ورود عضویت
After infinite player – 4
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

چپتر ۹۰:
وی‌یوییچو پیش از اینکه یه‌جیا رو دنبال کنه و به سمت زمینی که از اون‌ها دورتر می‌شد بپره، به زور خودش رو از خاطرات شرم‌آورش بیرون کشید و اره برقی که در فاصله‌ی کمی ازشون افتاده بود رو برداشت.
بقایای پراکنده در امتداد خلاء شناور بودن، بقایای بزرگتر شامل چیزهایی مثل کل ساختمون‌ها و بقایای کوچیکتر شامل چیزهایی همچون اتومبیل یا حتی بلوک‌های سنگی بودن.
انگار سیاهچاله‌های تاریک زمین به سرعت در حال گسترش بودن و همه چیز رو می‌بلعیدن.
هر چی جلوتر می‌رفتن، وی‌یوییچو بیشتر می‌ترسید.
سپس پرسید:《چه اتفاقی داره می‌افته؟》
دیگه یادش نمی‌اومد که چند وقته که اینجا بوده. به خوبی می‌دونست که بدست یه شبح درنده گرفتار شده که می‌تونه بر اساس ترس‌هاش جهانی بسازه، اما با این وجود نتونست در برابرش مقاومت کنه چراکه به نظر می‌رسید این ترس از اعماق روحش سرچشمه می‌گیره. اما ناگهان، یه روز، ترسی اون رو عذاب ‌داد، انگار تا حدودی ضعیف شده بود و در عوض، چیزهای بیشتری در این دنیا ظاهر شدن که اون باهاشون آشنا نبود.
پس از مبارزه با برخی از هیولاها، از جمله‌ چندین ایس تقلبی، وی‌یوییچو بالاخره احساس کرد که به چیزی که بیشتر از همه باهاش راحت‌تر بود برگشته.
اون در تلاش برای یافتن راه خروج، شروع به شکار تمام هیولاهای این دنیا کرد و در نهایت با یه‌جیا برخورد کرد.
…اون، ایس واقعیه.
《داره از هم می‌پاشه…》یه‌جیا بدون اینکه به عقب نگاه کنه جواب داد:《برای همین بهت پیشنهاد می‌کنم عجله کنی.》
وی‌یوییچو:《…》
فکر می‌کنی خودم نفهمیدم؟!
ناگهان چیزی به یاد آورد و به سمت یه‌جیا که روبروش بود فریاد زد:《اوه راستی…》
《سرفه…》 صورت زن جوان قرمز شد. با اینکه از میزان بلندی صداش کم نشد، اما رگه‌ای از خجالت به همراه داشت:《اوم، میگم اون خوشگلی که دفعه‌ی قبل اومد تو انبار، نامزدت بود، درسته؟》
یه‌جیا تلوتلو خورد.
هیچ کسی بهتر از اون نمی‌دونست که اون خوشگله دقیقاً کیه.
حالت چهره‌ی یه‌جیا، به حالتی شد که انگار مگسی رو بلعید چراکه در هم پیچید.
وی‌یو‌ییچو چند بار پرید و بهش رسید.
《ن…》یه‌جیا برگشت و به زن جوان کنارش نگاه کرد. به محض اینکه چشم‌هاش نگاه در انتظارِ طرف مقابل رو دیدن، انکارش رو تغییر داد و گفت:《طبیعیه…》
ناامیدی آشکاری در چهره‌ی وی‌یوییچو وجود داشت.
یه‌جیا نگاهش رو به سمت دیگه‌ای معطوف کرد و سرعتش رو تندتر کرد.
همین که پشتش به وی‌یوییچو بود، به آرومی نفس راحتی کشید.
در مقایسه با رد کردن مستقیم طرف مقابل، دادن انتظارات و امیدهای غیرواقعی به طرف مقابل بدترین و بی‌رحمانه‌ترین کاریه که کسی می‌تونه انجام بده.
وی‌یوییچو که ناامید شده بود گفت:《که اینطور…》
انگار خیلی دیر کرده بود.
