ورود عضویت
Ace-2
قسمت سوم جلد دوم
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

چپتر سوم

بخش1

وایت‌بیرد تنها مرد در تاریخ است که توانسته پابه‌پای راجر پیش رود. او یک هیولای افسانه‌ای است.

او بدون‌شک قوی‌ترین مرد جهان و نزدیک‌ترین شخص به وان‌پیس است.

تک‌تک اطلاعاتی که جمجمه درمورد وایت‌بیرد جمع کرده بود، از منابع بسیاری تهیه شده بودند، ولی همه‌شان فقط یک چیز می‌گفتند: هر کاری که می‌کنید بکنید، ولی با وایت‌بیرد در نیفتید.

ایس زمزمه کرد: «قوی‌ترین مرد جهان…»

گفتن اینکه چه چیزی آن مرد را قوی‌ترین کرده بود سخت بود، این یک بازی بچه‌گانه درباره‌ی زور بازو و نمره‌ی هوش نبود.

طبق گفته‌‌های جمجمه، از نظر قدرت خالص در مبارزه تن‌به‌تن، کایدو قوی‌ترین بود. بیگ‌مام هم «قوی‌ترین خانواده‌ی جهان» را داشت و ادوارد نیوگیت، «قوی‌ترین دزد دریایی زنده» بود.

جمجمه با جدیت به ایس هشدار داد: «اگه قانون وایت‌بیرد رو بشکنید اون وحشتناک می‌شه و بین دزدای دریایی، این کلمه به معنی پیوند با به‌اشتراک‌گذاشتن لیوان نوشیدنیه. وایت‌بیرد هیچ‌وقت آروم نمی‌شینه اگه فرزندانش یا کسایی که باهاشون نوشیدنی به اشتراک گذاشته بمیرن.»

«خب معلومه، کیه که ناراحت نشه اگه رفیقش صدمه ببینه؟ این در مورد بقیه‌ی یونکوها و خود من هم صدق می‌کنه.»

دیس تایید کرد. «درسته، اما این اتفاق جنبه‌های متفاوتی داره. وقتی کسی به افرادت آسیب می‌رسونه، از دلایل انجامش عصبانی می‌شی؟ یا به‌خاطر اینکه غرورت خدشه‌دار شده؟ یا به‌خاطر اینکه دوستت آسیب دیده؟ هر جنبه، طرزفکر متفاوتی داره.»

«دیس، به‌نظرت کدوم در مورد وایت‌بیرد صدق می‌کنه؟»

«بر اساس گفته‌های جمجمه، کایدو از نظر قدرت مبارزه خطرناک بود و بیگ‌مام از نظر تجارت… در مورد دزدای دریایی موقرمز حدس‌زدن سخته، اما شرط می‌بندم که وایت‌بیرد بیشتر شبیه دزدای دریایی‌ کلاسیکه.»

جمجمه مشت آهنینش را گره کرد و گفت: «خدمه‌ی دزدان دریایی اون تحت‌فرماندهی خودش روزبه‌روز بیشتر می‌شن. اگه یه دزد دریایی سرگردان وارد قلمروش بشه، یکی از فرمانده‌هاش رو سر وقتش می‌فرسته. اگه اون فرد متجاوز از وایت‌بیرد اطاعت کنه که خوبه، ولی اگه نه… جوابش مشخصه.»

شین‌سکای بین چهار یونکو تقسیم شده بود، اما دزدان دریایی مستقل، مخصوصاً تازه‌کارهایی مثل ایس، از وضعیت رضایت نداشتند. آنها باید در آخر انتخاب می‌کردند که یا برای امنیتشان به یکی از یونکوها بپیوندند، یا نابود بشوند و یا اینکه قلمروی خودشان را بسازند.

و این روش کاری این دریا بود.

جمجمه نقشه‌ای باز کرد و مهره‌های شطرنج را روی آن گذاشت و توضیح داد: «خب، بیاین به این موضوع بپردازیم که اخیراً در قلمروی وایت‌بیرد کمی هرج‌ومرج شده.»

پادشاه مهره‌های سفید شطرنج، وایت‌بیرد بود و سایر مهره‌های سفید هم فرماندهان او بودند که در اطرافش مرتب شده بودند.

«بوهیمن نایت دوما، دزدان دریایی a.o و چند گروه دزد دریایی دیگه دارن تلاش می‌کنن تا وارد قلمروی وایت‌بیرد بشن. اونها متحد نیستن، ولی همزمان شروع به جنگیدن کردن. اگه به پشت‌پرده نگاه کنی به‌نظر می‌رسه یونکوهای دیگه هم خرابکاری کردن. درهرحال، نیروی‌های وایت‌بیرد در حال طراحی یه حمله برای خنثی‌کردن این تهدیدات هستن.»

