزید. آوارهای بی‌شماری فرو ریختن و با صدایی بلند در حوضچه‌ی خون پایین افتادن.

یه‌جیا با بی‌ثباتی تکون خورد و سریع به سمت دیواری رسید تا خودش رو ثابت نگه داره.

ناگهان صدای فریادی از فاصله‌ای نه چندان دور به گوش رسید.

یه‌جیا مات و مبهوت موند:《؟》

یه لحظه صبر کن بببنم …. ولی بنظر نمی‌رسید که یادش بیاد هیچکدومشون[1] در خاطراتش فریاد زده باشن!

اون و جی‌شوان در سکوت جنگیده بودن و جی‌شوان همچنان در سکوت کشته شد.

وقتی یه‌جیا حواسش پرت شده بود، چه اتفاقی افتاد؟!

یه‌جیا با سردرگمی سرش رو بالا گرفت و به اون سمت نگاه کرد.

رویاویی ‘خودش’ و جی‌شوان به پایان رسیده بود. داسی که در دستش بود کنارشون[2] به زمین افتاده بود. اگرچه تیغه‌ش همچنان نور سردی رو ساطع می‌کرد، اما به وضوح از دسترس اون دور بود.

مرد جوان در گل و لای خونین حالت نیمه زانو زده بود و صورت رنگ پریده‌ش نشون از بی‌میلی و درد داشت.

جی‌شوان جلو اومد، خم شد، صورت مرد جوان رو در دستان سردش گرفت و سرش رو پایین آورد تا بتونه هم به آرومی و هم بطور عمیقی طرف مقابل رو ببینه.

یه‌جیا:《….》

چنین چیزی هرگز اتفاق نیوفتاده بود!

دیدن این صحنه براش سخت بود. با این حال، اقدامات روبروش بیشتر و شدیدتر می‌شد، صداهایی که از اون‌ها بلند می‌شد، به وضوح به گوشش می‌رسید. برخی ….. خاطرات واضح‌تر و دقیق‌تر به ذهنش خطور کردن.

گوش‌های یه‌جیا داغ شدن.

حتما یه چیزی درست نبود؟!

احیانا نباید بزرگترین ترس طرف مقابل در اینجا مهر و موم بشه؟ حتما مشکلی پیش اومده! درست در حالی که سعی می‌کرد افکار آشفته رو از ذهنش پاک کنه،

سپس پیشونی خودش رو به پیشونی مرد جوان فشار داد و با لحنی بسیار خوشحال گفت:《چقدر عالی. گه‌گه، ما الان دیگه می‌تونیم برای همیشه با هم باشیم.》

یه‌جیا نفس راحتی کشید – بالاخره تموم شد.

سرش رو بلند کرد و به دوردست ها نگاه کرد.

خون جوری موج می‌زد انگاری که زنده‌س و جوانی که روی زمین نیمه زانو زده بود رو در خودش فرو برد و اون رو به اعماق حوض خون کشوند.

تموم صخره از شدت نیرو تکون خورد.

استخری که روی زمین بود یه دفعه‌ای بالا اومد و تبدیل به یه کُره‌ی بزرگِ معلق در هوا شد.

آسمون و زمین تغییر رنگ دادن و خورشید و ماه جای خودشون رو عوض کردن. انگار دنیا در آستانه‌ی فروپاشی بود.

یه‌جیا نفسش رو حبس کرد و به بالا نگاه کرد.

دید که ناگهان گلوله‌‌ی گوشت خونین در بالای سرش منفجر شد و شفیره‌ای که در درونش بود رو نمایان کرد. انگار جریان زمان معنای خودش رو از دست داده.

غشای روی سطح شفیره‌ی یین از رنگ سفید کم‌رنگ اولیه‌ی خودش به غشایی تقریباً کاملاً شفاف تبدیل شده بود. انگار چیزی در داخل اون می‌چرخید. در این لحظه، غشای شفیره توسط نیرویی قدرتمند از داخل جدا شد و مرد جوان برهنه‌ای که در داخل اون بود رو نمایان کرد.

مرد جوان به آرومی چشم‌هاش رو باز کرد. چشم‌هاش همچون جوهری تاریک بود، دقیقاً شبیه شبی ابدی، در حالی که انرژی یین وحشتناکی در اطرافش جاری بود. حتی بدون تجربه‌ی زیادی، می‌شد گفت که این به طور قطع یه شبح سطح بالا و ترسناکه که توانایی وارونه و مختل کردن جهان رو داره.