اما وی‌یوییچو زود دوباره خودش رو شاد کرد – از اونجایی که نمی‌تونه نامزد باشه، دوست خوب بودن هم ایده‌ی بدی نیست!
سپس قدم‌هاش رو تندتر و دوش به دوش یه‌جیا حرکت کرد:《هی، راستی، نامزدت از هویتت خبر داره؟》
یه‌جیا:《….》
و حالا شروع به خاله زنک بازی می‌کنی؟!
سپس خودش رو جمع و جور کرد و جواب داد:《گ..گمون کنم.》
《منظورت از گمون کنم چیه؟!》زن جوان اخمی کرد و گفت:《بله یعنی بله، و نه یعنی نه!》
سپس وی‌یوییچو گلوش رو صاف کرد و با شور و اشتیاق تجربه‌ی رابطه‌ی خودش رو با یه‌جیا به اشتراک گذاشت:《من درک می‌کنم که برخی چیزها وجود داره که مردم می‌خوان برای محافظت از خانواده و عزیزانشون پنهان کنن و سعی می‌کنن همه چیز رو روی شونه‌های خودشون حمل کنن، اما به من اعتماد کن. حس ششم یه زن خیلی دقیقه، به جای اینکه اجازه بدی اون شوکه بشه و بترسه، باید صادق و صمیمانه باشی. از گفتن احساسات واقعیت نترس…》
یه‌جیا احساس کرد که سردردش دوباره برگشته.
سپس با بی‌احساسی جواب داد:《از پیشنهادت متشکرم.》
وی‌یوییچو که احساس می‌کرد کار خوبی انجام می‌ده با رضایت سری تکون داد و گفت:《خواهش می‌کنم. خواهش می‌کنم. فقط یادت باشه وقتی در آینده ازدواج کردی به من آب نبات عروسی بدی!》
یه‌جیا:《…》
واقعا که روشنفکری.
وی‌یوییچو نزدیکتر شد و با آرنجش بازوی یه‌جیا رو تکون داد. چهره‌ش کمی شیطنت آمیز بود:《هی، باید یقه‌ت رو درست ببندی.》
—- با وجود اینکه خیلی جوانی، مطمئناً سخت بازی می‌کنی.
یه‌جیا یه لحظه مات و مبهوت موند. با دنبال کردن خط دید طرف مقابل، ناخودآگاه دستش رو بالا برد تا لمس کنه.
رد قرمزی روی استخوان ترقوه‌ش همچنان از شدت درد به آرومی گزگز می‌کرد.
از اونجایی که اون بلافاصله پس از خروج از درب قبلی مورد حمله‌ی شبح مونث قرار گرفته بود، فراموش کرده بود یقه‌ش رو درست کنه.
صورت یه‌جیا سرخ شد.
گلوش رو صاف کرد و با عجله دکمه‌های پیراهنش رو تا دکمه‌ی بالا بست و گفت:《م..ممنونم.》
با دیدن اقدامات عجولانه‌ی مرد جوان و همچنین گوش‌های قرمزش، قلب وی‌یوییچو کمی لرزید. انگار که دربی به سوی دنیایی جدید بی سر و صدا در روبروش باز شد.
یعنی این داستان عشقی بین یه خواهر بزرگتر زیبا و مالک، و یه برادر کوچیک پاک و زاهده؟
چ…چقدر خوشمزه.
پس از کشتن حشرات و هیولاهایی که قصد داشتن جلوی اون‌ها رو بگیرن، دوتاشون به درب رسیدن.
وی‌یوییچو پرسید:《خب، پس بقیه هم از هویت واقعی تو خبر دارن؟》
واکنش یه‌جیا تغییر نکرد:《نه……》
وی‌یوییچو خوشحال شد و گفت:《چی؟ من تنها کسی هستم که خبر داره؟》سپس دستش رو به سینه‌ش زد و به یه‌جیا اطمینان داد:《نگران نباش، راز تو پیش من محفوظه.》
چشم‌های یه‌جیا برای یه لحظه سرگردون شدن.