مهره‌های سیاه شطرنج به‌سمت قلمروی وایت‌بیرد رفتند و پشت‌سر آنها، پادشاه مهره‌های سیاه قرار داشت و بعد هم مهره‌های سفید برای جلوگیری از آنها به مهره‌های سیاه نزدیک شدند.

«و این اتفاق به این معنیه که پادشاه مهره‌های سفید الان محافظای کمی داره.»

«چهار کشتی از ناوگان اصلی وایت‌بیرد برای انجام کاری از موبی‌دیک[1] اصلی دور شدن، به همین دلیل ممکنه که بی‌دفاع باشه.»

ایس با گرفتن مهره سفید گفت: «این به‌نظر بهترین فرصت برای حمله به قوی‌ترین مرد جهانه.»

در اعماق آب، درست زیر قطعه‌ی اسپادیل، یک موجود انسان‌نما شنا می‌کرد و از پشت کشتی ایس، این کار را از زمان ورود به شین‌سکای انجام می‌داد.

فیشمن ابتدا به سطح نزدیک شد، سپس به اعماق موج‌ها فرو رفت و در مقصدی نامعلوم ناپدید شد.

بخش2

جزیره با غبار نازکی آمیخته شده بود.

دزدان دریایی اسپید با کشتی‌شان پهلو گرفتند و پیاده شدند. حیوانات نزدیک ساحل از ورود آنها نگران شدند و پا به فرار گذاشتند.

یکی از اعضای خدمه گفت: «کسی این‌جا نیست.»

دیس هشدار داد: «مواظب باش… ما الان توی منطقه‌ی وایت‌بیرد هستیم.»

این جزیره کاملاً معمولی به‌نظر می‌رسید، اما یکی از مکان‌هایی بود که وایت‌بیرد برای ریکاوری‌شدن و تأمین مجدد مواد از آن استفاده می‌کرد.

تأمین مواد از جمله کارهایی بود که هر دزد دریایی برای زنده‌ماندن انجام می‌داد، مخصوصاً وقتی خدمه‌ای هزارنفره داشته باشد.

می‌شد آب دریا را تصفیه کرد یا از ماهی برای تأمین غذا استفاده کرد، اما منابع زیادی مثل هیزم، فقط روی خشکی پیدا می‌شدند.

به‌طور کلی، این جزیره یک مزرعه‌ی فعال بود که تجهیزات موردنیاز دزدان دریایی وایت‌بیرد را تأمین می‌کرد. در جایی از این جزیره، کشاورزان وایت‌بیرد کار می‌کردند و سبزیجات و میوه و گوشت برای خدمه تولید می‌کردند. ایس این خبر را دریافت کرده بود که ممکن است کشتی اصلی وایت‌بیرد در آینده‌ای نزدیک برای تأمین مجدد کالا به این جزیره بیاید، بنابراین با خدمه‌اش مخفیانه وارد جزیره شده و در بین گردوغبار پنهان شده بودند.

«واقعاً وایت‌بیرد این‌جا میاد؟»

«فاز منفی نده دیگه دیس، اگه از منتظرموندن خسته شدیم و اون نیومد، می‌تونیم پرچم خودمون رو این‌جا به اهتزار در بیاریم.»

محل تأمین مجدد کالا، یک مکان عالی برای نفوذ به سرزمین یونکوها و جلب‌توجه آنها بود، چون اگر اتفاقی در آن‌جا می‌افتاد، یونکو قطعاً متوجهش می‌شد.

«قطعه‌ی اسپادیل رو چیکار کنیم؟»

«میهال مسئول اون‌جاست. ما کشتی رو توی یه جای خلوت پنهان کردیم و یه اردوگاه هم برپا کردیم، چون معلوم نیست چند روز باید این‌جا بمونیم.»

آنها باید مراقب می‌بودند که کارکنان جزیره آنها را شناسایی نکنند، به‌خاطر اینکه گردوغبار تا ابد باقی نمی‌ماند.

«می‌خوام با چند نفر برم منطقه رو بررسی کنم.»

«مراقب باش ایس، وایت‌بیرد امکان داره چندتا از سربازهاش رو این‌جا گذاشته باشه.»

«مشکلی نیست. به‌هرحال ما آماده جنگ هستیم.»

«آه، بیخیال دیگه.»

