ورود عضویت
linseed – 1
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

چپتر دو: گل بنفش

اون ها با هم وارد جنگل شدن و همه چیز به شکل عجیبی آهنگین و اسرارآمیز تر از روز به نظر میرسید. یامازو به طور مرتب به این جنگل میومد تا بتونه خوراکی و چوب جمع آوری کنه اما همه چیز در جریان رویابینی و شب‌هایی که با خانوم معلم میگذروند فرق میکرد.

همچنین با وجود اینکه می‌دونست داره خواب میبینه اما همه چیز خیلی ملموس و واقعی به نظر میرسید. اون درد رو احساس میکرد و مثلا اگر پاش به یک سنگ گیر میکرد و میوفتاد حتی بعد از بیدار شدن از خواب هم دردش رو حس میکرد.

-بیا اینجا یامازو، این گیاهو ببین، بهت چه حسی میده؟ می‌تونی برام یه داستان بگی؟

-خب فکر می‌کنم که این گیاه اسمش…

-اسمش مهم نیست یامازو، توی کلاس من سعی کن تا جای ممکن از اسامی استفاده نکنی. من به اسامی اهمیت نمیدم. من می‌خوام که احساسات تو رو بشنوم و اینکه چقدر اسم چیزها رو حفظ کردی برام اهمیتی نداره. شاید توی کلاسای دیگه تو رو بابت این که اسم ها رو نمی تونی حفظ کنی سرزنش کرده باشن یا به یه عده که فقط بلدن مثل طوطی حفظ کنن اعتمادبه‌نفس بیخود داده باشن اما اینجا همه چیز فرق میکنه. من با تو در این مورد تعارفی ندارم.

-خب خانوم معلم من فقط در مورد حفظ کردن اسامی علمی و حرکتای مبارزه مشکل دارم اما واقعا دوست دارم که اسم شما رو بدونم. مگه چند بار پیش میاد که یک نفر بتونه با یک روح ارتباط بگیره و اونم به این شکل؟ یعنی تعلیم ببینه. من سوالای زیادی در مورد دنیای شما دارم. من می‌خوام که بدونم دنیای شما چطور کار میکنه؟

-نه یامازو تو نباید در مورد دنیای من کنجکاوی زیادی به خرج بدی. این چیزایی که داری به عنوان طبیعت در اطراف من می‌بینی هر چند شبیه به چیزی هست که در واقعیت تجربه می‌کنی اما در واقع ساخته‌ی ذهن خودمه. من این دنیا رو با دقت در مورد دنیای واقعی ساختم. هیچ چیز بکر و نابی خلق نکردم و برای همین به نظر میرسه که واقعیه؛ اما سطحی که داری باهاش ارتباط میگیری در ادبیات شما در واقع همون دنیای مرده هاست. اگه به دنیای من و قابلیت هاش خو بگیری و شیفته اش بشی نمی تونی به زندگی عادی در دنیای خودت ادامه بدی، در واقع برات سخت میشه…

-این موضوع برام مهم نیست خانوم، من دنیای خودمو دوست ندارم.

-تو دنیای خودت رو دوست داری، آدم‌ها رو دوست نداری. من اینو حس می‌کنم. من می‌خوام بهت یاد بدم که قوی باشی و خوب مبارزه کنی، مثل یه جوانمرد، مثل یه موجود خردمند، نمی‌تونم ذهنتو به چیزهای بدی آلوده کنم که بهش دچار هستم، من می‌خوام تکه‌های خوب ذهنم رو با تو در اشتراک بذارم.

یامازو به گیاهی که در کنارش نشسته بودن خیره شد و کمی به فکر فرو رفت. کم کم شروع به داستان سرایی کرد. این بار به نظر میرسید که یامازو در حال تجربه‌ی یک خلسه‌ی خیلی سطحیه: اون رنگ ارغوانی خیلی زنده و پرنشاطی داره… اما به نظر میرسه که فراموش شده و تنهاست. اون خوش بو و خوش طعم به نظر میرسه، دوست داشتنیه ولی کسی اونو نمیبینه. اون میتونه به دنیاهای مختلف سفر کنه ولی هنوز هم چیزهای بیشتری میخواد. اون خیلی شبیه به منه خانوم معلم… فکر می‌کنید طبیعیه که با اینکه میدونم خواب هستم احساس خستگی و خواب آلودگی دارم؟

خانوم معلم به زمین خیره شده بود و به نظر میرسید که چند لحظه فرصت میخواد تا فکر کنه. در حال که بلند میشد تا دوباره به پیاده روی شون توی جنگل ادامه بدن گفت: بله یامازو این موضوع کاملا طبیعیه، منم این کار رو انجام میدم. بهت میگم که چرا حتی وقتی‌که خواب هستی ممکنه بخوابی و خواب ببینی؛ اما الان مهم اینه که اول غذا بخوری و بعد هم بخوابی.

یامازو دوید تا خودش رو به استاد برسونه.

-صبر کنید خانوم، غذا خوردن توی دنیای شما چه معنایی داره؟ یعنی مثل همون دنیای واقعیه؟

-بله، اینجا هم یکجور دنیای واقعیه، فقط چیزها اونطوری که انتظار داری و پیش از این بهشون عادت کردی نیستن. غذایی که بهت میدم کمکت میکنه که به لحاظ ذهنی قوی تر بشی. انرژیش کمکت میکنه که بهتر فکر کنی و بهتر هم داستان بگی.

لحظه‌ای بعد هر دو جلوی کلبه‌ی استاد نشسته بود و مشغول غذا خوردن بودن. یه میز گرد و چوبی پایه کوتاه که روی اون با چند ظرف چینی که پر از غذاهای رنگی بود. یامازو حس کرد که این خونه انرژی بیشتری داره و وقتی‌که با استاد به این خونه نزدیک میشن، هر دو به طرز غیر منتظره‌ای احساس امنیت بیشتری میکنن. حدس زد که این هم به خاطر کیفیت ساخت ذهنی استادش باشه.

یامازو در حالی که غذای توی ذهنش رو کمی سریع و عجولانه قورت داد گفت: شما اسم تون رو هنوز به من نگفتید خانوم.

استاد کمی مکث کرد. خواست صحبت کنه اما دوباره به ظرف غذا خیره شد و به فکر فرو رفت. لبخند ملایمی زد و به نظر میرسید که داره داستانی در گذشته رو مرور میکنه که براش خوش آیند هست.

-من یک اسم سه بخشی دارم. بخش اولش به معنی باران، بخش دوم به معنی سنگ و بخش سوم به معنی مه غلیظ هست. زمانی که به زبان کتابخونه مسلط بشی می‌تونی اسم من رو دقیقا همونطوری که انتخابش کردم بنویسی. در حال حاضر می‌تونی منو با بخش دوم اسمم یعنی ین شی صدا بزنی.

یامازو چند بار زیر لب تکرار کرد: ین شی، ین شی، خانوم ین شی… خیلی از آشناییتون خوشبختم خانوم ین شی. ممنون که اجازه دادید به دنیای شما بیام.

-من از تو ممنونم یامازو.

-از من؟ بابت چی خانوم؟

-بابت اینکه دوست داری یاد بگیری. این اشتیاق هر فردی نداره. من از این که با تو آشنا شدم حس می‌کنم که خیلی خوشحالم.