سپس، انگار ناگهان به چیزی فکر کرد:《راستی، می‌تونم اسلحه‌ت رو قرض بگیرم؟》
وی‌یوییچو سری تکون و اره برقیش رو به یه‌جیا داد. وزن اره برقی باعث شد بازوهای یه‌جیا پایین بیوفتن.
وی‌یوییچو دلیلش رو از یه‌جیا نپرسید و فقط لبخند زد و گفت:《نشکنیش.》
زن جوان پس از گفتن این جمله برگشت و از درب رد شد.
یه‌جیا وزن اره برقی رو ارزیابی کرد و به طور مشابهی وی‌یوییچو رو دنبال کرد.
لحظه‌ای که از درب عبور کرد، به طور غریزی گارد گرفت و آماده شد تا شبح مونث به محض بازگشتش بهش حمله کنه.
…اما به طور غیر منتظره‌ای، هیچ اتفاقی نیفتاد.
یه‌جیا از این موضوع کمی متعجب شد. به اتاق خالی اطرافش نگاه کرد.
کاغذ دیواری سبز تیره، فرش کثیف، و سالن قدیمی مهمونی.
یه‌جیا چشم دانای کل رو بالا برد.
موهایی که در تموم اتاق پخش شده بودن از بین رفته و ظاهر واقعی اون رو آشکار کرده بودن. کاغذ دیواری‌های کپک‌زده و سبز تیره از روی دیوارها در حال کنده شدن از دیوار بودن در حالی که لکه‌های تیره روی اون‌ها به همراه اندام‌های داخلی روی فرش پراکنده شده بودن. کل اتاق شبیه صحنه جنایت وحشتناکی بود.
درب ششم به آرومی باز شد و فضای داخلی تاریکش نمایان شد.
یه‌جیا سنگ رو دوباره در جیبش گذاشت و در حالی که اره برقی رو در دست داشت، به آخرین درب نزدیک شد.
به طور غیر منتظره‌ای، در واقع یه راهرو جلوش وجود داشت.
این همون چیزی بود که قبلاً ازش عبور کرده بود.
اما چیزی که اون الان می‌دید همون چیزی بود که قبلاً از طریق چشم دانای کل دیده بود.
… لکه‌های تیره و چسبناک، آثار دست‌های مات، تیکه‌های گوشت گندیده که به طور نامرتب در سراسر راهرو که بهمراه لکه‌های خون آشفته پراکنده شده بودن.
یه‌جیا برگشت و به پشت سرش نگاه کرد.
درب پشت ناپدید شده بود. یه راهروی تاریک به ظاهر بی‌پایان به جای اون جایگزین شده بود.
نفس‌های سنگین از جلو به گوش می‌رسید. همچون جعبه‌ی صوتی شکسته‌ای به آرومی در راهروی تاریک و ساکت به صدا دراومد.
یه‌جیا چشم‌هاش رو کمی باریک کرد و دوباره شروع به راه رفتن کرد.
دوباره به سالن مهمونی رسید.
به محض اینکه درب رو باز کرد، بوی نامطبوعی بیرون اومد. شبیه بوی چیزی گندیده بود.
احساس سرد و وحشتناکی فوراً اون رو فرا گرفت. هوا پر از انرژی غلیظ یین بود.
نور بالای سرش کم‌نور بود. یه لوستر شکسته به اطراف تاب می‌خورد و به سختی اتاق رو روشن می‌کرد.
میز مهمونی به قطعاتی خرد تبدیل شده درحالی که بقایای چوبی روی فرش پراکنده شده بودن. انگار به تازگی یه درگیری در این مکان اتفاق افتاده بود.
شبح مونث در انتهای اتاق نشسته بود. این بار، اون مستقیماً توسط چشمان غیرمسلح یه‌جیا، قابل مشاهده بود…چشم‌های خون آلود و پوستی رنگ پریده‌ و مرگبار داشت، اون با احتیاط به مرد جوان روبروش خیره شد. موهای مشکیش بطور به شدت وحشتناک و به طرز دیوانه‌واری روی زمین چرخیده بودن. قسمت بالای بدنش رنگ تیره‌ی عجیبی داشت، انگار در حال خوردگی بود.