او مثل یک چاقوی دولبه عمل می‌کرد. ایس همیشه از آن‌دست افرادی بود که بدون فکرکردن کاری را انجام می‌دهند، اما از زمان رسیدن به شین‌سکای، دقت بیشتری به خرج می‌داد. دیس با خودش فکر کرد که از چه زمانی رفتار ایس اینگونه شد؟ اگر محل خاصی را حساب می‌کرد، از زمان دیدن پرچم وایت‌بیرد در جزیره‌ی فیشمن‌ها اینگونه شده بود.

باید دلیلی برای این رفتار ایس می‌بود. دیس فکر کرد تنها اوست که جواب را می‌داند؛ ایس به‌عنوان پسر راجر، به‌طور غیرمستقیم توسط دنیا مورد آزار و اذیت قرار می‌گرفت و تلاش می‌کرد از زیر سایه‌ی پدرش خارج شود.

او علاقه‌ای به وان‌پیس یا پادشاه‌بودن نداشت و وقتی این را به شنکس گفته بود، از ته دل و حقیقت بود. ایس می‌خواست از نفرین گلد راجر خلاص شود و اگر می‌خواست از آن نفرین خلاص شود، دیگر نمی‌توانست به وان‌پیس یا پادشاه‌شدن فکر کند، چراکه نمی‌خواست کارهای پدرش را تکرار کند. پس باید چه کاری انجام می‌داد؟

چگونه می‌توانست از پدرش پیشی بگیرد؟

راجر اولین کسی بود که توانست گرندلاین را فتح کند و پایه‌های جهان را به لرزه در بیاورد و دوره‌ی جدیدی ایجاد کند، اما او سرانجام در روگ‌تاون اعدام شد؛ او خودش را تسلیم دولت جهانی کرد تا انقلابی ایجاد کند.

شاید به روشی غیرمعلوم، هدف ایس هم پادشاهی بود؛ تا مردی باشد که توسط هیچ‌کس و هیچ‌چیز اداره نمی‌شود، نه توسط نیروی دریایی نه توسط یونکوها نه توسط دولت جهانی و نه توسط اژدهایان افلاکی که خودشان را خدایان زنده می‌نامیدند و با ادمیرال‌های نیروی دریایی همانند بادیگارد رفتار می‌کردند؛ برای ازبین‌بردن مفاهیم و کلیشه‌های تاریخی مثل اژدهایان افلاکی.

همه‌چیز دشمن او بود.

بنابراین وایت‌بیرد، کسی که پابه‌پای پادشاه دزدان دریایی ستایش می‌شد، اولین قدم در پله‌هایی بود که ایس قصد داشت از آنها بالا رود.

کاری که دیس می‌خواست انجام بدهد، جمع‌آوری اطلاعات از جمجمه و تحقیق و انتظار برای یک فرصت مناسب جهت حمله‌ی غافلگیرانه به وایت‌بیرد بود، دقیقاً مثل یک استراتژی خوب نظامی، اما ایس به این کارها علاقه نداشت؛ او حریفش را مستقیم به چالش می‌کشید، حتی اگر به‌ معنی روبه‌روشدن با تمام افراد و قوای وایت‌بیرد می‌بود.

ایس با چند نفر در امتداد خط ساحلی شروع به راه‌رفتن کردند و دیس دستور داد که به‌دنبال مکان امن‌تری برای ورود بیشتر به جنگل باشند.

بوووووم…!

صدای غرشی همانند انفجار یک توپ جنگی بلند شد.

دیس نفس‌نفس‌زنان گفت: «از کجا اومد؟»

نور از جایی جلوتر در مکانی که قرار بود قطعه‌ی اسپادیل به آن‌جا برود، می‌آمد…

سایه‌ی بزرگی در برابر دزدان دریایی اسپید ظاهر شد. کل گروه متحیر شده بودند.

از کجا اومد؟

چیزی از اعماق دریا پرتاب شد و پارچه‌ای خیس بر روی زمین فرود آمد.

«این درواقع…»

دیس حتی نتوانست جمله‌اش را تمام کند. آن چیز، پرچم دزدان دریایی اسپید بود؛ پرچمی که روی دکل اصلی کشتی قرار گرفته بود و موجودی کل دکل هم همراه با پرچم نابود شده بود.