یه‌جیا صاف سرجاش ایستاده بود، در حالی که به سمت بالا به اون چهره‌ی ناآشنایی که در عین حال آشنا بود نگاه می‌کرد. بنا به دلایلی، اون به طور غریزی فهمید که —-

بله، این کار واقعا امکان پذیر بود.

هنگامی که قدرت‌هاش بالاخره از کنترل خارج بشن و قدرت‌هایی که مصرف می‌کرد در نهایت از قید و بندش رها بشن، اون اینجوری می‌شه.

یه هیولای کامل.

مرد جوانی[3] از دور به آرومی از هوا پایین اومد. ماهیچه‌های بدنش صاف و مشخص بودن در حالی که زیبا و محکم بود، همچون یه اثر هنری زنده بود، اما اون همچنین نیرویی طاقت فرسا از خودش بیرون می‌داد که باعث می‌شد بقیه به طور غریزی احساس ترس کنن.

سپس یه‌جیا چشم‌هاش رو پایین انداخت، مردمک‌های تیره‌اش، جی‌شوان که نه چندان دور ایستاده بود‌ رو نگاه کردن. لب‌های رنگ پریده‌ش باز و بسته می‌شدن و صداش انگار از جایی بسیار دور بیرون می‌اومد:《خیلی ممنون…》

پسر جوان چشم‌های قرمزش رو بالا برد و به مرد جوانی که نه چندان دور ازش ایستاده بود خیره شد. به آرومی چشم‌هاش رو باریک کرد، و در حالی که صداش سرد شد گفت:《تو کی هستی؟》

مرد جوان[4] به آرومی به اون[5] نزدیک شد و گفت:《نمی‌تونی تشخیص بدی؟ مگه همیشه منتظر من نبودی؟》

حالت به شدت بی‌رحمانه‌ای در چهره‌ی اون[6] دیده می‌شد. همچون کوسه‌ای تشنه‌ به خون که در اعماق دریا بوی خون رو گرفته بود، سوراخ‌های بینیش کمی باز شدن و لب‌هاش بالا رفتن تا دندون‌های تیزش نمایان بشن.

پوزخندی غیرانسانی و حریصانه روی صورت خوش تیپش ظاهر شد:《آرزوی مادر فرمان منه. تا زمانی که من و تو با هم متحد بشیم، دنیا در دست‌های ماس.》

پسر جوان همچنان بدون پلک زدن به مرد جوانی که جلوش بود خیره شد و از خودش پرسید:《و اون؟》دستش که در کنارش آویزون بود به آرومی مشت شد و احساساتی قوی در عمق چشم‌های مایل به قرمزش موج زد.

مرد جوان چند باری پلک زد و سپس با نگاهی متعجب گفت:《اوه، یعنی یه‌جیا؟》

سپس خندید. توصیف اون خنده سخت بود. اون خنده همچون خنده‌ی کودکی بود که از دیدن درد و ناامیدی دیگران در حالی که می‌بینه حشرات دارن پاهای اون‌ها رو تیکه پاره می‌کن‌، لذت می‌بره، به نوعی خنده‌ی بدخواهانه و ساده لوحانه‌ای بود. سپس ادامه داد:《به من اعتماد کن، اون رفته.》

پوزخند روی لب‌های اون مرد جوان بیشتر شد به طوری که قیافه‌اش تقریبا پیچیده به نظر می‌رسید:《تو اون رو با دست‌های خودت کشتی، یادت نمی‌آد؟》

مردمک‌های چشم پسر جوان فوراً منقبض شدن.

طرف مقابل ادامه داد:《چقدر عجیبه. تو به وضوح یه شبح هستی، اما از بقیه‌ی انسان‌ها ساده لوح‌تر هستی…》سپس خم شد و واکنش پسر جوان رو تحسین کرد. سپس لبخندی از روی بی‌خیالی در دنیا زد و در حالی که چشم‌هاش که همچون پرتگاهی تاریک بودن، باریک شدن و ادامه داد:《هدایای مادر رو به این راحتی‌ها قبول نکن. واقعاً این رو نمی‌دونستی؟》

صدای خنده‌ی مرد جوان به حالت گوش خراشانه‌ای بنظر می‌رسید. انرژی در اطراف بدنش جمع شد و تبدیل به ردای تیره‌ای شد که بدن رنگ پریده و باریکش رو پوشوند. برگشت و بدون اینکه به عقب نگاه کنه بیرون رفت:《خداحافظ برادر کوچیک ساده لوح من، من می‌رم مادر رو پیدا کنم. وقتی چیزی دستگیرت شد، به ما ملحق شو… هنوز کارهای زیادی هست که باید انجام بشن.》