غرغر آهسته‌ای از اعماق گلوی شبح مونث بیرون اومد. وقتی می‌خواست حمله کنه، اندامش به طور غیرقابل کنترلی لرزیدن، ولی خوشبختانه در حالتی بود که نمی‌تونست حرکت کنه.
صدای غرش اره برقی در سالن خالی پیچید.
… بزرگترین دلیلی که وی‌یوییچو دوست داشت از اره برقی استفاده کنه این بود که بیشترین آسیب رو به هیولاها وارد می‌کرد و همچنین ساده‌ترین سلاح بود که یه نفر بتونه برای ایجاد صحنه‌ای وحشتناک از پرواز خون و گوشت در همه جا ازش استفاده کنه.
اما یه‌جیا چنین سرگرمی‌ای نداشت.
اون ترجیح می‌داد کارها رو به سرعت تموم کنه.
یه بو+سه‌ی ملایم از داسش بر گردن حریف کافی بود که کل مبارزه تموم بشه — سریع، ساده و کارآمد.
با اینکه اسلحه‌ی اون این بار تغییر کرده بود، یه‌جیا همچنان مصمم بود این کار رو به روش خودش انجام بده.
زنجیرهایی که به سرعت در حال حرکت بودن، گوشت رو پاره کردن و مستقیماً از استخوان‌هاش عبور کردن و بریدنشون.
سر اون شبح مونث با صدای برخوردی به زمین افتاد در حالی که خون در تمام دیوار پشت سرش پاشیده شده بود.
یه‌جیا:《….》
مطمئناً، اره برقی برای اون مناسب نبود.
اتاق اطرافش شروع به فرو ریختن کرد. یه‌جیا برگشت تا بیرون بره، اما پیش از اینکه بتونه چند قدم برداره، صدای عجیبی از پشت سرش شنید.
تقریباً شبیه ….. صدای خش‌خش دست و پا در سراسر زمین بود.
یه‌جیا کمی تعجب کرد. برگشت و به عقب نگاه کرد.
جسد شبح مونث که الان باید کاملاً مرده باشد، به آرومی روی زمین می‌خزید. اون بدن بی‌سر کم‌کم به سمت یه‌جیا خزید.
غیر ممکنه……
بااینکه سلاح وی‌یوییچو به اندازه‌ی داسش شکست ناپذیر نبود، اما سلاحی بود که با استفاده از انرژی یین بازیکن تقویت می‌شد. به هر حال، این تنها راهی بود که می‌تونست به روحِ شبح درنده آسیب برسونه. بعد از بریدن سر اون‌ها، تقریبا غیرممکنه که چنین اتفاقی بیوفته …
مگر اینکه…
جسد بی‌نهایت رنگ پریده‌ی روبروش به آرومی صاف ایستاد. یه الگوی قرمز رنگ روی سینه‌ی اون‌ها ظاهر شد و یه لحظه بعد، پوستش شروع به کنده شدن کرد.
در زیر اون همه استخون، چیزی که باید یه قلب می‌بود، قلب نبود، بلکه در عوض…
… یه توپ گوشتی کوچیک به اندازه‌ی یه توپ پینگ‌پنگ بود. سطح قرمزش ناهموار بود و مایع قرمز رنگی به آرومی ازش خارج می‌شد.
این خوب نیست!
قلب یه‌جیا لرزید.
انگار دیگه هیچ کنترلی روی بدنش نداشت. بی‌اختیار به اون توپ گوشت نزدیک شد.
انگار ذهن عاقل و منطقیش در قفسی حبس شده بود.
در این لحظه موهای سر شبح مونثی که به پهلو افتاده بود، به سمت پاهای یه‌جیا چرخیدن و سپس مچ پای اون رو گرفتن و اون رو در جهت مخالف کشیدن.
یه‌جیا از این موضوع کمی تعجب کرد.
یه سری خاطرات مبهم در ذهنش پدیدار شدن.