دزدان دریایی اسپید آماده‌ی مبارزه شدند. پاره‌کردن پرچم یک دزد دریایی با لگدزدن به صورتش برابر بود و تنها پاسخ ممکن، جنگ بود. دیس نگران کشتی بود. میهال که توی کشتی بود حالش خوبه؟

ایس به دشمنِ درون غبار خیره شد و داد زد: «هی، می‌فهمی که داری چه غلطی می‌کنی؟»

صدایی عمیق و تهدیدآمیز گفت: «منم می‌تونم همین سوال رو از شما بپرسم! شما می‌دونید که وقتی پرچم وایت‌بیرد رو روی جزیره‌ی فیشمن‌ها سوزوندید چیکار کردید؟»

«اوه!» والاس، فیشمن خدمه که فهمیده بود او کیست، آب دهانش را قورت داد.

مردی که بیشتر از ده فوت قامت داشت به جلو آمد. «همم، شما هم یه فیشمن دارین؟ مرد جوان، می‌دونی من کی هستم؟»

«رئیس…»

والاس که نفسش از ترس بند آمده بود، نتوانست کلمه‌ی بیشتری بگوید.

«تو کسی هستی که عضویت توی گروه شیچیبوکای‌‌ها رو رد کردی؟»

ایس گفت: «من چیزی راجع‌به شیچیبوکای‌ها نمی‌دونم، مرتیکه گنده!» و آتش کل بدنش را فرا گرفت.

خیلی سریع، گردوغبار منطقه از بین رفت و زمینی که تکه‌تکه شده بود، آشکار شد.

«پادشاه نپتون و وایت‌بیرد دوستان خوبی هستن و اون پرچم از جزیره‌ی فیشمن‌ها محافظت می‌کرد و کار تو خیلی جدی‌تر از این بود که بشه به‌عنوان یه عمل بچگانه بهش نگاه کرد.»

این کار ایس به معنای دشمنی با فیشمن‌ها بود و همین‌طور اهانت بزرگی به یونکو وایت‌بیرد به‌حساب می‌آمد.

«گوش کن مرد گنده… من می‌خوام وایت‌بیرد رو ببینم.»

«و بعدش چیکار کنی؟»

ایس به شکلی تهدیدآمیز، آتش دستانش را نشان می‌داد. «تو همین‌الانش هم می‌دونی.»

تازه‌کاری که عضویت بین شیچیبوکای‌ها را رد کرده بود و با شنکس موقرمز ارتباط برقرار کرده بود، می‌خواست وایت‌بیرد را به زیر بکشد.

«خب، من نمی‌تونم کاری کنم که پدر با یه پسر وحشی مثل تو دیدار داشته باشه، من از دزدان دریایی وایت‌بیرد نیستم… ولی خب، وظیفه دارم که جلوت رو بگیرم.»

همراهان ایس گفتند: «اون یکی از هفت شیچیبوکای هستش، کاپیتان! اون شخص جیمبی هستش.»

البته که ایس می‌دانست او جیمبی، اولین پسر دریا، عضوی از هفت شیچیبوکای است و بونتی‌ای هم که قبلاً به جیمبی تعلق گرفته بود، ۲۵۰ میلیون بری بود.

جیمبی دومین کاپیتان تاریخ دزدان دریایی خورشید بود که پل دیپلماتیک بین انسان‌ها و فیشمن‌ها محسوب می‌شد و سرانجام از طرف دولت جهانی دعوت شده بود تا به هفت شیچیبوکای بپیوندد.

شیچیبوکای‌ها یکی از سه قدرت بزرگ را تشکیل می‌دادند؛ آنها دزدان دریایی‌ زیرنظر دولت بودند که دزدان دریایی‌ دیگر را شکار می‌کردند و در ازای درصدی از درآمدشان هم، اجازه‌ی غارت دزدان دریایی دیگر و کشورهای غیروابسته به دولت جهانی را می‌گرفتند؛ بدون اینکه متهم شوند، بنابراین حمله‌ی جیمبی به دزدان دریایی اسپید کاملاً قانونی بود. او می‌توانست ادعا کند یک قاتل است که توسط دولت جهانی برای کشتن ایس به‌دلیل رد قرارداد شیچیبوکای‌ها فرستاده شده است، اما جیمبی به دلایل شخصی آن‌جا بود. ایس از زمان دیدار بار علاالدین از جزیره‌ی فیشمن‌ها تحت‌نظر بود؛ جیمبی مطمئن شده بود که او تحت‌نظر باشد، چراکه به‌عنوان یک تازه‌کار خطرناک، قصد تصرف سرزمین وایت‌بیرد را کرده بود، بنابراین آنها از جزیره‌ی فیشمن‌ها تا همین نقطه تعقیبش کرده بودند.