پسر جوان ناگهان صحبت کرد:《اون[7] رو پس بده…》

 مرد جوان با تعجب به عقب نگاه کرد:《چی؟》

جی‌شوان به آرومی سرش رو بلند کرد. چشم‌هاش پر از خشم و جنون شدن. اون احساسات وحشتناک اونقدر قوی بودن که تقریباً موهای آدم رو به تن سیخ می‌کردن. بی‌صدا گوشه‌های لبش رو بالا برد تا لبخند شومی نشون بده و هر کلمه رو با قدرت بیان کرد:《اون رو به من پس بده.》

مبارزه‌ی بین دو شبح درنده‌ی سطح اس تقریباً باعث شد کل جهانِ مرحله از هم بپاشه.

غار از بین رفته بود، دریای خون خشک شده بود و زمین در چندین جا بخاطر نیروی عظیم اون‌ها ترک خورده بود.

تموم دنیا رنگ خودش رو از دست داده بود. همه‌ی میدون جنگ باستانی ریخت و پاش شده بود.

بالاخره بعد از سه شبانه روز کامل برنده مشخص شد.

هر چند قدرت هر دو طرف مشابه بود، به هر حال شبح درنده‌ی جدید همچنان بی‌تجربه بود.

دست رنگ پریده‌ی پسر به سمت سینه‌ی مرد جوان رسید. دستش در گوشت اون فرو رفت و مستقیماً قلب طرف مقابل رو نگه داشت.

مرد جوان وحشت کرد:《نه، صبر کن، من گه‌گه‌ی تو هستم، یه‌جیا! تو دیگه منو نمی‌شناسی؟》

جی‌شوان به صورت طرف مقابل نگاه کرد. چشم‌هاش تیره و تار همچون پرتگاهی مُرده بودن، و همچنین حسی از جنون در درون اون‌ها وجود داشت.

اون هیچ جوابی نداد.

با صدایی آهسته، دستی آغشته به خون از سینه‌ی طرف مقابل بیرون آورده شد. کم‌کم اون دست، اون قلب رو در دستش له کرد. همه‌ی بدن مرد جوان فرو افتاد و محکم توسط طرف مقابل گرفته شد.

تمون دنیا در تاریکی فرو رفته بود. رودخونه‌ی سرخ رنگی از خون در زیر زمین جاری شد و آروم‌آروم در اعماق زمین فرو رفت. جی‌شوان با بدن سرد مرد جوان در آغوشش به آرومی نشست.

اون مرد جوان سرش رو پایین انداخت و حرفی نزد، نه نفس می‌کشید و نه حرکتی می‌کرد. انگار به مجسمه‌ای بی‌جون تبدیل شده بود که با موفقیت با مرده‌ها ترکیب شده بود.

یه‌جیا[8] به آرومی جلو رفت.

خاکِ نرم زیر پاش با هر قدمی که برمی‌داشت، حس اسفنجی می‌داد، اما اون به خوبی می‌دونست که طرف مقابل نمی‌تونه صداش رو بشنوه.

مرد جوان جلوی پسر جوان ایستاد و با نگاهی پیچیده و عمیق به سمت پایین به اون نگاه کرد.

اون نمی‌تونست خیانت جی‌شوان رو ببخشه، اما ….. پسر جوان روبروی اون ناگهان پلک زد و قطره‌ی اشک درشتی از صورت رنگ پریده‌ی بی‌جونش چکید.

یه‌جیا نتونست جلوی حرف نزدنش رو بگیره و گفت:《هی…》

سپس ناخودآگاه دستش رو دراز کرد…اما به طور غیرمنتظره‌ای این بار موفق شد طرف مقابل رو لمس کنه.

کف دست گرمش رو روی شونه‌ی لاغر طرف مقابل فشار داد.

جی‌شوان لرزید.

سرش رو با حیرت بالا آورد، چشم‌های سرخش چهره‌ی مرد جوانی که در مقابلش ایستاده بود رو منعکس می‌کردن. صدای خشنش حاوی ناباوری و احتیاط بود، انگار می‌ترسید که از این خواب بیدار بشه، و همچنین در حالی که از ترس و سردرگمی می‌لرزید گفت:《گه‌گه؟》

 – [1] یه‌جیا یا جی‌شوان.

[2] – کنار یه‌جیا و جی‌شوان.

[3] – یه‌جیای دیگه‌ای.

[4] – یه‌جیا.

[5] – جی‌شوان.

[6] – یه‌جیا.

[7] – فرد مذکر.

[8] – یه‌جیای واقعی.