در یه سالن سیاه و سفید، یه توپ گوشتی به اندازه‌ی یه مشت دائماً مقداری مایع ناشناخته از خودش به بیرون نشت می‌داد. پشت سرش غرش هیولاها بود که در شهر غوغا می‌کردن. انگار چیزی روی شونه‌ش می‌خواست اون رو به عقب بکشه، اما فایده‌ای نداشت و اون همچنان به اون توپ گوشتی نزدیکتر می‌شد، حتی به آرومی دستش رو دراز کرد…
یه لحظه بعد، لمس سرد مردی در دور مچ دستش احساس شد.
سپس صدای آهسته‌ای در کنار گوش‌هاش شنیده شد…:《هیسسس…》
《نگاه نکن…..》
در اون لحظه، یه‌جیا دندون‌هاش رو روی هم فشار داد و دوباره کنترل بدنش رو به دست گرفت.
اره برقی رو محکم گرفت و به سمت جلو حرکت کرد، طوری اون رو تاب داد که زنجیرهای تیزش یه دفعه قفسه‌ی سینه‌ی شبح مونث رو بریدن و به اون گوی گوشت برخورد کردن.
صدای جیغی بلند شد که تقریباً اون رو کر کرد.
دیوارها، زمین، همه چیز در کنار اون فریاد هولناک لرزیدن، همچون برگ‌های افتاده‌ای که توسط باد شدید خش‌خش می‌کردن.
یه‌جیا دسته‌ی اره برقی رو محکم نگه داشت و با خشونت سوئیچ رو تکون داد … اره برقی غرش کرد، تیغه‌های در حال حرکت تقریباً فوراً توپ گوشت رو به خمیری تیدیل کردن.
اون فریاد ناگهان قطع شد.
یه‌جیا به شدت نفس‌نفس زد، کف دستش خیس از عرق بود.
اسلحه‌اش رو رها کرد و به آرومی چند قدم عقب رفت. اون خیلی خسته بود.
پس به همین دلیل بود که جی‌شوان نمی‌خواست اون با اون شبح مونث مستقیما روبرو بشه.
و به همین دلیل بود که مقابله با اون خیلی دشوار بود—-چراکه بخشی از مادر در اون بود.
ولی….
یه‌جیا برگشت و به سر بریده‌ای که در گوشه‌ی اتاق نشسته بود نگاه کرد.
کمی اخم کرد.
همین الان که بدنش به سمت اون قسمت مادر کشیده شد، اون سر انگار …. از نزدیک شدنش جلوگیری می‌کرد؟
چرا؟
به آرومی جلو رفت، خم شد و موهایی رو که صورت طرف مقابل رو پوشونده بودن رو کنار زد.
یه چهره‌ی وحشتناک و ترسناک روبروی یه‌جیا آشکار شد.
چشم‌های بی‌شماری اون صورت رو پوشونده بودن. به صورت افقی و عمودی چیده شده بودن و بی‌نهایت وحشتناک به نظر می‌رسیدن.
هنوز کاملا نمرده بود.
اون چشم‌های متعدد، حرکات دست طرف مقابل رو دنبال می‌کردن تا در نهایت روی صورت یه‌جیا ایستادن.
یه‌جیا از پایین به اون شبح مونث نگاه کرد، ظاهراً تحت تأثیر ظاهر زشتش قرار نگرفت. در عوض، آروم دستش رو دراز کرد و با نوک انگشتش به آرومی گونه‌ی طرف مقابل رو لمس کرد.
اون چشم‌ها کم‌کم مثل یه توهم ناپدید شدن.
الان چهره‌ی اون زن آشکار شده بود. اگرچه همه‌ی اعضای صورتش نسبتاً معمولی بودن، اما همچنان می‌شد بعنوان فردی با ظاهری خوب تلقی بشه.
اون شبح با چشم‌های خاکستری و ابریش به یه‌جیا نگاه کرد و لب‌های رنگ پریده‌ش به آرومی حرکت کردن و در نهایت دو کلمه رو به سختی زیادی به زبان آورد:《ازت…ممنونم….》
بعدش، مُرد.
یه‌جیا با کمی تعجب به صورت طرف مقابل خیره شد.
اون …. این شخص رو می‌شناخت.
چشم‌انداز. در رتبه‌ی سوم جدول امتیازات قرار داشت.
توانایی: روشن‌بینی.