نبرد چهار روز کامل به طول انجامید و تا صبح روز پنجم هم ادامه داشت. این نبرد، نبرد مرگ و زندگی بود؛ آن دو آن‌قدر به همدیگر آسیب وارد می‌کردند تا بالاخره یکیشان نابود شود.

جیمبی استاد فیشمن کاراته بود. راز این هنر رزمی از پادشاهی ریوگو، کنترل آب بود؛ ضربات او فقط قدرت و فشار ساده نبودند، بلکه او نیرویش را به رطوبت موجود در بدن موجودات زنده، زمین و حتی جو هوا وارد می‌کرد.

و از طرف دیگر، ایس قدرت میوه‌ی شعله‌شعله را داشت و می‌توانست بدن خود را تبدیل به آتش کند؛ آن قدرت میوه لوگیا بود که به‌نظر نیروی شکست‌ناپذیری هم می‌آمد، اما به این معنی نبود که راه مقابله‌ای با آن نیست.

در نبرد با یکی از بهترین شیچیبوکای‌ها، چنین نقطه‌ضعفی زود آشکار می‌شد و حالا پس از مدت‌ها نبرد، نفس و شعله‌های ایس به‌قدری ضعیف شده بودند که امکان داشت هر لحظه از بین برود.

او روی زمین افتاد.

«هوف، هوف!»

«هوف، هوف‌…»

در مورد جیمبی هم همین‌طور بود؛ لباس‌هایش سوزانده شده بودند و بدنش به‌شدت خسته شده بود، مثل یک ماهی که در خشکی دست‌وپا می‌زند.

پنج روز شده بود و هنوز هم هیچ‌کدام برتری نداشتند. با این وضعیت، هر دوتایشان می‌مردند.

دزدان دریایی اسپید چاره‌ای نداشتند جز اینکه از آنها فاصله بگیرند، چراکه این جنگ از ظرفیت و توان آنها خارج بود و کاپیتانشان فوق‌العاده قدرتمند بود.

آنها توانایی‌های جنگی واقعی را تماشا می‌کردند، اما مهارتی که باعث شگفتی‌شان شده بود، استقامت و اراده‌ی بسیار قوی جیمبی، اولین پسر دریا، بود که می‌توانست بدون قدرت میوه‌ی شیطانی هم بدون هیچ ترسی با ایس مبارزه کند.

در دنیا افراد بیشتری مانند او وجود داشتند؟ حتی با قدرت بیشتر؟

«من… می‌خوام برم جلوش رو بگیرم.»

«گفتی می‌خوای چیکار کنی؟ آقای دیس!»

خدمه کل مدت را عقب ایستاده بودند، اما تنش و فشار جنگ به‌تنهایی آنها را خسته کرده بود. دیس به‌سمت جیمبی و ایس که هر دو تا حد مرگ خسته شده بودند حرکت کرد، زمین زیر پای آنها سوخته و سوراخ‌سوراخ شده بود.

دیس پرسید: «ایس هنوز زنده‌ای؟» و نگاهی به جیمبی انداخت. «من نمی‌دونم که تو می‌تونی صدای من رو بشنوی یا نه، ولی به‌هرحال میگم، می‌خوام بهت کمک کنم.»

«چییی؟»

ایس به‌سختی هوشیار بود. او قدرت لوگیا را داشت، ولی هیچ‌وقت بدن فیزیکی‌اش تا این حد آسیب ندیده بود.

یک شیچیبوکای و کسی که شیچیبوکای‌بودن را رد کرده بود؛ به‌نظر می‌رسید که نبرد آنها خاص باشد، چراکه نقاط قوت و قدرت خالص هرکدام، قدرت دیگری را خنثی می‌کرد و هر دوی آنها هم به‌شکل عجیبی اراده و استقامت بالایی داشتند. انتظار می‌رفت که استقامت جیمبی به‌عنوان یک فیشمن بیشتر باشد، اما ایس ثابت کرده بود که او نیز استقامتی فرابشری دارد.

«ایس، من می‌خوام بلندت کنم و از این‌جا بریم.»

«دیس…»

ایس غر زد، اما قدرت کافی برای مخالفت با عضو خدمه‌اش را نداشت.

دیس، ایس را بلند کرد و بر روی شانه‌هایش گذاشت و گفت: «اگه می‌خوای عصبانی بشی و غر بزنی، می‌تونی بعداً این کار رو بکنی. الان من نمی‌تونم بذارم که بمیری و می‌خوام باهات صادق باشم، تو حریف اشتباهی رو انتخاب کردی.»

ایس گفت: «ولم کن… منو بذار زمین… من هنوز مبارزه‌ام تموم نشده… اون گنده‌بک…» اما وقتی سرش را بلند کرد، او و دیگر اعضای خدمه‌اش آخرین چیزی که انتظار داشتند را دیدند.

اما باید انتظار آن را می‌داشتند؛ او همان مردی بود که ایس و یارانش منتظرش بودند و برایش کمین کرده بودند.

دیس نفس‌نفس می‌زد.

در پشت گردوغبار، نهنگی به بزرگی یک جزیره دیده می‌شد. اندازه‌اش به‌اندازه‌ی یک وال بالغ بود، اما این وال در پشت خود دکل داشت و مانند یک کشتی، در ساحل پهلو گرفته بود.

یک کشتی عظیم…

مردی که مثل یک شکارچی جلوی کشتی وال‌مانندش ایستاده بود، پادشاه شین‌سکای بود.

«چه کسی برای سر من اومده و می‌خواد من رو به زیر بکشه؟ پس سرحرفش بمونه، چون من الان این‌جام.»

«اون خدمه‌ی دزد دریایی وایت‌بیرد هستش.»

«خودم از عُهدَش برمیام.»

آن مرد با لبه‌ی تیز انتهای سلاحش که یک نیزه‌ی بلند به اسم ناگیناتا بود، ضربه زد. موج ضربه‌اش، هوا را درهم شکست.

ناگیناتای او بیست فوت[2] طول داشت، انگار که دکل کشتی را در دستش گرفته باشد. آن مرد، ادوارد نیوگیت ملقب به وایت‌بیرد بود و خودش هم فوق‌العاده بزرگ و قدبلند بود.

او ظاهر پادشاه دریاها را داشت.

روحیه‌ی دزدان دریایی اسپید نابود شده بود و بعضی از آنها از شدت ترس روی زانوهایشان افتاده بودند.

باد شدیدی وزید و موج ضربه‌ای که همانند ضربه‌ی شمشیرزنی بود که هوا را می‌برید، دزدان دریایی اسپید را درهم کوبید.

صدای فریاد آمد.

صدای فریاد همرزمانش، هوشیاری ایس را برگرداند. او دیس را هل داد و روی پاهای خودش ایستاد. مرد نقاب‌دار در جایی که بقیه‌ی اعضای خدمه بودند، افتاد.

ایس فریاد زد: «همون‌جا وایسا، من اومدم که تو رو بکشم.» بدنش زخمی و خونی بود و مثل سگی خیابانی پارس می‌کرد و توجه همه را جلب می‌کرد.

وایت‌بیرد ضربه‌ی دیگری زد و ضربه‌ی هوایی او به‌سمت خدمه‌ی ایس رفت.

صدای تیز و گوش‌خراشی آمد.

«بچه‌هاا این… دیوار آتشی!!»

فیوووووو…

دیواری از آتش به ارتفاع چند فوت پشت ایس ظاهر شد و سنگین‌شدن هوا به‌خاطر گرما، مانع عبور برش‌های هوایی وایت‌بیرد شد.

«کاپیتان…»

«کاپیتان ایس، داری چیکار می‌کنی؟»

افراد ایس از پشت‌سرش فریاد می‌زدند، چراکه با وجود مانع دیوار آتشین، آنها نمی‌توانستند به کمک ایس بروند.

ایس فریاد زد: «همتون فرار کنید.»

وایت‌بیرد در سکوت تماشا می‌کرد، تا اینکه درنهایت شروع به مسخره‌کردن ایس کرد. «شبیه مرغ شدی! چی شد؟! اولش گنده‌گنده حرف می‌زدی و الان فرار می‌کنی؟»

 دزد دریایی بزرگ کمی ناامید شده بود.

ایس که به وایت‌بیرد خیره شده بود، گفت: «بذار افرادم برن، درعوضش منم تا آخرش این‌جا می‌مونم.»

 ایس کاپیتان بود و این نبرد، چیزی بود که ایس به‌خاطر خودش می‌خواست.

و در این زمان بود که ادوارد نیوگیت افسانه‌ای و شیطانی، بخش انسانی خودش را نشان داد.

او پوزخندی زد و گفت: «هی بچه، فکر می‌کنی اون‌قدر مرد هستی که بتونی منو بزنی؟»

«گرااااااااااااااااا!»

فوووش!

اگه به‌خاطر سابو و داداش کوچیک احمقی مثل تو نبود، من هیچ‌وقت به خودم زحمت زندهموندن رو نمی‌دادم!

می‌توانید تصور کنید؟ برای پورتگاس دی ایس، متولدشدن و زندگی‌کردن چیزی غیر از درد و رنج نبود. اگر راجر بچه‌ای می‌داشت، باید بچه‌‌اش هم اعدام می‌شد و هیچ‌کسی دلش نمی‌خواست آن بچه باشد.

این فقط یک واقعیت تلخ از زندگی بود. چه می‌شد اگر هرکسی که در دنیا از راجر کینه‌ای دارد بتواند او را با شمشیر زخمی کند و بعد آتشش بزند و سپس کل دنیا تا قبل از مرگش به او بخندند؟!

راجر با اشاره به وان‌پیس، گنجی که گویا همه‌ی جهان در آن است، عصر جدید دزدان دریایی را از محل اعدامش در روگ‌تاون آغاز کرده بود.

اما این دوران پرجنب‌وجوش جدید به نفع همه نبود. مشکلاتی که پادشاهی ریوگو پشت‌سر گذاشت تنها یک نمونه از آن بود. دزدان دریایی وحشی در کل جهان به غارت و تخریب می‌پرداختند.

درحالی‌که داستان‌های شگفت‌انگیز زیادی، ماجراجویی‌ها و قهرمان‌های بزرگی را به عصر دزدان دریایی نسبت می‌داد، اما برای مردم عادی، شروع عصر همانند یک طوفان و خشکسالی بود؛ فاجعه‌ای که تمام دارایی آنها را گرفت.

ممکن بود کسی راجع‌به راجر بگوید: «آرزو می‌کنم آخرین کلماتش اینها بودن: “به‌خاطر به‌دنیااومدنم و آشغال‌بودنم متاسفم!”»

اما درواقع، موقعیت زندگی آن فرد با عملی که راجر انجام داده بود، ارتباطی نداشت.

اشخاص حقیر و پستی که کل روزشان را در شرابخانه‌ها و قمارخانه‌ها می‌گذراندند، همیشه مشکلاتشان را به گردن بقیه می‌انداختند و معتقد بودند مردی که به‌دلیل بدترین و نفرت‌انگیزترین جنایات تاریخ توسط دولت جهانی اعدام شده بود، باید به خاکی زیر پای بشریت تبدیل شود.

اما او فقط یک دزد دریایی بود. آیا او به‌خاطر تسخیر گرندلاین و رسیدن به جزیره‌ی آخر یعنی لاف‌تیل، شایسته‌ی چنین حرف‌هایی بود؟

وقتی آن مرد همین‌الانش هم مُرده بود، شما می‌توانستید هرچیزی که می‌خواهید راجع‌به او بگویید.

آیا دولت جهانی فقط به‌خاطر اینکه راجر راز وان‌پیس را می‌دانست، تاریخچه‌ی شخصی راجر را آلوده کرده بود؟ چون او باعث جنبش مردم شده و جوان‌ها را به‌سمت دزددریایی‌شدن سوق داده بود؟

هیچ‌کس نمی‌توانست با اطمینان چنین سخنی بگوید.

اما به‌هرحال، در حافظه‌ی مردم این‌طور گنجانده شده بود که او را نفرین کنند و مرگ او هم تاوان گناهانش بود. اگر کسی هم به اصل‌ونسب او اهمیت می‌داد، لیاقتش مرگ بود.

اگر سنگی در دست داشتید، همسر و فرزند راجر هدف خوبی برای پرتاب آن می‌شدند؛ همه‌ی دنیا این را قبول داشتند و درواقع انجام این کار ستایش می‌شد.

و این پدیده کاملاً به دستور دولت جهانی اتفاق افتاده بود. ممکن بود این تصور به‌وجود آمده باشد که وجود راجر و دستاوردهایش برای کل نجیب‌زاده‌های جهان و مخصوصاً اژدهایان افلاکی خطرناک است…

مردمی که این را نمی‌دانستند، زندگی او را مسخره می‌کردند؛ بدون اینکه حتی نام واقعی‌اش را بدانند.

«گل دی راجر؟ اون دیگه کیه؟ منظورت گلد راجره دیگه؟»

«من در موردش چیزی می‌دونم یا نه؟ مگه نمی‌دونی، اون کسی بود که باعث شد تعداد دزدای دریایی زیاد بشه. اون کسیه که از اولش نباید به دنیا می‌اومد و یه آشغال و عوضی تمام‌عیاره.»

«آدمی که زندگی و مرگش دردسر بود، بزرگ‌ترین آشغال تاریخ و این ‌همه‌ی چیزیه که باید در مورد راجر بدونی.»

در گذشته در کوهستان کوروو در دریای شرقی، ایس یک بچه‌ی بی‌ادب و وحشی بود که حتی راهزنان هم نمی‌توانستند او را کنترل کنند. هر بار که او به داخل شهر می‌رفت، خون به‌پا می‌شد.

«توی شهر داشتی چیکار می‌کردی ایس؟ می‌گفتن که خیابون شبیه جهنم شده بود که یه بچه داشت اوباش خیابونی رو می‌کشت.»

«خفه‌شو! اگه قوی بودم همه‌شون رو می‌کشتم!»

او به هرکسی که از سر راهش می‌گذشت مشکوک می‌شد. کسی پدر و مادر ایس را نمی‌شناخت، اما ایس احساس می‌کرد هرکسی که او را می‌بیند، او را به‌خاطر به‌دنیاآمدن سرزنش می‌کند، چراکه همه می‌خواستند همخون‌های راجر بمیرند.

بزرگ‌شدن در بدبختی و زندگی کنار راهزنان کوهستانی، او را همیشه گرسنه‌ی غذا و محبت کرده بود. وقتی به‌اندازه‌ای بزرگ شد که برای خودش فکر کند و نه فقط به زندگی، بلکه به مرگ هم فکر کند، نفرتش بیشتر شد و روزی نبود که راجع‌به پدرش فکر نکند.

او می‌دانست که اگر کسی بفهمد پدرش راجر است، حتی نزدیک‌ترین دوستش هم ترکش می‌کند، بنابراین راه‌حل او ساده بود.

در ابتدا او سعی کرد که اصلا دوستی پیدا نکند.

«بو هاهاها، می‌شنوم که این روزا واقعاً سرتق شدی ایس!»

او گارپ بود، یک افسر نیروی دریایی که ایس را پیش راهزنان گذاشت. او معاون ادمیرال نیروی دریایی بود که در گذشته‌ها با راجر جنگیده بود، به همین دلیل آنها یکدیگر را می‌شناختند. یک روز راجر خودش را تسلیم نیروی دریایی کرد و هنگامی که بازداشت شد و برای اعدامش برنامه‌ریزی می‌شد، گارپ را به گوشه‌ای خواند و رازی به او گفت. «من یه بچه‌ی متولدنشده دارم.»

جست‌وجویی جهانی برای یافتن هر همخون راجر، پادشاه دزدان دریایی، آغاز شده بود. گارپ به او هشدار داد که اگر بچه به دنیا بیاید، زن و بچه‌‌اش را اعدام خواهند کرد. اما خوب یا بد، راجر می‌توانست ماهیت واقعی مردم را ببیند و در پایان، پس از اعدام راجر در روگ‌تاون، گارپ به‌صورت مخفیانه از زنی که بعد از بیست ماه حاملگی شگفت‌انگیز در دریای جنوبی بچه‌دار شد محافظت کرد. زمان حاملگی عادی در انسان‌ها بیشتر از ده ماه نبود و براساس اعدام راجر و بچه‌ای که بیشتر از ده ماه بعد به دنیا می‌آمد، مردم نتیجه گرفتند که او قطعاً فرزند راجر نیست و هیچ‌کس بین آنها ارتباطی نمی‌دید. همان‌طور که مادر آرزو می‌کرد، گارپ فرزند را ایس نامید و بچه را پیش دادان، یک راهزن کوهستانی که در حاشیه‌ی دریای شرقی زندگی می‌کرد، گذاشت.

هر از گاهی او برای دیدن پسر بازمی‌گشت. فقط گارپ و دادان و خود ایس می‌دانستند که او فرزند راجر است.

«تو یه نوه داری، مگه نه پیرمرد؟ اون حالش خوبه؟»

«منظورت لوفیه؟ اون حالش خوبه.»

در آن زمان، ایس نمی‌توانست حدس بزند که با نوه‌ی آن نایب ادمیرال در کلبه‌ی راهزنان کوهستانی زندگی خواهد کرد.

«پیرمرد…»

«چیه؟»

«بهتر نبود اگه من هیچ‌وقت به دنیا نمی‌اومدم؟»

او هرچه جدی‌تر به این سوال فکر می‌کرد، پیداکردن جواب برایش مشکل‌تر می‌شد.

گارپ مدتی به آن فکر کرد و بعد به ایس پاسخ داد.

«بچه… فقط گذر زمان می‌تونه به این سوال جواب بده.»

[1]. اسم کشتی وایت‌بیرد (م)

[2]. شش متر (م)